رهاوردى از آذربایجان شرقى: آیة الله چایچى
[مجله حوزه، شماره ۵۲، پاییز ۱۳۷۱]
بیخبر، آهنگ دیدارش را کردیم. کوچهها را پشت سر نهاده، پرسان و جویان سراغ منزل وی را گرفتیم. تا این که یابیدیم آنچه را که مقصود بود. دقّالباب کردیم، در گشوده شد. با روی گشاده ما را به درون منزل، فرا خواندند. گویا از پیش سفارش ما را کرده بودند و از آمدن ما اطّلاع داشتند. با ناباوری وارد خانه شدیم.
در اتاقی نظیف، با صفا و بیپیرایه به انتظار دیدار او لحظهشماری میکردیم که پس از دقایقی آن بزرگوار را با قامتی استوار، امّا کمی خمیده، سیمایی نورانی و چهرهای جذّاب فراروی خویش دیدیم. بیاختیار مجذوباش شدیم. خواستیم بر دستاش بوسه زنیم، مانع شد. منع نه از روی تعارف بود، که از ورع و پارسایی او، الهام میگرفت.
از کسالت قلب خیلی رنج میبرد. خواستیم رنجاش ندهیم و به زیارتاش بسنده کنیم، ولی صفا، صمیمیّت و برخورد جاذب آن بزرگوار، به ما جسارت بخشید. از محضرش تحفهای خواستیم او در عین اختفاء درد و رنج خویش، ما را مورد لطف و عنایت قرار داد و توصیههایی نورانی بدرقه راهمان کرد. توصیههایی که از عمق روح او بر میخاست. سفارشهایی که آبشخور آن، ملکوت بود. طنین کلاماش حکایتگر عالم بالا بود. در طنین کلام او خود را فراموش کردیم و در دریای معانی و امواج الهی گهرگفتههایش، محو شدیم. در آن لحظههای نورانی، تفضّلات الهی را بالعیان شهود کردیم؛ زیرا او همهٔ داراییها و هستیاش را وامدار عنایت حقّ میدانست. گذشت زمان را حس نکردیم؛ زیرا در بوستان ولایت اولیاء به تفرّج مشغول بودیم.
اینک رهاورد و یا به گفته خود او، تحفهٔ الهی این ملاقات مقدّس را که آمیخته از توصیهها، تفضّلات الهی، خاطرهها و پاس اساتید و بزرگان دانش است، با همان سیاق و آهنگ میآوریم.
امید آن که تذکره و رهیافتی در طریق سلوک حق برای ما و خوانندگان گرامی باشد. ان شاء الله
بسم الله الرحمن الرحیم
از دیدار پدر مرحوم بودم. او، در خردسالی من، رحلت کرده بود. در ضمن تجارت، تحصیل هم میکردم. دروس سطح و مقداری از خارج فقه و اصول را در تبریز خواندم. در هنگام درس خارج هم عبا و عمّامه، نداشتم. استاد خارج من در تبریز، مرحوم حاج محمود دوزدوزانی بود. او، مردی بسیار شریف، غنی الطّبع و مخالف رضاشاه بود. این از محسّنات او بود. تصمیم گرفتم به قم بروم و درس و تحصیل را ادامه دهم. برای خرید منزل به قم رفتم. یک نفر از بستگان، که وارد و آشنا بود از اصفهان آمد، با او هر جای قم را رفتیم و گشتیم منزلی برای خرید، پیدا نکردیم! لذا به نجف اشرف هجرت کردم. آنجا ملهم شدم که خانم، سلام الله علیها، مرا قبول نکرده است. وقتی رهسپار نجف بودم، آقایی مرا سفارش کرد که ما بین نجف و کربلا، هر حاجتی را از حضرت امیر، علیه السّلام، بخواهی، قبول میکند. پس از زیارت کربلا، در بین راه نجف، روی به قبر مولا علی، علیه السلام، کرده، عرض کردم:
«مولای من، من کم ترین اهل علم هستم. من لیاقت این که آب بر دست عالمان بریزم، ندارم، ولی تو میدانی از اوّل عزّت ظاهری را محفوظ داشتم مواظب بودم از ناحیه عمل من، صدمهای به اهل علم و این لباس نرسد»
وارد نجف شدم. صبح به حرم مولی (ع) مشرّف شدم. با کثرت، دیدم یک نفر عالمی به قصد زیارت آمده است، با دست مرا به درون حرم فرا خواند و گفت: «تو که اینجا هستی، چرا این وقت آمدی؟» به دلام گذشت که حضرت امیر، علیه السلام، مرا قبول کرده است.
