مفهوم، مبانی و انواع آزادی
آزادی، در کنار عدالتخواهی، همزاد بشر است و از خواستههای فطری و نیازهای اساسی انسان برای رسیدن به رشد و کمال میباشد. موهبتی است الهی که با حیات و سرشت انسان آمیخته است:
«لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا»[۱]
بنده دیگران مباش؛ زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است.
همه ساز و کار و لوازم آزاد زیستن در آفرینش انسان و در وجود او دیده شده است. آزادی اصلیترین عنصر هویتبخش انسان است و موهبتی از سوی خدا به او میباشد که بهواسطه آن، بر فرشتگان برتری یافت. اگر اراده و آزادی از انسان گرفته شود، انسانیت او گرفته شده است؛ بنابراین، سلب آزادی، تنها سلب یک حق نیست، بلکه سلب انسانبودن انسان است. حق آزادی، مادر و ریشه همه حقوق است و با نبود آن همه حقوق دیگر انسان بیمعنا میشود.
آزادی، مانند عدالت، شعار همه انسانها در درازای تاریخ بشر بوده است. دژخیمان تاریخ هم در زیر چتر شعار عدالت و آزادی بر جوامع سلطه پیدا کردند و هم منافقانه با این شعارها دل مردم را به بند کشاندند و تابع خود کردند و آزادیخواهان و عدالتجویان واقعی را به بند کشیدند.
مفهوم آزادی
در فرهنگ لغات، به قدرت انتخاب، رهایی، ضد بردگی و بندگی، استقلال در عمل، رهاشدن از آمیختگی و قید و بند، معنا شده است و در اصطلاح، معانی گوناگون برای آن برشمردهاند مانند:
۱. نبود مانع بر راه تحقق آرزوهای انسان
۲. سلب مانع ترقی و تکامل
۳. داشتن حق انجام هر عمل، تا حدی که به حق دیگران برخورد نشود.
۴. مصون ماندن از اراده مستبدانهٔ دیگران
در حقیقت، آزادی، قانونی طبیعی و فطری است. معنایی است که انسان را از دیگر موجودات متمایز کرد. موهبتی الهی است که انسان با داشتن آن، میتواند مطلوب خود را برگزیند و با اِعمال اراده و استخدام اسباب، به خواسته خویش برسد و چنانچه موانعی بر راه او قرار گرفت، کنار نهد.
اگر انسان بتواند از خواستههای طبیعی و عادی که مانع کمال اوست پا را فراتر نهد و بر هواها و هوسهای پست پاگذارد، فردی آزاد است و چنانچه جامعهای که در آن زندگی میکند، مانع رسیدن به اهداف کمالی و عالی مردم نشود، آن جامعه دارای آزادی است. خداوند، هم به انسان موهبت آزادی را داده است و هم به او توانایی اقدام برای رسیدن به اهداف عالی را عطا کرده است و هم پیامبران را برای چگونگی إعمال آزادی و برقراری عدالت، و بلکه برقراری آزادی در جامعه و نجات مردم از بندگی و اطاعت بندگانی مانند خودشان و یا اشیایی پستتر از انسان، فرستاده است:
«… وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي کانَتْ عَلَيْهِمْ…» [۲]
و بر میدارد پیامبر از مردم بندهای خرافه و زنجیرهایی که بر وجود و جامعه جاهلی حاکم شده است.
این است که نخستین شعار اسلام. آزادی است؛ شعاری که با نفی هرگونه سلطهپذیری و رهایی از قید و عبودیت آغاز میشود:
«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»
لاالهالاالله، بگویید تا آزاد شوید.
سلطه و اطاعت از معبودهایی ناشایست را کنار نهید، تا عشق و محبت خدا در درون شما جای گیرد و آزادی در همه ساحَتهای زندگی و با همه ظرفیت آن پیاده گردد. خدایی را بندگی کنید که انسان را نه برای خودـکه او بینیاز مطلق استـ بلکه برای کمالبخشی و رشد خود انسان میخواهد و از ناکامیهای انسان ناخشنود میگردد و او را به کامیابی و عروج و کمال میخواند.
