مقاله‌ها و نوشته‌ها

بازتاب حق و تکلیف

مبانی نظری حقوق اجتماعی و سیاسی اسلام (بخش دوم)

خداوند، آدم را از گل و لجن ته‌نشین شده در آب بیافرید،

«لقد خلقنا الإنسان من صلصال من حماء مسنون»[۱]

گل رسوب‌‌شده و خشک‌‌شده، گل کوزه‌گری؛ تا بتواند در این زمین خاکی زندگی کند:

«خلق الانسان من صلصال کالفخار.»[۲]

و در او، پرتوی از روح خود دمید، تا بتواند، هم خود به سوی خدا پرواز کند و کمال یابد، و هم توانایی خلافت بر موجودات زمینی و رساندن آن‌ها را به کمال شایسته و سزاوارشان پیدا کند.

خداوند، در سوره حجر، چنین فرمود:

«ما انسان را از گل خشک کوزه‌گری آفریدیم و پیش از آن، پریان و جنیان را از آتش آفریدیم. هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود، من بشری از گل خشک رسوبات ته‌نشین شدهٔ آب می‌آفرینم و در او از روح خود می‌دمم، بی‌درنگ در پیشگاه او به حال سجده درآیید، همه فرشتگان چنین کردند مگر ابلیس.

خداوند فرمود: ای ابلیس، چرا آدم را سجده نبردی؟

پاسخ داد: من تسلیم نشوم بشری را که از گل خشک درست شده است.

فرمان رسید، از درگاه ربوبی بیرون رو. تو، پس از این رانده‌شده درگاه آفریدگاری.

ابلیس درخواست کرد؟ پروردگارا، مرا مهلت ده تا روز قیامت.

فرمود: تو مهلت‌داده‌شده‌ای تا روز قیامت.

ابلیس گفت: پروردگارا به همان‌چه گمراه شدم: ( سرپیچی از فرمان خدا و انجام گناه)، هوا و هوس و دنیا را برای بشر آرایش دهم و همهٔ آن‌ها را گمراه کنم، مگر بندگان خالص‌شده‌ات را.

خداوند فرمود: این راه راست و درست از سوی من برای انسان‌هاست، بی‌گمان تو بر بندگان من نفوذ و راهی نداری، مگر آنان که گول تو را بخورند و از تو پیروی کنند، البته موعد و فرجام این افراد جهنم است…» [۳]

آدم، در بهشت بود، جایی که نه سختی است و نه خستگی و نه رنجی برای تحصیل روزی. شیطان که بر آدم حسد ورزید و از فرمان سجده بر او سرپیچید، آدم را از راه غریزه و خواست جاودانگی‌طلبی، فریفت، و او از میوه ممنوع‌شده، خورد و به زمین هبوط کرد.

زمینی که دیگر بهشت نیست و او باید با پذیرش رنج‌ها، آبادش کند و با تلاش و تدبیر و خردورزی، راه کمال و وصال را بپیماید و رسالت « خلافت الهی» خویش را ایفا کند :

«یا ایها‌ الانسان انّک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» [۴]

ای انسان! تو با رنج و استخوان‌سوزی به قرب پرودگارت می‌رسی.

البته برای انجام این رسالت همهٔ سازوکارهای لازم را به او عنایت کرد و آفرینشی استوار و نیکو به او بخشید :

«لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم، ثمّ رددناه اسفل سافلین »[۵]

 پیش از آن که به زمین فرود آید، استوارترین و نیکوترین ساختمان وجودی را به او دادیم.

خداوند، از روح خود در او دمید تا کارگزاران هستی: (فرشتگان زمینی) او را اطاعت برند. عقل و اراده را به او عنایت کرد، تا اراده و اختیار، او را بر اقدام و عمل توانا ‌کند و عقل و خرد، بهترین و نزدیک‌ترین راه‌ها به مقصود و هدف را در حرکت زندگی به او نشان ‌دهد.