با خوشحالی مشغول تحصیل شدم. روزی جهت کاری به محضر آیة الله العظمی حکیم، مشرّف شدم. ایشان منشی داشتند اهل مشهد. بسیار مرد خوبی بود. مرا به آن مرحوم، معرّفی کرد. ایشان مرا بسیار مورد لطف و عنایت قرار داده و فرمودند: «ما افتخار میکنیم که شما به نجف آمدهاید». فهمیدیم این هم از تفضّلات و عنایات مولی است؛ زیرا ایشان با من آشنایی نداشتند. در نجف، از محضر آیات عظام: حکیم، شاهرودی، آقا حسین قمی و دیگران بهره بردم.
یکی از اساتیدی که مایهٔ فخر و مباهات حوزههای علمیه است و طلّاب و اهل علم باید به او اقتدا کنند، مرحوم علّامه امینی است. او، مردی فوقالعاده بزرگوار، شریف و زحمتکش بود. من به آن بزرگوار، بسیار علاقه داشتم. درس معنویت و ولایت را از او آموختم. با ایشان انس و مراوده داشتم. یک وقتی مرحوم آیة الله قاضی طباطبایی، مجلس فاتحهای برای یکی از اقوامشان، در مسجد مقبره تبریز، برگزار کردند. در پایان مجلس، دیدم ایشان با یک آقایی معانقه کردند. جلو رفتم دیدم پسر مرحوم علاّمه امینی است. اوّلین کلامی که به من گفت، این بود: «چرا برای ما تسلیت نفرستادی». گفتم: من خودم صاحب عزایم باید دیگران به من تسلیت بگویند! سپس به منزل ما آمدند و پنج روز در خانه ما بودند. در آن مدّت مطلب جالبی برایم نقل کرد. گفت: «وقتی پدرم را دفن کردیم، مرحوم بحرالعلوم آمد به من تسلیت گفت و معانقه کرد. سپس فرمود:
من در این فکر بودم ببینم مولی امیرالمؤمنین (ع)، چه مرحمتی در مقابل زحمات علّامه امینی، میدهند. در خواب دیدم: حوضی است، آقا امیرالمؤمنین بر لب آن ایستادهاند، افراد میآیند و مولی از آن آب به آنان میدهند. گفتند: این حوض کوثر است. در این حال، آقای امینی را دیدم که از دور میآید. با خود گفتم: حالا ببینم مولی با ایشان چگونه برخورد میکنند. وقتی مرحوم علّامه امینی به نزدیک حوض رسید، حضرت امیر (ع) ظرف را گذاشتند، آستینها را بالا زدند و دستشان را پر از آب کردند و با دو دست خود به علاّمه آب خورانیدند و خطاب به علاّمه امینی فرمودند:
«بیّض الله وجهک کما بیّضت وجهی»
این بیان حضرت امیر (ع) است. مولی در این کلمه دو حقیقت را بیان کردند.
او، نسبت به حضرات معصومین (ع) بسیار ادب داشت. وقتی وارد حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (ع)، میشد، از پایین پا به بالای سر نمیرفت. روبهروی حضرت میایستاد و گریه شدیدی میکرد. خود ایشان به بنده فرمودند: «از آن وقتی که در نجف هستم،از طرف بالای سر حرم نرفتهام.» از پایین پا وارد میشدند و از همان طرف بیرون میرفتند.
مرحوم علاّمه امینی، مدرّس نبود، ولی عقاید دین را حراست کرد. او درس بزرگ کوشش مخلصانه و تلاش مجدّانه را، در جهت حراست از عقاید دینی، به حوزهها آموخت. میفرمود:
«یکی از علمای عامه، بعد از مطالعه الغدیر، اشعاری در تعریف و مدح من سرود. به اوگفتم: این تعریفها مال من نیست. من آنچه واقع شده است بیان کردهام. اگر تو اهل حقیقی، این مدح و ستایش، سزاوار امام علی (ع) است. از این روی، اشعاری را که برای من سروده بود، برگرداند و در مدح امیر المؤمنین (ع) سرود.»[۱]
خلاصه، علاّمه امینی، تحفه خدایی بود. توحیدش در حدّی بود که مصداق اکمل این دعای شریف، که مضموناش همان آیات اخیر سوره حمد[۲] است، بود:
«اللهم عرفنی نفسک فأنّک أن لم تعّرفنی نفسک لم أعرف رسولک.
اللهم عرفّنی رسولک، فانک أن لم تعّرفنی رسولک، لم أعرف حجّتک.
اللّهم عرّفنی حجتک، فأنّک أن لم تعّرفنی حجّتک لم أعرف معارف دینی و أن لم تعرف معارف دینی، ظللت عن دینی»[۳]
بار خدایا! مرا به خودت عارف کن؛ زیرا اگر تو را نشناسم، فرستاده و پیامآور تو را، نخواهم شناخت.
خدایا! مرا به پیامبرت عارف کن؛ زیرا اگر پیامبرت را نشناسم، حجّت تو را نخواهم شناخت.
خدایا! مرا به حجّت خود عارف کن، زیرا اگر عارف به حجّت تو نشوم معارف دینم را نخواهم شناخت. اگر به معارف دینم آگاه نشوم از دین خود منحرف و گمراه شوم.
تحفه اوّل: لذا اوّلین توصیه من به شما، مسألهٔ ولایت است. سعی کنید در ولایت. توحید بدون ولایت محقّق نمیشود. چون مراتبی که معصوم در این دعای شریف فرمودهاند، معرفت خدا بر معرفت پیامبر است و معرفت رسول شناخته نمیشود مگر به ولایت. مواظب باشید و از امامان معصوم (ع) دست نکشید.
کلیم الله، سلام الله علیه و علی نبیّنا و آله، آن وقتی که مشرّف شدند به طور سینا، اموراتی که راجع به عیالاش بود، فراموش کرد. از درگاه الهی اجازه شد که از خدا چیزی بخواهد. خواستهٔ موسی کلیم، سلام الله علیه، این بود:
«رب ارنی انظر الیک»
خداوند در جواب فرمود:
«لَنْ تَراني وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً»[۴]
در آخر الزّمان، اگر کسی تجلّی خدا را بخواهد ببیند، نگاه کند به عظمت حضرات معصومین (ع).[۵]
در این باب، مناسب است حکایتی برای شما نقل کنم:
سیّدی بود عالم و وارسته. در نزدیکی کربلا زندگی میکرد. عرب بود. نقل کردند هر وقت مشرّف به کربلا میشد از ایوان شریف نگاه به ضریح میکرد و زیارت مختصری به جا میآورد، سپس بر میگشت به منزل. عدّهای از اهالی کنجکاو شدند. میخواستند بفهمند، او چه زیارتنامهای را میخواند. لذا مراقب بودند تا اینکه وارد شد. متوجّه شدند که او هیچ زیارتنامه رسمی را نخواند؛ بلکه جلوی حضرت ایستاد و گفت:
«أأنت الحسین» این کلمه را گفت و افتاد. مردم فکر کردند که مدهوش شده است. چون دقّت کردند، متوجّه شدند، جاناش مفارقت کرده است!
سعی کنید این بزرگان را بین خود و خدا واسطه قرار دهید، با یا رب الحسین و امثال آن.
توصیه شده است: هنگامی که حاجتی دارید، هفت مرتبه بگویید:
«یا ربّ محمدٍ و آل محمّد»
این مشابه همان دعایی است که پروردگار به حضرت یوسف، سلاماللهعلیه، آموخت. او، در حالی که دست راست را بر محاسن گرفته بود و دست چپ را به طرف آسمان، چنین دعا کرد و نجات یافت:
«یا رب محمّد و آل محمد، صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرج محمّد و آل محمّد».[۶]
بعد از این دعا، در همین حال، سه مرتبه بگو:
«یا ذی الجلال و الأکرام صلّ علی محمّد و آل محمّد و ارحمنی و نجنّی من النّار»
تحفهٔ دوم: توصیه دیگرم راجع به حضرت معصومه است که در جوار مرقد شریفاش تحصیل میکنید. از زمان قدیم مراجعی که در ایران بودند، در جوار و سایه خانم معصومه (ع) بودند. در صورت ظاهر، در حوزه بودند، ولی در باطن و معنی به حضرت معصومه (ع) پناهنده شدهاند.
همین اواخر کسی از قم آمد، میگفت:
«مرحوم آقای نجفی، رحمة الله علیه، به اولادش وصیّت کرده بود: وقتی از دنیا رفتم، جنازهام را به حرم مطهّر بی بی، ببرید، یک طرف عمامه را به جنازه ببندید و طرف دیگر را به ضریح، بعد اجازه بگیرید و وارد مقبرهام کنید»
این موعظهای است که در همه حال باید دست التجاء و تضرّع را به آن خانم داشته باشیم و رابطه خود را با این خاندان، هر چه محکمتر کنیم.
تحفه سوّم: در حال بهخصوصی، هنگامی که به حرم وارد میشوید، دعای:
«اللّهم أدخلنی فی کلّ أدخلت فیه محمّد و آل محمّد و أخرجنی من کلّ سوء أخرجت منه محمّد و آل محمّد. صلّی الله علی محمّد و آل محمّد»[۷]
را فراموش نکنید که معنای ملخّص و حقیقت این دعا، توجّه به خداست.
تحفه چهارم: این عبارت شریفه است:
«یا من دلّ وجوبه افتقاره الممکنات و علی علمه و قدرته اتقان المصنوعات»
عالم همه مصنوعات حقّ است. این مصنوعات فقر محضاند بر پا دارنده آنها واحد قیّوم است. این فرمایش حضرات را اگر با سورهٔ توحید جمع کنید، توحیدتان محکمتر میشود.
تحفه پنجم: این دعای شریفه را در منظر و مرآی خویش دارید:
«اللهمّ أنک تری و لاتری و انت فی المنظر الا علی، فأنّ لک الآخرة والاولی، فأنّ لک الممات والمحیا و أنّ لک الآخرة والاولی.»[۸]
در همهحال، خدا را ناظر دانسته، حرکات و سکنات و افعال و اعمال جوارحی و جوانحی را در منظر او، بدانید.
تحفهٔ ششم: که همین اواخر، به برکت زیارت حضرت معصومه (ع) نصیبام شده است، خدمت شما عرض میکنم: به قم میرفتیم. در بین راه قم، چشمم به چراغهای بسیار و گنبد و بارگاهی افتاد. پرسیدم: این بارگاه مربوط به کیست؟ گفتند: این حرم شریف آقای خمینی است.
گفتم مایلم آن قبر را ببینم. ماشین متوقّف شد. از ماشین پیاده شدم و به اطراف ضریح شریف رفتم. اوّل، نماز صبح را خواندم. بعد با دقّت به حرم خیره شدم. این آیه شریفه در ذهنام پدید آمد:
«من ذا الّذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له اضعافاً کثیرة».[۹]
این سیّد بزرگوار، تمام دارایی و هستی خویش را به خداوند قرض داد، خداوند هم به او، به طور مضاعف، در دنیا و آخرت پاداش داد.
مطلب دیگر که در همان حال به ذهنام آمد، این آیه شریفه بود:
«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ»[۱۰]
کلام، کلام خداست. عزّت، مخصوص حق است.[۱۱] بخشی از آنرا به رسولاش عنایت و مرحمت فرمود.
طایفهای دیگر که از عزّت پروردگار بهره میبرند، مؤمنان هستند که به عقیده ما همان اهل شیعه میباشند. اوّل شخصی که بعد از رسول، صلّ الله علیه و آله، از عزّت خدایی بهره برد، امیر المؤمنین، علیه السلام است. عزّت الهی به کسی داده میشود که بهرهای از ملکوت برده باشد و با عالم عزّت حق، مأنوس شده باشد. مردمی که حالات مولی، علیه السلام، را درک نمیکردند، خدمت حضرت زهرا، سلام الله علیها، آمدند و گفتند: شوهرت در نخلستان مرده است. حضرت زهرا (ع)، که با عوالم روحانی مولی آشنا بود، در جواب فرمود:
«نه او، نمرده است. او را همان حالت «صعقی» که در قرآن درباره حضرت موسی آمده است، دست داده است»
آقای خمینی هم، چون اهل ایمان حقیقی بود، خداوند از عزّت خویش به او مرحمت نمود.
* * *
استاد خسته شده بود. درد قلب، آزارش میداد. سیمایش را قطرات عرق، پوشانده بود. از خدمتاش اجازه مرخصّی خواستیم. بلند شدیم. گفت: بنشینید، تا یک مطلبی را به شما بگویم:
روزی حضرت زهرا (س)، در حالی که از گفتهها و اعمال مخالفان، به ستوه آمده بود و غم و اندوه قلباش را فرا گرفته بود، وارد خانه میشود. خطاب به حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، مطلبی قریب بدین مضمون میگوید:
«چرا در خانه نشستهای؟ قدرت و شجاعت شما کجا رفته است؟»
حضرت امیر، علیه السلام، که آماده نماز بوده است بلند میشود و میفرماید:
«من اگر بروم، غلبه میکنم ولی دیگر نام پیامبر در مأذنهها، بلند نخواهد شد. سکوت و صبر من، برای این است که این صدا، بلند بماند»
شما با این کاری که انجام میدهید، همان صدا را در عالم بلند میکنید. قدر خود را بدانید. خداوند شما را در دنیا و آخرت عزیز میکند.
* * *
آقا دیگر توان سخن گفتن نداشت. ما هم زحمت و رنج بیشتر او را روا ندانسته، بر خلاف میل قلبی خود و در حالی که شدیداً تحت تأثیر حالات معنوی و ملکوتی آن بزرگوار قرار گرفته بودیم، خانه را ترک کردیم.
خداوند ما را جز رهروان راستین ولایت قرار بدهد و موفقمان بدارد تا گامی در راه اعتلای نام رسول خدا(ص) برداریم.
پینوشتها
[۱] . شاید این شاعر، محمد عبد الغنى حسن، شاعر بزرگ مصرى باشد که زندگىنامه و اشعار او در باب مربوط به شعراى قرن چهارده و مقدمه جلد هشتم کتاب پرمایه الغدیر، آمده است.
[۲] . منظور از آیه شریفه، «اهدنا الصّراط المستقیم» تا آخر سوره است.
[۳] .«اسرار الصّلوة»، حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى/۲۸۴. در این کتاب عبارت: «لم اعرف معارف دینى و ان لم تعرف معارف دینى» نیامده است و به جاى آن، عبارت: «اللهّم عرّفنى حجّتک فانّک أن لم تعرّفنى حجّتک ضللت عن دینى»، آمده است.
[۴] . سوره اعراف، آیه ۱۴۳
[۵] . در زیارتها و احادیث، معصومان، علیهم السلام، اسماء حسناى الهى نامیده شدهاند. امام رضا (ع) در این زمینه مىفرماید:
«اذا نزلت بکم شدیدة فاستعینوا بنا على الله، عزّ و جل، و هو قوله عزّ و جل: و لله الاسمأ الحسنى فادعوه بها». الاِختصاص، شیخ مفید /۲۵۲.
[۶] . معاویة بن عمّار، از امام صادق نقل مىکند:
«من قال: یا ربّ صلّ على محمّد و آل محمّد مائة مرّه قضیت له مائة حاجْ: ثلاثون للدنیا (و الباقى للآخرْ)» اصول کافى، ج / ۴۹۳ چاپ بیروت.
و یا در روایت دیگر آمده است:
«صلّوا على محمّد و آل محمّد فان الله عزّ و جل، یقبل دعاءکم عند ذکر محمّد و دعائکم له…». بحار الانوار، ج ۹۰ / ۳۰۹ ، چاپ مؤسسه الوفاء، بیروت.
[۷] . این دعا در ضمن دعاى قنوت نماز عید فطر، آمده است که در رسالههاى عملیه و کتابهاى دعا در فصل مربوط به نماز عید فطر، ثبت شده است.
[۸] . «مفتاح الفلاح فى عمل الیوم و اللیلْ»، بهاء الدین محمد بن حسین عاملى (۹۵۲ ، ۱۰۳۰)/ ۱۸۷، منشورات الرضّى، قم؛ «مفاتیح الجنان»، مرحوم شیخ عباس قمى،به نقل از نهج الدعوات، سید بن طاووس. از حضرت امام محمّد باقر، علیه السلام، روایت کرده که فرمود جبرئیل خدمت حضرت پیغمبر عرض کرد:
«یا نبىّ الله! بدان که هیچ چیزى را به قدر تو دوست نداشتهام. پس بگو اللّهم أنّک تری…»
[۹] . سوره بقره، آیه ۲۴۵، در سوره حدید، چنین آمده است:
«من ذا الذّى یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجر کریم»
[۱۰] . سوره منافقون، آیهٔ ۸
[۱۱] . سوره فاطر، آیهٔ ۱۰