مبانی آزادی
گفتیم: آزادی، نیاز طبیعی و فطری بشر است. طبیعت انسان، برای اینکه مسیر کمال خود را بپیماید، نیاز به آزادی دارد.
به تعبیر شهید مطهری:
«بنا و اساس حقِّ آزادی، استعدادی است که آفرینش برای سیر مدارج ترفی و تکامل به وی داده است.» [۳]
براین اساس، آزادی، حق طبیعی به شمار میرود و حق طبیعی آن بود که، طبیعت برای رسیدن به کمال خودش به آن حق نیازمند است و برای همین قابل اسقاط نیست و بر اساس این نیاز فطری و حق طبیعی، اسلام تکالیفی را بر افراد و جامعه واجب کرده است که انواع آزادیها و حقوقهای اجتماعی از آن برخاسته است که بدانها اشاره خواهیم کرد.
انسان، آمیخته از دو بعد فَرازین و فُرودین و عالی و پست است. او بایست توانایی استخدام بُعد فُرودین و خواستههای مادی را در خدمت بُعد عالی و برتر داشته باشد و بتواند هواها را در خدمت عقل، و خواستههای نفسانی را در خدمت روح الهی خویش قرار دهد و این نیازمند آزادی در عمل است.
انسان، خلیفه خدا در روی زمین است. بایستگی خلافت در آن است که او ویژگیها و برتریهایی داشته باشد که دیگر موجودات ندارند، از تواناییهایی برخوردار باشد که بقیه موجودات برخوردار نیستند و آن در زبان قرآن روح الهی و تعلیم اسماء است که در عرصهٔ عمل، در آزادی و خِرد نمود پیدا میکند. او، با عقل و اختیار، بر دیگر موجودات خلافت میکند و از آنها، در راه خدا و برای خدا بهره میبرد.
انسان مسؤول است و مکلف:
«انا لله و انا الیه راجعون»[۴]
ما از خداییم و به سوی خدا میرویم.
«کل امرء بما کسب رهین» [۵]
هر کسی در گرو کاری است که میکند.
لازمهٔ تکلیف و مسؤولیت، قدرت اختیار و آزادی در عمل است. نمیتوان کسی را مسؤول کاری کرد، ولی دست و پای او را بست. اصل دوم قانون اساسی، یکی از پایههای نظام جمهوری اسلامی را آزادی توأم با مسؤولیت برمیشمارد[۶].
در نگاه قرآن، زمین و این دنیا، جای آزمایش و مسابقه است:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ»[۷]
البته آزمایش میکنیم مجاهدان از شما و پایوران و صابران را و میآزماییم اظهارات و گفتههایتان را.
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَکُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ…»[۸]
آیا مردم گمان دارند همین که گفتند ایمان آوردیم وانهاده شدند و آزمایش نمیشوند. ما امتها و پیامبران گذشته را آزموده و امتحان کردیم.
آزمایش و مسابقه بدون آزادی امکانپذیر نمیباشد.
و در سورهٔ انسان آمده است :
«انا هدیناه السّبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً»[۹]
مرز آزادی
انسان، موجودی است اجتماعی. نیاز به همزیستی با همنوعان، خواستهٔ درونی اوست و با فطرت و طبیعت بشر آمیخته شده است و کمال او، در جمع و اجتماع شکل میگیردو در این زندگی اجتماعی و همزیستی با دیگر انسانها، بهطور طبیعی، نیازها و خواستههای او با خواستههای انسانهای دیگر و اصول پذیرفتهشده اجتماعی و نیز حقوق دیگران برخورد میکند و چهبَسا تنگناهای اجتماعی، با خواستههای خود او تزاحم ایجاد کند و لازم آید که او کار مهمتر را برگزیند و نیاز مهم دیگر را وانَهد. لجامگسیختگی و هرج و مرج ــ که در همهٔ مکاتب حقوقی و جوامع سالم بشری ناپسند است ــ نتیجه آزادی و رهایی بدون مرز، هرج و مرج اجتماعی، لجامگسیختگی و تجاوز به حقوق دیگر افراد خواهد بود.
به تعبیر قرآن:
«بل یرید الانسان لیفجر امامه»[۱۰]
انسان میخواهد جلوش باز باشد [و هرکاری که دلاش بخواهد انجام دهد]
و این، انجامپذیر نیست، مگر اینکه حقوق دیگران و اصول اجتماعی را زیر پا نهد و به حریم حقوقی دیگران تجاوز کند. کمترین برونداد آزادی لجامگسیخته، برخورد با آزادی دیگر انسانها میباشد. بر این اساس، بایسته است، نسبت آزادی با مقولههای اساسی و اجتماعی روشن گردد، تا انسان بتواند در زندگی انتخاب احسن و بهتر داشته باشد.
آزادی و حق
گفتیم آزادی، حق طبیعی است. تکلیف، مبنایش، حقوق طبیعی میباشد، و در برابر حقوق طبیعی، حقوق قراردادی رنگ میبازد، ولی آزادی نمیتواند حقوقی را که از نیازهای فطری و طبیعی بشر برآمدهاند پایمال کند؛ چون مشروعیت خودِ آزادی، در بودن آن در رَستهٔ همین حقوق فطری است. بنابراین، حقوق بشرساخته، که از قوانین قراردادی برآمدهاند، نمیتواند آزادی را که موهبتی الهی است محدود کند؛ زیرا آزادی، که از حقوق طبیعی است، در مرتبهای پیش از حقوق قراردادی است، و شورای نگهبان، قوانینی را که مقولاتی همچون: آزادی و عدالت را نقض میکند، با استناد به مخالفت آنها با اصول اسلامی و قانون اساسی، بایست برای تصحیح به مجلس برگرداند. البته پذیرش آزادانه ضرورتهای اجتماعی، منافی آزادی نیست، مانند: پذیرش تعیین سرنوشت دولت و مجلس از راه انتخابات. این خود، یک انتخاب آزاد است. پذیرش قراردادهای برخاسته از ضرورتهای زندگی اجتماعی نیز همساز با آزادی است، گرچه رنگی از اکراه داشته باشد، مانند: فروش مِلک خود به مبلغی کمتر از قیمت آن. البته حق، به مفهوم لغوی آن، از اوصاف آزادی بهشمار میرود و همچون آزادی، هم از حقوق اساسی است و هم واقعیتی بشری.
آزادی و دین
دینهای الهی، بر پایه سرشت و فطرت بشر تشریع شدند و با مدیریت نیازهای انسانی، رشد و کمال او را تأمین میسازند. وحی، آزادی را محدود نمیکند، به او چراغ میدهد، ملاک و معیار میدهد. دین، مانع تهدید آزادی توسط قوانین بشرساخته میشود. وحی، ذائقه فطری و طبیعی انسان را به او برمیگرداند و سائقهها و محرکهای انسانی او را بر میانگیزاند و انتخاب و گزینش او را الهی و انسانی میکند، عقل و خرد او را بالا میکشد و انتخابهای او را حقمدار و انسانی میسازد.
سردار جنگ قادسیه، به فرمانده ارتش ایران که از او میپرسد، برای چه به ایران حمله کردید، میگوید:
«بعثنا لنخرج العباد من عبادة العباد الی عبادة الله و من ضیق الدّنیا الی سعتها و من جور الادیان الی عدل الإسلام»[۱۱]
تا انسانها را از بندگی بندگان آزاد کنیم و بنده خدای بینیاز شوند و تا مردمان را از زنجیر و اسارت و تنگی دنیا رها کرده به فراخی و وسعت اقدام و اِعمال اراده برسانیم و از ستم ادیان خرافی آزاد کرده و عدل اسلام را پیاده کنیم.
امام علیع در نهج البلاغه درباره فلسفه بعثت پیامبر اسلامص فرمود:
«فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه، لیستأدوهم میثاق فطرته و یذّکروهم منسّی نعمته ویحتجّوا الیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدرة» [۱۲]
پیامبران را پیدرپی فرستادیم تا پیمانها و حقوق فطری شما را مطالبه کنند و جهت دهند و نعمتهای فراموششده را به یاد آورند و تواناییهای پنهان عقل و خرد را برانگیزانند و نشانهها و راههای حیات و معرفت را نشان دهند.