افزون بر این، خداوند از مقام فضل و لطف و رحمت بی‌کرانش، راهنمایانی برای انسان از میان آن‌ها برگزید که بر راه‌های آسمان و زمین آگاه‌اند و شیوه کمال و راه‌های وصال و قرب به حق را می‌شناسند. آنان آیات هدایت را فراراه انسان می‌نهند، به انسان حکمت می‌آموزند،  و او را تربیت می‌کنند:

«هوالذّی بعث فی‌الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین».[۶]

امام کاظم ع به هشام بن حکم در این زمینه فرمود: خداوند دو حجّت را برای  انسان قرار داد: حجت باطنی که عقل و خرد است و حجّت ظاهری که وحی و فرستادن پیامبران می‌باشد.[۷]

انسان در این کره خاکی، با راهنمایی وحی و بهره‌برداری از عقل، بایست با برقراری مناسبات درست و ارتباط نیکو با خود و استعدادهایش: (مدیریت اوقات و استعدادها و خودسازی) و هم‌نوعان خود و آفریدگان و موجودات دیگر (طبیعت و موجودات طبیعی) و آفریننده انسان و هستی، هم خود و هم همه آفریدگان زمین را به کمال شایسته و بایسته برساند.

حق، برایند نیازهای واقعی هر موجود و پدیده و آفریده است، که برای ادامه حیات او و رسیدن به هدف، در ساختمان وجودی او، دیده شده است و تکلیف، دستورات و آموزه‌های الهی است در راستای مراعات و حفظ و پاسداری از این حقوق.

تکلیف

بی‌گمان، هر موجودی چه جامد و جاندار، چه انسان و اشیاء و پدیده‌ها ، همه و همه، در این زمین، جایگاه و حقی دارند که می‌بایست انسان، که خلیفه‌ در زمین الاهی است،  همه آن حقوق را نیک بشناسد و درست مراعات کند؛ تا هر یک از پدیده‌ها و اهل زمین، به کمال لایق و شایسته خویش برسند و زیست و زندگی نیکو و خدایی، در این کره خاکی، شکل گیرد.  وحی بر اساس حق و قرآن با هدف حفظ همین حقوق نازل شد:

«وبالحق انزلناه و بالحق نزل و ما ارسلناک الا مبشّراً و نذیراً » [۸]

تکالیف قرآن و آموزه‌های پیامبران در راستای حفظ همین حقوق آفریدگان و موجودات است. قرآن و اسلام، به ما چگونگی برقراری و ارتباط نیکو و کمال‌زا را با خودِ ما و سرمایه‌ها و استعدادهایمان، با هم‌نوعان، با طبیعت و هستی  و سایر موجودات، با خدا و انبیاء و وارثان آن‌ها، می‌آموزد و این آموزه‌ها در زبان و فرهنگ قرآن «تکلیف» نام گرفته است.

تکلیف، دستور و حکمی برتر و بیش‌تر از توان انسان نیست، مطابق فطرت انسان است:

«فطرت‌الله التی فطر‌الناس علیها ذالک الدین القیم»

انسانی که جان و روح‌اش را هواها و هوس‌ها احاطه نکرده و چراگاه شیطان نشده است، انجام فرمان‌های الهی برای او لذت‌بخش و شیرین و گوارا است، ولی دستورات الهی، چون انسان را از خاک به خدا و از هوا به کمال می‌خواند، بر نفس زیاده‌طلب و انسان‌های فزون‌خواه، دشوار است.

پیامبر اعظم (ص) فرمود:

«وما انا من المتکلفین» [۹]

من شما را به چیزی که با هنجارهای وجودی و سرشت شما ناهمساز باشد وانمی‌دارم.

در آیاتی از قرآن آمده است که خداوند، فرمان و حکم و دستوری را که در توان شما نباشد بر شما واجب نمی‌کند:

«لا یکلف‌الله نفساً الا وسعها » [۱۰]

و در سوره مؤمنون فرمود :

«و لا نکلف نفساً الا وسعها و لدینا کتاب ینطق بالحق»[۱۱]

ما هیچ‌کس را خارج از توان او دستور نمی‌دهیم کتابی که نزد ماست بر اساس حق سخن می‌گوید و راه می‌نماید

بنابر این، حق، برایند نیازهای واقعی هر موجود و پدیده و آفریده است، که برای ادامه حیات او و رسیدن به هدف، در ساختمان وجودی او، دیده شده است و تکلیف، دستورات و آموزه‌های الهی است در راستای مراعات و حفظ و پاسداری از این حقوق.

پس تکلیف، در عرض حقوق طبیعی قرار ندارد، بلکه براساس حق و در طول حفظ و نگاهبانی آن حقوق است. در منطق قرآن، پیامبران، نشان‌دهندگان این حقوق و بیان‌گر تکالیف مربوط به حفظ این حقوق‌اند و بر انجام این تکلیف‌ها و حقوق، دعوت می‌کنند و بر ترک و وانهادن آن‌ها هشدار می‌دهند.

