ارتباط با او خطرانگيز و هزينهبر بود و پيامد آن سلول و زندان. چون هركس يك جلسه با او مينشست گل دوستياش را ميچيد و مريدش ميشد. در منطق جذاب و شور حضورش محو ميشد، در حضورش خودت را فراموش ميكردي و از مسئوليتباني سرشار ميشدي. رسالتي به گستره هدايت همه آدميان بردوشت ميديدي و غمي به پهنه همه مرزهاي جهان اسلامي بر جان و روانت مينشست. از غربت قرآن ميگفت و از خواب زندگي مسلمانان. در اين غم جانش شعلهور بود. عطر آب شدن شمع وجودش دماغ را برميانگيخت و انگيزهاش، جان را سبب ميشد. چنان شوري در دل داشت كه هرچه فرياد ميكرد، آرام نميشد. توهينها و تكفيرها، زندانها و شكنجهها، نه تنها مسئوليتباني او را كمرنگ نميكرد كه فروغش ميبخشيد و برافروختهترش ميكرد. پايوري و مبارزه پيگير او در گسترش انديشهاش، جوانان حوزه و دانشگاه را بر شمع وجودش گرد آورد. در حوزه علميه از قرآن زندگيساز ميگفت و سيرت كمالبخش امامان معصوم عليهالسلام، از ستمستيزي پيروان علي(ع) ميسرود و واز تربيت انسان مجاهد قرآني. سكوت سرد جامعه را با نفس گرم قرآني و علوياش ميشكست و ترس از رژيم ستمشاهي را با تفسير از سوره توبه و انفال از دل شنوندگان ميزدود.
در همان سالهاي نخست طلبگي، وصف و نام او را از دوستان گنابادي شنيدم. با شور و شتاب از مدرسه نواب، راهي مدرسه ميرزا جعفر، واقع در صحن امام هشتم(ع) شدم. بست بالا را پشت سر نهادم و وارد صحن و سراي اسماعيل طلايي كه امروز صحن انقلاب نام دارد، شدم. با ورود به صحن انقلاب چشمت بر گنبد طلايي امام غريب روشن ميشود، امامي كه صحن و سرا و رواق و روضهاش پر است از مردمي كه با ولايت زندگي ميكردند و ولايت امام معصوم را در دل پاس ميداشتند. اشك ميريختند و فرياد ميكردند ولي بر جامعه و زندگيشان ولايت طاغوت سنگيني ميكرد و سايه سنگين رژيم ستمشاهي پشت و كمرشان را شكسته و دهانشان را بسته بود. روبروي پنجره فولاد ميايستي، سلامي ديگر و حال و توجهي جديد. به ايوان ورودي مدرسه ميرزا جعفر كه روبروي گنبد طلاست رسيدم. باز هم رو به گنبد حضرت«ع» و صفا و سلامي ديگر، مدرسه قديمي ميرزا جعفر سرشار از خاطرات و خطرات است. در محوطه ورودي آن يك طرف كتابخانه مدرسه است و در طرف راست آن مدرس و مسجد مدرسه ميرزا جعفر قرار داشت. چه انتخاب خوبي؟ در قلب مشهد و كنار مرقد امام غريب«ع»، سرود غربت دين جدش را سرودن و رنج و تنهايي و بيكسي او را در طوس زمزمه كردن. مسجدي كه در پگاه آن زاهد وارسته و عالم رباني ميرزا جواد آقاي تهراني، تفسير دل ميگفت و در صبح و ظهر آن آيت الله ميرزا حسنعلي مرواريد نماز عشق ميخواند و در اين ميان، تفسير زندگي، تفسير حماسه و حضور و اقدام، تفسير شور و شعور قرآن آقا سيدعلي خامنهاي جهاد را با اجتهاد آشتي ميداد و اقدام و حماسه را با نيايش و نماز در هم آميخت.
وارد شبستان شدم. طلاب پروانهوار دور او حلقه زده بودند. بارانيترين و دلپذيرترين لحظههاي عمرم آن لحظهاي بود كه در آن جمع نشستم. آيات سوره انفال را با بيان جذاب و دلانگيزش قرائت ميكرد و مراد و معاني آيات را بر مينمود، نور و شعور قرآني با شوق جوانيام در هم ميآميخت و بهجت و لذتي به عظمت همه زندگي بر جانم ميريخت. هنوز غوغا و غلغله دروني شاگردان را كه در جنبش شانهها و تكان سر و بدنشان نمود مييافت، حس ميكنم. هنوز تصوير آن لحظهها جان و روحم را طراوت ميبخشد. درس شروع ميشود و هر كس به اندازه فهم و درك و ظرفيتش بهره ميبرد و من كه هفده سال از عمرم را پشت سر گذاشته بودم نيز به اندازه گستره فهم و داناييام بهره ميگرفتم. درس او تنها ذهن را اقناع نميكرد كه جان را قانع مينمود و لحظههاي شورانگيز جواني را شعور و شور الهي ميبخشيد، فطرت مخاطب را بيدار و تعهد فراموش شده انسان را در ازل به ياد ميآورد و صراط مستقيم زندگي را فراديد انسان مينهاد «الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبد الشيطان ان اعبدوني هذا صراط مستقيم»
با تلاوت و تفسير آيات «قاتلوا ائمه الكفر فانهم لاايمان لهم ۰۰۰» و «قاتلوا الذين يلونكم من الكفار» پايههاي رژيم ستمشاهي را به لرزه در ميآورد. ميگفت در جهاد با كفر بايست از راهبران كافرپيشه آغاز كرد و موانع هدايت و فلاح را از سر راه نور هدايت قرآن برداشت و اين را بايست ازجامعه خودمان شروع كنيم.
«قاتلوا الذين يلونكم من الكفار»
كلمات را ميبلعيدم و با قيد آنها در قلم و نوشتن در كاغذ اندكي آرام ميگرفتم. طنين صداي دلانگيز و رساي از سر درد او در فضاي سنگين و خواب زده حوزه علميه مشهد هنوز در جانم سرودي است كه ياد آن در درونم حركت و تعهد را زنده ميكند.
او از اسلام زندگي ميگفت، از قرآني كه بايست بر زندگان خوانده شود نه در گورستان و ايام برات: «۱۲ تا ۱۵ شعبان» آن روزها در صحن انقلاب امروز، قرآن خوانان اجير ميشدند و در آن صحن براي اموات قرآن ميخواندند او بر كرسي درس نشست با صورتي بر افروخته و دلي پر از غم، سرود غربت قرآن را خواند، با شور و هيجان شگفتي به نقد اين نوع رفتار با قرآن پرداخت و از قران زندگي، قرآن نجاتبخش و قران جامعه ساز ميگفت. ميگفت امامان معصوم در هجوم فتنههاي تاريك در حزن ما را به قرآن فرا خواندهاند : «اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقران»
او حرمت گذاري قرآن را در آوردن آن به متن جامعه ميدانست و ميگفت قرآن كتاب هدايت است، كتابي براي هدايت بشر، كتابي است كه مكه جاهلي را از جهل نجات بخشيد و يثرب جاهلي را به مدينه النبي و آرمان شهر اسلامي تبديل نمود.
قرآن را كتابي دشوار كه نبايد مردم به معانياش نزديك شوند و تفسير آن مخصوص ائمه معصوم است، نميدانست كه ميگفت همدم انسان است و چراغ راه او در فراز و فرودهاي زندگي. شيوهاي ويژه در تفسير قرآن داشت، آيات را جدا جدا معنا نميكرد كه در منظومه حركت و تربيت و مبارزه با شيطان درون و بيرون و درس زندگيسازي و جامعهپردازي و تابلو راهنماي بشر به سوي سعادت و خوشبختي، به تفسير آيات ميپرداخت و هر پيام قرآني را يك پازل سعادت زندگي و خشتي از بناي جامعه عدل اسلامي به شمار ميآورد كه بايست هم آن را فهميد و هم در زندگي فردي و اجتماعي نماد و نمود بخشيد. در جايگاه نماز فرمود: نماز سرود ملي مسلمانان است اگر درست برپا گردد. اقامه نماز به برپايي و انجام درست نماز است نه فقط خواندن آن، مهمترين حالتي كه نماز به او برپا ميشود توجه به خداست كه اگر اين حالت در نمازگزار رسوخ پيدا كرد همه رذايلي كه قائم به خود و اجتماع است، دور خواهد شد.
در جايي ديگر: «بايد بدانيم كه موضوع نماز در مجموع احكام اسلامي كجا قرار دارد، نماز در راس عبادات است، اما نمازي كه انسانها را بالا ميبرد و ميسازد و آنها را براي نبرد در راه خدا آماده ميكند. نماز يعني ضامن تحمل تمام رنجها و مشقات در راه خدا. اين چنين نمازي است كه دشمن از برپايي آن هراس دارد.
جايگاه «امر به معروف و نهي از منكر» را در جغرافياي زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان چنين تصوير كرد: مجموعه دين مانند يك دستگاه و بنياني است داراي اجزاي گوناگون.
هرجزيي يك نقش در بناي اين بنياد و كاركرد دستگاه بر عهده دارد كه اگر آن جزء نباشد دستگاه ناقص و مختل ميشود و امر به معروف و نهي از منكر ضامن بقاء و سلامت اسلام است بدين معنا كه اگر نباشد قطار جامعه اسلامي منحرف خواهد شد.
او از سكوت عالماني كه تقيه را بهانه عافيتطلبي خويش كرده بودند و به بهانههاي گوناگون امر به معروف و نهي از منكر را وانهاده بودند، رنج ميبرد و ميگفت: عالمان و روشنفكران ديني در صدر اسلام با نور قرآن زواياي تاريك زندگي بشر را روشن مينمودند و چهره ستم را از پس ماسك عوامفريبي و غوغاسالاري بر ملا ميكردند، آنان احياي امر به معروف و نهي ازمنكر را در جامعه واجب ميدانستند، هم مردم را دعوت به اقامه اين فريضه بزرگ ميكردند و هم خود جلودار در امر به معروف و نهي از منكر بودند.
گرچه در يادداشتهاي تفسيريام نكتههاي بديع بسياري از نوع نگاه و نگرش او به دين و قرآن ثبت شده است ولي در اين جا با آوردن توصيه روايتي كه درباره عالمان بيعمل خواندند، بسنده ميكنم: با زبان و دل و قلب خود از هر راهي كه ممكن است در مقابل منكر بايستيد ولي متوجه باشيد كه بدي را كه از بين ميبريد، براي خدا باشد نه براي سلطنت و قدرت، طالب مال در اين راه نباشيد و بر طبق طاعت خدا عمل كنيد. قال ابو جعفر الباقر«ع»: «ان الهون ما انا صانع بعالم غير عامل ان اخرج من قلبه حلاوه ذكري»، آسانترين چيزي كه با دانشوران بيعمل انجام ميدهم آن است كه شيريني و لذت مناجات با خود را از او ميگيرم. چه زيباست مفسر ژرفانديش و فقيه قرآنشناس ما بار ديگر بر كرسي تفسير در كنار منبر فقه قرار گيرد و ميليونها تشنه كام حقايق قرآن را از گواراي درياي حياتبخش قرآن