و نیز امام علیع فرمود:
«ألا حرّ یدع هذه اللماظة لاهلها انّه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلا تبیعوها الا بها»[۱۳]
آیا آزادهای پیدا نمیشود که این هوسهای پسخورده را پیش اهلاش بیندازد، قطعاً بهای شما جز بهشت نیست؛ پس به غیر از آن خود را نفروشید.
آزادی و آزادگی، در ترک شهوات برای رسیدن به کمالات است. دین و وحی، با چنین روشی، آزادی را مدیریت میکند و انسانهای آزادهای میسازد؛ انسانهایی که کاری مخالف حق و مخالف قانون و احکام الهی را انتخاب نمیکنند تا آزادیشان محدود شود. دین، مسیر و راهی را به انسانها نشان میدهد که رفتار و اقدامات او، با حق دیگران برخورد نمیکند تا محدود و مرزپذیر شود. او نه تنها خود از ستم دامن میگیرد، بلکه با کسانی که به حق و آزادی تجاوز میکنند، درگیر میشود.
خداوند در قران فرمود: آزادی از زنجیر هوسها و هواها و خواستههای شیطانی، پیمانی است که میان خلق و خدا بسته شده است و از فطریات انسان است:
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْکُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»[۱۴]
ای فرزند آدم، آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را پیروی نکنید؛ زیرا دشمن آشکار شماست، فقط من را بپرستید، این است راه راست و درست.
آزادی و عدالت
عدالت، چونان آزادی، نیاز فطری بشر است. برخی فیلسوفان مانند کانت، هدف حقوق و هدف زندگی را آزادی اراده میدانند و اندیشوران حقوقی دیگر، عدالت را هدف همه قواعد حقوق میشمارند.[۱۵]
کاتوزیان میگوید: عدالت هدف حقوق است و در مقام تفسیر قواعد باید راهی را برگزید که ما را به این هدف نزدیک کند و آیت الله شاهرودی بر آن است که قانون، برای اجرای عدالت است و قاضی بایست در مقام تعارض قانون و عدالت، راهی برای اجرای عدالت پیدا کند. قانون، کارگزارِ عدالت میباشد. عدالت، به معنای برابری، جوهر عدالت است؛ زیرا در هر عدالتی، یک نوع برابری وجود دارد. تساوی مردم در برابر قانون، یکی از جلوههای عدالت است. آزادی نمیتواند مطلق شود؛ باید مدیریت شود. آزادی را خود آزادی محدود میکند و انسان ناگزیر است برای رسیدن به مطلوباش محدودیتها و مرزهایی را بپذیرد، ولی عدالت، هر چه مطلقتر، زلالتر و کاملتر باشد، بهتر است. عدالت، ارزشی است بدون قید، و نهایت آرزو و آرمان همه انسانهاست؛ برای همین است که انسان، همه هستی خود و حتی آزادی را فدای رسیدن به عدالت میکند. عدالت، مرز ندارد؛ چون خروج از عدالت، تجاوز و ظلم و جور است؛ این است که گفتهاند:
«العدل ملاک»[۱۶]
خلاصه، قانون، ایستگاه آزادی است، ولی کارگزارِ عدالت است. عدالت، میزان و مرز همه اصول انسانی و اجتماعی است، ولی آزادی باید در پیشگاهِ آزادی دیگران متوقف شود.
عدالت، عین حق است، ولی آزادی، حقی است که بایست در پیشگاه حق تسلیم گردد. از سوی دیگر، آزادی و آزادگی بدون اینکه به هر استعداد و توانایی بهایی مناسب و درخور آن را بدهیم تحقق پیدا نمیکند. انسانی آزاده است که شهوات را در خدمت عقل و خرد قرار دهد، و استقرار عینی و عملی عدالت بدون اراده آزاد، و آزادی در اراده و اقدام، امکان پذیر نیست.
انواع آزادی
آزادی، بر اساس مورد و موضوع آن، در حقوق اساسی و علوم اجتماعی اقسامی پیدا کرده است. در اینجا برخی عناوین مهم آن را میآوریم:
آزادی اندیشه
اندیشیدن و تفکر، عملی است درونی که هیچکس نمیتواند جلوگیر آن باشد. مشهور است که «میتوانی بگویی نگو و نکن، ولی نمیتوانی بگویی نفهم و نیندیش». و این آزادی تعقل و اندیشه، زیربنای گزینش درست هدف و انتخاب صحیح مسیر زندگی است. قرآن کریم، در بیش از سیصد آیه، انسان را به تعقّل و اندیشه در افکار و ادیان جهان و پدیدههای آن و انتخاب کارها و گفتهها، فراخوانده است:
«… فَبَشِّرْ عِبادِ ـ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[۱۷]
مژدهباد بندگان مرا، که همه سخنها را میشنوند و میسنجند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند. اینان را خداوند هدایت میکند و اینان صاحبان خرد و اندیشهاند.
بنابراین، هم انسان در تعقل و اندیشیدن آزاد است و هم میدان و گسترهٔ اندیشهٔ او محدودیت ندارد. او، در همه امور و احوال و اشیاء و افکار و اقوال و… میتواند بیندیشد و مطالعه کند و رمز کمال بشر و جوامع همین تعقل است و خاستگاه تمدنها و علوم این اندیشیدنها است.
آزادی عقیده
انسان، در انتخاب عقیده و دین آزاد است. اسلام، در راستای تکریم انسان و احترام به اراده، اندیشه و شعور او و اینکه کمال بشر در گرو پذیرش آزادانه حق و حقیقت است نه تحمیل عقیده و حق بر او، و با توجه به اینکه اگر اصول و مبادی مکتب و دین برای فردی روشن نشود و او با عقل و اراده آن را نپذیرد، دین، با جان و قلب و روح او پیوند نخواهد خورد و تبدیل به ایمان و عقیده نخواهد شد، هرگونه تحمیل عقیده و اجبار در انتخاب دین را منع کرده است و فرمود:
«لا اکراه فی الدین قد تبین الرّشد من الغی»
در انتخاب دین، هیچگونه اکراه و اجباری نیست، راه راست و کمالآفرین، از راه نادرست و کج، روشن شده است.
خداوند بر بشر منت نهاد، هم راه درست را بر او روشن کرد و هم او را به انتخاب راه درست فرا میخواند و انبیاء را برای همین دعوت به حق فرستاده است و هم دین را بر او تحمیل نکرده و میخواهد که خود او انتخاب کند.
در شأن نزول این آیه گفتهاند: برخی از یاوران رسول خداص فرزندانشان را که در کودکی مسیحی شده بودند میخواستند به پذیرش اسلام وادارند. خداوند فرمان داد آزادشان بگذارید. حضرت نوح ۹۵۰ سال پیامبری کرد ولی تحمیل عقیده ننمود. راه راست و درست را برای مردم روشن کرد. قرآن، روش هدایت و ارشاد او را چنین بیان کرده است:
«قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتاني رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ».[۱۸]
اگر من از سوی خدا دلیلی روشن داشته باشم و او بر من لطف و رحمتی کرده باشد ولی شما آن را ادراک نمیکنید و نمیبینید، چگونه میتوانم شما را به پذیرش آن وادارم در حالی که نسبت به پذیرش آن اکراه دارید.
در سوره «ق»، خداوند خطاب به پیامبر اسلامص فرماید:
«…و ما انت علیهم بجبّار…»[۱۹]
تو حق نداری آنها را اکراه و اجبار بر پذیرش دین کنی
«فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر»[۲۰]
تو یادآوری کن و تو یادآور حق و حقیقت هستی و حق سیطره بر مردم را نداری.
عقیده و ایمان، پیوند و باور قلبی است و امری درونی به شمار میرود. اعتقاد، از آن مطالب و مقولاتی است که فرد مؤمن، با دل و جان، آنها را میپذیرد. با اجبار و زور و تحمیل نمیتوان کسی را معتقد به مطالب و مکتبی کرد و یا باوری را در درون فردی ایجاد کرد.
آزادی بیان
نطق و بیان، از امتیازات ویژه انسان است. برخی نطق را فصل و نمود جداسازی انسان از حیوانات دانستهاند. در قرآن، که کاملترین کتاب پروردگار جهانیان است، خداوند بیان را آموزه الاهی بر بشر میداند:
«الرحمن علم القران خلق الانسان، علمه البیان» [۲۱]
و بیان را نعمتی در کنار آفرینش انسان قرار میدهد و در ردیف نزول و تعلیم قران میشمارد.
در سوره آل عمران قران را از مصادیق بیان قرار میدهد.
«هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتقین »[۲۲]
بیان ، توانایی و قدرت انتقال نظر، خواسته و افکار به دیگری، بهگونهای است که اثر موردنظر را در مخاطب و مخاطبان پدید آرد؛ برای همین به قرآن که معجزه پیامبر اسلام و نیز معجزات دیگر پیامبران الاهی، بینات گفته شده است؛ زیرا اثبات ادعا و نظر پیامبران، به رساترین و روشنترین راه و روش بوده است. قلم و کتاب و دیگر ابزار انتقال نیز در نزد آفریدگار بشر، مقدس است؛ چون ابزار بیان است و خداوند به قلم قسم میخورد تا به پیروان قرآن اهمیت بیان را گوشزد کند:
«ن و القلم و ما یسطرون»[۲۳]
از سوی دیگر، همین زبان که ابزار اصلی بیان است و همین کتاب و قلم که ابزار مؤثر و گسترده انتقال مطالباند، مسؤول شناخته میشوند و تکلیفهایی برای آنها تعیین شده است و در کشورهای مختلف، قوانین بیشماری برای چگونگی انتقال مفاهیم از راه رسانهها و قلم و کتاب مشخص شده است. آبرو و حیثیت انسانها، مهمترین مرز آزادی بیان است. تهمت و افترا ممنوع است و برای بزهدیده، حقوقی علیه بزهکار ایجاد میکند. حق انسانهاست که حقیقت و واقعیت به آنها رسانده شود. قلب حقایق و وقایع، که همان دروغ است، در اسلام و ادیان، از گناهان بزرگ شمرده شده است و موجب تضییع حقوق اساسی همنوعان و جامعه میشود:
«وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»[۲۴]
بدترین و بزرگترین حقیقت، دین و دستورات الاهی است، که قلب آنها و یا افترا به خداوند، بدترین نوع دروغ به شمار میرود و در برخی موارد موجب ارتداد و لزوم سلب حیات برای فرد بزهدیده میشود و خلاف حقیقت آزادی است:
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَي اللَّهِ الْکَذِبَ لا يُفْلِحُونَ»[۲۵]
بدون دلیل و مدرک نگویید این حلال است و آن حرام. این نسبت دروغ به خداوند است. بیشک، کسانی که نسبت دروغ به خدا دهند، رستگار نخواهند شد.
[۱] نهج البلاغه، نامه ۳۱
[۲] اعراف، آيه ۱۵۷
[۳] اخلاق جنسي در اسلام، ص ۳۰ و ۳۹
[۴] سوره بقره، آيه ۱۵۶
[۵] سوره طور، آيه ۲۷
[۶] قانون اساسي جمهوري اسلامي اصل ۲ بند ۶.
[۷] سوره محمد، آيه ۳۱
[۸] سوره عنكبوت ، آيات ۱ – ۳
[۹] سوره انسان، آيه ۳
[۱۰] سوره قيامت، آيه ۵
[۱۱] اخبار الطوال، دينوري صفحه ۱۵۳
[۱۲] نهجالبلاغه، خطبه اول.
[۱۳] نهجالبلاغه، كلمات قصار، كلمه ۴۵۶
[۱۴] سوره يس آيه ۶۰ – ۶۱
[۱۵] كاتوزيان، گامي به سوي عدالت، ج ۲ / ۸۷؛ سيد محمود هاشمي شاهرودي، صحيفه عدالت، ج ۲
[۱۶] امام علي، غرر الحكم و دررالكلم.
[۱۷] سوره زمر، آيه ۱۷ – ۱۸
[۱۸] سوره هود، آيه ۲۸
[۱۹] سوره ق، آيه ۴۵
[۲۰] سوره غاشيه، آيه ۲۱ – ۲۲
[۲۱] سوره الرحمن، آيات ۱ – ۴
[۲۲] سوره آل عمران، آيه ۱۳۸
[۲۳] سوره قلم، آيه ۲
[۲۴] سوره بقره، آيه ۴۲
[۲۵] سوره نحل، آيه ۱۱۶