«وما ارسلناک الا مبشّراً و نذیراً» [۱۲]

و ما تو را نفرستادیم مگر مژده‌دهنده به آنان که از وحی پیروی می‌نمایند و بیم‌دهنده کسانی را که به دین پشت می‌کنند.

و در انتخاب دین تحمیل نیست:

«لا اکراه فی‌الدین قد تبین الرّشد من الغی »[۱۳]

بله، با کسانی که مانع رسیدن دعوت حق به انسان‌ها می‌شوند: (کافران حربی)، جهاد، واجب شده است و بر کسانی هم که حق را شناخته‌اند و به او پشت کرده‌اند، عذاب در آخرت مقرر گردیده است:

«فقاتلوا ائمه الکفر فانّهم لاایمان لهم لعلهم ینتهون. الا تقاتلون فوماً نکثوا ایمانهم و همّوا باخراج الرّسول وهم بدؤکم اوّل مرّه … »[۱۴]

با سردمداران کفر بجنگید؛ چون پیمان خود را شکسته‌اند، شاید از کردار بد خویش بازگردند. آیا با گروهی که پیمان‌شان را شکسته‌اند و تصمیم به بیرون کردن رسول از مدینه گرفته‌اند، کارزار نمی‌کنید با این که آن‌ها نخست آغازگر درگیری بوده‌اند.

منطق قرآن در روابط اجتماعی و سیاسی، هدایت افراد است و بازداشتن مخالفان و دشمنان از جنگ با حق و حقیقت:

«… لعلهم ینتهون » ، «… وهم بدؤکم اوّل مره » .

میان حق و تکلیف، رابطه‌ای دوجانبه است. مبنا و خاستگاه تکلیف، حق است و حقوق اجتماعی، برخاسته از تکلیف می‌باشد. تفاوت‌های زیادی میان تکلیف و قانون بشری است که به برخی آن‌ها اشاره شد. تفاوت حق و تکلیف هم در این است که حق، در واقع، نیازهای واقعی است که برای زندگی بشر لازم است و قدرتی که از طرف قانون به شخص حقیقی و یا حقوقی داده می‌شود و توانایی و اختیاری است که افراد و دستگاه‌ها در برابر هم دارند، ولی تکلیف، الزامات و دستوراتی است که ازسوی آفریدگار هستی برای سعادت بشر آمده است و مبنای حقوق الهی و مقررات دینی در سامان‌دهی جامعه و تنظیم مناسبات افراد و نظامات اجتماعی می‌گردد و نظام حقوق دینی را تشکیل می‌دهد. تکلیف الهی، مبنایش حق است و کاستی در آن نیست؛ زیرا، از سوی آفریدگار انسان و هستی نازل شده است که سود و زیان انسان را از خود او بهتر می‌شناسد و آورنده وحی: پیامبران از سوی خدای‌اند که به تأمین منافع و خوشبختی انسان از خود او حریص‌تر است.

« لقد جائکم رسولٌ من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم ، حریص علیکم ، بالمؤمنین رؤف رحیم » [۱۵]

پیامبری از جنس خود شما آمد که ازگمراهی و رنج شما ، رنج می‌برد ، بر تأمین خوشبختی و نسبت به مؤمنان دل‌‌نگران و بسیار مهربان است.

[۱] سوره حجر، آيه ۲۶.

[۲] سوره الرحمن، آيه ۱۴.

[۳] سوره حجر، آيات ۲۴ تا ۴۳.

[۴] سوره انشقاق، آيه ۳۰.

[۵] سوره تين، آيه ۴.

[۶] سوره جمعه، آيه ۱۷.

[۷] ثقه الاسلام كليني، اصول كافي، ج ۱، ص ۱۶، كتاب العقل و الجعل، «ان لله علي‌الناس حجتّين، حجة ظاهره و حجة باطنه، فا ما الظّاهر الرّسل و الانبياء والائمه. و اما الباطنه فاالعقول

[۸] سوره اسرا، آيه ۱۰۵.

[۹] سوره ص، آيه ۸۶.

[۱۰] سوره بقره، آيه ۲۸۶

[۱۱] سوره مومنون، آيه ۶۲.

[۱۲] سوره اسرا، آيه ۱۰۵.

[۱۳] سوره بقره، آيه ۲۵۶.

[۱۴] سوره توبه، آيات ۱۲ و ۱۳.

[۱۵] سوره توبه، آيه ۱۲۱.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا