دستورالعملی از فقیه بلندمرتبه و عارف گرانمایه، آقا محمد بید آبادى
[مجله حوزه، شماره ۳۵، پاییز ۱۳۶۸]
حقیقت و ساختار دستورالعملهای اخلاقی که از بزرگان دین و عالمان ربّانی به یادگار مانده است ذکر و اذکار است .
اذکار در فرهنگ قرآن و عترت (ع) کلمات لفظی، کتبی یا تکوینیاند، دارای باطنی ژرف و بلند با ظاهری روان و دلربا. جملههای معبرسانیاند برای عروج از بستر اسفل به عالم اعلی .
ذکر، مرز بین انسان و حیوان است. اذکار پلکان قُرباند و نردبان صعود به لقاء معبود.
این است که در زبان قرآن و بیان امامان (ع) خدا ذاکر است، کتاب او ذکر است، پیامبران او مُذَکِّراند و عالمان راستین دین، اهل ذکر.[۱]
اذکار را قلبی است و قالبی. روحی است و کالبدی .
قالب اذکار (که گسترهٔ آن اشکال عبادات، ظواهر شریعت و الفاظ اسماء را در بر میگیرد.) بُراق سالک است در همهٔ منازل عروج. در بینش عرفانی شیعه، جدایی سالک از ظواهر شریعت و انجام عبادات، پرتگاه سقوط در وادی ضلالت و دام شیطان است؛ چنانکه ماندن در این قالبها و بسنده کردن به این ظواهر، قفس مرغ باغ ملکوت روح الهی او میگردد. عارفان شیعه، مراقبت بر انجام همهٔ واجبات و مستحبات و ترک تمام محرّمات و مکروهات را، راه وصل به گوارای حقیقت دین میدانند. چه خوش فرمود عارف بلندمقام شیعی، مرحوم ملاحسینقلی همدانی :
«…لاطریق الی القرب الا بشرع شریف فی کلی و جزئی»[۲]
در این راستاست که روح همهٔ عبادات، ذکر خدا و قرب اوست. قالب و شکل آن عبادات را، شریعت با هدایت عام الهی برای خلق تبیین کرده است و روح و باطن آنها را، شارع با هدایت خاصّهٔ خود بر اهلاش الهام نمود و آنها را راهیان طریقت حبّ ربوبی گردانید تا با الگو و مقتدا قراردادن انبیاء و اولیای الهی به سوی وادی حقیقت پَر گشوده و در بارگاه رحمت خاصّهٔ او آرامش یابند.
جانمایهٔ سالک در این معراج، توسّل به اسماء عینیّه (چهارده معصوم) و تمسّک به اسماء ربوبی است. ابزار و وسائل رسیدن به حقیقت این اسماء و شهود آن حقایق، اذکار میباشد.
انسان، با حاکمیت این اسماء بر عرصهٔ وجودش میتواند به حقّ تقرّب جوید. باید حقیقت این اسماء در تار و پود او جای گیرد و بر ظاهر و باطناش ساری و جاری گردد.
بر این اساس، هر مقام را اسمی است و هر ذکری را مقامی و شرایطی. نتایج و آثاری که بر این اذکار بار شده است (که در این دستورالعمل برخی از آنها آمده است) تردیدپذیر نیست، ولی باید شرایط و آداب آنها مراعات گردد.
بیشک این کلمات ملکوتی، پلّکان عروج به لقاء معشوقاند که باید سالک، عزم را استوار کند و بر آنها پای نهد و بارگاه جان را برای فرود آن حقایق پاک سازد. همراه این اذکار، هجرتی توانفرسا و جهادی نَفسْکُش و هَوَسبرانداز لازم است تا سالک تجلّیگاه انوار ربوبی گردد. تثاقل علی الارض، با حقیقت این اسماء و دستورها سازگار نیست. اینها دستورِ عملاند، نه اذکار ذهن و اوراد خیال. باید همّت کرد و حقایق این گوهرهای ناب را بر دل زد، نه بر زبان و کاغذ. تا سر نسپاری و اختیار وانگذاری سِرّت ندهند و مختار مطلقت نکنند.
این است که باید در هر ذکری، بستر زمان، مکان، تعداد، شرایط و آداب آن را نیک شناخت و پاس داشت .
حقیقت هر اسمی در شرایطی ویژهٔ خود، با تکرار معیّن، در جان ذاکر تجلّی میکند. عنصر زمان و عدد که بستر تکرار و تلقین اذکار است، نقش بارز و کارسازی در تقرّب سالک و نور تجلّیات الهی بر قلب او دارد.
در این زمینه گفتهاند:
«حدود و عدد مخصوص، همانطوری که در جریانهای مادّی مانند: معالجات و تحوّلات شیمیایی و کِشت و زراعت و اختلاف حبوب و توالد و تناسل، به اختلاف انواع حیوانات لازمالرّعایه است، در جریانهای معنوی نیز چنین میباشد.
هر حال و صفتی، به اقتضای درجهٔ ثبوت و رسوخ و حلول آن، در مقام رفع یا تثبیت آن، مقدار معیّنی از زمان را لازم دارد و در هر عبادت و مجاهدت و ذکری با در نظر گرفتن آثار مخصوص، اندازهٔ محدودی را باید قید کرد.»[۳]
در سلوک و خودسازی، برای جلب فیوضات و انوار الهی، چنانچه در قرآن و گفتار معصومین (ع) و سیره اولیاء آمده است، عدد اربعین را جایگاه ویژه و بلند است .
محقق نفْسکُشته، عارف بلندمرتبه، جناب سید مهدی بحرالعلوم، در زمینهٔ جایگاه عدد «چهل» فرموده است:
«خود به عیان دیدهام و به بیان دانستهام که این مرحلهٔ شریفه از مراحل عدد را خاصیتی خاص و تأثیری مخصوص است در ظهور استعدادات و تتمیم ملکات در طی منازل و قطع مراحل …»
تخمیر طینت آدم ابوالبشر (ع) در چهل صباح اتمام پذیرفت:
«و خمرت طینة آدم بیدی اربعین صباحا»
و در این عدد، عالمی از عوامل استعداد را طی کرد. به روایتی چهل سال جسد آدم در میان مکّه و مدینه افتاده بود و باران رحمت الهیه بر او میبارید تا دراین عدد، قابل تعلّق روح قدسی شد. و مدّت میقات موسی بن عمران (ع) در اربعین لیله تمام شد و خداوند قوم او را بعد از اربعین سنة از تیه خلاص کرد و خاتم الانبیاء محمد (ص) را بعد از چهل سال که به خدمت قیام نمود، خلعت نبوت پوشانید. و زمان مسافرت عالم دنیا و غایت ظهور استعداد و نهایت تکمیل در این عالم در چهل است؛ چنانکه وارد شده است که: عقل انسان در چهل سالگی به قدر استعداد هر کس کمال میپذیرد. از بَدْوِ دخول او در این عالم، در نموّ است تا سیسالگی و ده سال بدون او در این عالم واقف است و چون چهل سال تمام شد سفر عالم طبیعت تمام است و ابتدای سفر به عالم آخرت است. هر روز و هر سال جزئی از آن بار سفر آخرت میبندد و از این عالم رحلت میکند. قوّت او سالبهسال در کاهیدن است، و نور و بصر و سمع، در نقصان است. قوای مادّی در انحطاط و بدن در ذُبول است، چه مدّت سفر و اقامت او در این عالم در چهلسالگی تمام شد… از این جهت حدیث وارد است که: روی هر که در چهلسالگی سفید نشد، شیطان مسح میکند وجه او را میگوید:
«باَبی و امّی وجهٌ لایفلح ابدا»
و میگوید
«نام تو در صحیفهٔ جُند من ثبت است»
و بالجمله خاصیت اربعین در ظهور فعلیت و بُروز استعداد و قوّه و حصول ملکه، امری است متصرحٌ بِه در آیات و اخبار و مجرّب اهل باطن….»[۴]
دستورالعملی که پیش دید شماست دربردارندهٔ اذکاری بسیار مقدّس و شریف است که سالک، به مراقبت چهل روز بر هر یک از آنها فرمان داده شده است. آثار و مقاماتی بر آنها بار شده است که مؤیّد احادیث انبیاء و اولیاء الهی، علیهم السلام، میباشد.
عالم عامل، فقیه بلندمقام، عارف راهشناس و رهرو لقاء یار، مرحوم آقا محمّد بیدآبادی (ره) از عالمان جامع شریعت و طریقت بود. در علم فقه مرتبهٔ بلندی از اجتهاد را حایز شد و در حوزهٔ عمل، الگو و امام متّقین بود. حکیمی ژرفنگر بود و عارفی بلنداندیشه. او راه و روش سلوک را از باطن قرآن و ادعیه امامان، علیهمالسلام، آموخت.
شریعت را بُراقِ معراج شهود میدانست. حُبّ و ولایت چهارده معصوم، علیه السلام، زاد راه او بود و مقام کردن در بیت ولایت آل بیت رسول، علیه السلام، قلّهٔ آرمان و مطلوب او. سخن در بیان آفاق وجودی و ابعاد نورانی زندگی او این کوتَهمجال را نشاید.
در پیش، دستورالعملی از آن بزرگمرد آوردیم و به پرتوی از زندگی او اشارتی کردیم. امید آنکه توفیق یار گردد تا در فرصت دیگر (به برکت چاپ دستورالعملی که در دست است) زندگی پُربار و درسآموز او را فرادید اهل دل قرار دهیم . ان شاءالله .
[دستورالعمل]
امّا بعد، بدان! ای برادر عزیز که راه به سوی قُرب حق تعالی، جلّ شأنه، منحصر است به دو چیز: تخلیه و تحلیه.[۵]
تخلیه، یعنی خالیکردن نفس ناطقه (که قلباش میگویند و روحاش مینامند. اختلاف اسماء، به علّت اختلاف مسمّیات است از راه حیثیات چنانکه به تفصیل در کتب اهلاش مسطوراست.) از آنچه او را مانع و حائل شود و بازدارد از توجّه به خدا.
تَحْلیه، مزیّن و مُحَلّینمودن او به آنچه سبب توجّه و تقرّب به حضرت حق میشود.
پس هر گاه نفْسِ مؤیّد به حقّ، در خود میل و رغبتی به سوی حقتعالی دید، اوّلچیزی که بر او واجب است: مراعات و تحصیل تخلیه است. مقدّم بر همهٔ اسباب و مبادی آن، توبه است از آنچه سابق بر آن بوده است .
از ملامت مردم باک نداشته باشد.[۶] مراقبت نفس داشته باشد. یک چشم بر هم زدن از او غافل نشود[۷]. سعی و کوشش نماید که از او معصیتی سر نزد و هر گاه از روی غفلت و سهو، از او معصیتی سر بزند، همان ساعت به توبه و انابه[۸] تدارک نماید.
به شرط آنکه اولاً شریعت مصطفوی مرتضوی را تحصیل کرده باشد؛ یعنی عالِم شود به امر و نهی شارع که آن دو چیزاست :
اوّل: عالِم به مسائلی که تعلّق به افعال و جوارح دارد.
دوم: عالم به آنچه به دل تعلّق دارد: از اوصاف جمیله و اخلاق رذیله .
علم اوّل یا به تقلید است و یا به اجتهاد. این را اهل تحقیق «علم شریعت» مینامند. علم دوم را «علم به طریقت» میگویند.
از ترتیب این دو مقدمه: (صغری و کبری) نتیجهای حاصل میشود که آن را «حقیقت» میخوانند؛ یعنی معرفت کامل، حسب قابلیت و استعداد او به حقایق موجودات محصول اوست یا به نفس خودش خاصة من سایر الموجودات یا عارف شدن و رسیدن به قرب حضرت واهب الحیات.
هرگاه قلباً توبه کرد و مُصرّ بر فعل توبه و تدارک ما فاتَ مِنه شد، نشانهٔ توفیق الهی و اذن دخول به درگاه حضرت شاهی است. پس در آن اوقات، به جهت رفع وسوسهٔ نفس و خطورات قلبیه که لازمهٔ طبع بشری است، مکرّر مداومت به این ذکر کند:
لاحول و لا قوّة الا باالله العلی العظیم[۹]
گمان حقیر، بلکه یقین که یک اربعین تمام نشده است از برای نفس حالتی چند عارض میشود که ترقّیِ تمام نسبت به حال سابق نفساش دستگیرش خواهد گردید.
بعد از آن، چند وقتی که اقلّاش یک اربعین باشد به این ذکر مداومت نماید:
لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین[۱۰]
هرگاه مراعات حال نفس بر آنچه مذکور شد[۱۱] مقارن به این ذکر گردید، بیشبهه، حالتی او را دست میدهد. به شرط آنکه مقارن گرداند این اوقات را به جوعی و سهری و مأکول و مشروبی که در ظاهر شبههناک نباشد. چون اربعین به این ذکر یا مراقبه نفس بر او گذشت شروع نماید به ذکر
لااله الا الله
با تذکّر معنی آن، به این طریق که در گفتن «لااله» به زبان، از دل، خیالِ غیر را بیرون و محو سازد. در گفتن «الاالله» توجّه کلّی قلباً به جانب حق نماید. به این طریق، یک اربعین بهسر آورد با آن شرایط سابقه. در این اربعین، صفایی و نوری در دل او منکشف گردد که او را در بعضی از اوقات از خود بیخود نماید و بعد از این اربعین، شب و روز مداومت نماید به ذکر:
لااله الا هو یا حی یا قیوم،[۱۲] یا هو الحی القیوم.
تا یک اربعین.
در این اربعین احتمال دارد جنونی بر او عارض شود، به سبب مشاهدهٔ بعضی از انوار تجلّیات. در این اربعین لازم است او را با جوع و سهر و صمت و عُزلت، و اگر چه بیاختیار، نفس به علّت مشاهده بعضی از انوار صفات، میل به عزلت و صمت میکند.
بعد از این اربعین، دیگر مداومت نماید به ذکر:
الله
بی حرف ندا. و در این اربعین به قدر قابلیت و استعداد، فتح باب ملکوت در دل او شود به حیثیتی که امور مخفیّه بر او ظاهر و مکشوف گردد. چنان انوار صفات بر او فایض گردد که خودش در آن حال حیران خود باشد.
بعد از این اربعین، مداومت نماید به ذکر:
یا هو یا من هو لا هو الا هو[۱۳]
چنان مشغول شود که غیراز فرایض و نوافل یومیه و اکل و شرب ضرورت، به هیچ چیز دیگر متوجّه نشود و در این اربعین او را فنایی از «مُلک و ملکوت» حاصل شود که به غیر از نفس خودش که خود را مشاهده مینماید، محیط ملک و ملکوت و حق را محیط بر خود مشاهده کند بی کمّی و کیفی و خود را چون قطرهای محو در دریای حقیقت مشاهده نماید. بعد از این، اربعینی دیگر مداومت نماید به ذکر:
یا هو
که در این اربعین، فانی از خود گردد. دراین حال، عبد در میان نباشد شاهد و مشهود ذات معبود است. و این جای اقدام است. در این مقام آواز:
لمن الملک الیوم[۱۴]
از او برخیزد که خود گوید و خود شنود.
بعد از این، اربعینی دیگر مداومت نماید به ذکر:
یا الله یا هو
که از حالت «محو» به« صحو» رسد و بقای کلی در عین فنا او را حاصل گردد و سرّ معنی «العبودیة جوهرة کنهه االربوبیة» بر او ظاهر و منکشف گردد و در این مقام به مرتبه «خلافت» و مراد حق تعالی از «انی جاعل فی الارض خلیفه»[۱۵] خواهد رسید و در این مرتبه سزاوار است که خلق را به خدا دعوت کند و نام عام بلکه خاص «حجّة الله علی الارض» به اشاره غیبی آن حضرت خواهد بود.
وصول به این مرتبه و ترقّی در این مقامات، موقوف است بر تکمیل هر مقامی به شرایط مقرّره، به مراعات امور جزئیه متعلقه به آن مقام؛ و الّا در قدم اوّل، به جا مانَد و انانیت و فرعونیت در نفس او شکوفه خواهد کرد.
«اللهم وفق و سدد و قوّ نفوسنا للترقی»
پینوشتها
[۱] . آیات و روایات امامان، علیهم السلام در این زمینه بسیار است ر.ک.
[۲] . در تذکرة المتقین، نامهها و دستورالعملهای چهار تن از عارفان بزرگ همچون: ملا حسینقلی همدانی، مرحوم بهاری، مرحوم کربلایی و آقا محمد بیدآبادی آمده است.
[۳] . تحفة الملوک فی السیرالسلوک، علامه آیت الله العظمی سیدمهدی طباطبائی بروجردی، بحرالعلوم، رضوان الله علیه، با شرح و توضیح حسن مصطفی/۱۹.
[۴] . ر.ک: همان مدرک / ۲۰
[۵] . هر انسانی، چون در بستر مادّه و مهد خانوادهٔ اجتماعی انسانی رشد میکند، ناگزیر از محیط و پیرامون خود تأثیر میپذیرد و شناختهای ناقص، تفسیرهای نادرست، اخلاق و صفات ناپسند را کسب میکند. در نتیجه شاکلهای نابهنجار با فطرات اوّلی و انسانی در وجود او پای میگیرد.
سالک وصال حق، باید همه این (اِصْرها) و (اَغلال) را در هم شکند و مرغ باغ ملکوت وجود خود را آزاد سازد، تا قدرت پرواز به کوی دوست را بیابد.
در این راستا بایسته است، افکار و اندیشهاش را با منطق قرآن و عترت محک زند و اندوختههای ناقص علمی خود را کامل کند و خیالهای باطل و بیپایه را دور بریزد (تخلیه). با پیوند زدن عقل خود به عقل فعّال، که صورت تفصیلی آن، قرآن و بیانات عترت پیامبر، صلی الله علیه و آله، است، دستگاه وجودی او در تمام مراحل و مراتباش صبغه و رنگ الهی پیدا کند و باطن او را صیقل بدهد. حقایق بلند و شریفی را پیش دید عقل او بنهد. در این مقام، او با (فرقان) و نور برخاسته از تقوا، تحلیل، گزینش و انتخاب میکند و در صراط عزیزِ حمید، گام پیش میگذارد.
«یا ایها الذین امنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر سیئاتکم و یغفرلکم» (سوره انفال آیه ۲۹)
«یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا یمشون به و یغفرلکم…» (سوره حدید آیه ۲۸) .
او در این مرتبه، هر چه پیش میرود، تابش انوار الهی، او را آراستهتر میکند، «تخلیه» تا به جایی میرسد که شیفتهٔ این انوار گشته و با اسماء ربوبی محشور میگردد:
«العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة»
و قلب او، مهبط تجلی انوار ربوبی میگردد:
«افمن شرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربه» (سوره زمر، آیه ۲۲.)
امام باقر علیه السلام به شاگرد بلندمرتبهٔ خود، حامل اسرار آن حجت الهی، جابر جُعْفی، در دستورالعملی گرانمعنی چنین فرموده است:
«واعلم بان لاتکون لنا ولیّا حتی لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا: انک رجل سوء لم یحزنک ذالک ولو قالوا: انک رجل صالح لم یسرک ذالک»، تحف العقول چاپ اعلمی/۲۰۶.
[۶] . آنانیکه حرف مردم و ستایش خلق، تکانشان میدهد، ایمان و انسانیت در قلب آنها ریشه نگرفته است. این افراد، برخوردار از شخصیتی بیثبات، اندیشهٔ سطحی و روحی پریشان میباشند. باید با دم الهی اذکار ظلمتسوز و با قرار گرفتن در پرتو انوار الهی، به جان خود مایه و به فکر خویش ژرفایی و به شخصیت خود استواری بخشند. «المٔومن اشدّ من جبل الراسخ»
[۷] . غفلت که ضد «یقظه» و هشیاری است، اساس و پایهٔ همهٔ گناهان است. بیماریای خطرناکتر از «غفلت» برای مؤمن و سالکین نمیباشد: «الغفلة اضرّ الاعداء»؛ زیرا غفلت، بستر غرور و گمراهی است. انسان غافل، حقایق را درست نمیبیند. او در حصار منافع تنپروری و خواستههای مادّی
محبوس است و آیندهنگری ندارد (الغفلة ضدّ الحزم). خودِ انسانی – الهی خویش را فراموش کرده و در دام عشق و دلبستگی لذتهای دنیوی گرفتاراست. امام علی(ع) در این زمینه فرموده است: «سُکر الغفلة و الغرور ابعد فاقة من سکر الخمور» ر.ک : غررالحکم و درر الکم .
[۸] . تفاوت توبه و انابه: توبه، پشیمانی از گذشته و رفتار و کردار پیشین است. توبهگر، با بصیرت الهی که به او عنایت شده است، خسارت و زیان کجرَوی خود را خواهد چشید و به فطرت و فاطر خویش روی میآورد.
او در کار این پشتکردن و رویآوردن با موانع روبهرو میگردد. رسوبات گذشته، بالهای روح الهی او را میبندد و مانع پرواز او میگردد. اینجاست که باید به سلاح اشک، تضرّع و انابه، بندها را بگسلد و با تمسّک و توسّل به دامن عنایت اولیاء الهی، وسیله نجات خود را فراهم کند و از ظلمات آزاد گردد.
بنابراین، منزل انابه، پس از منزل «توبه» است. در این دو مقوله، مطالب نغز و دلپذیر بسیاری است که در کتب اهل معرفت و شهود آمده است. در اینجا به نقل سخن نورانی بنیانگذار جمهوری اسلامی، مرحوم امام خمینی (قدس سره) بسنده میکنیم:
«حقیقت توبه، رجوع از احکام و تبعات طبیعت است، به سوی خدا و سفر کردن و مهاجرت نمودن از «بیت نفس» است به سوی سرمنزل مقصود. اربعین حدیث، ج ۱ / ۲۶۱
[۹] . معنای این ذکر بسیار بلند است. در روایات، قرائت و مداومت بر آن در حالات و زمانهای گوناگون سفارش شده است. حضرت رسول، صلی الله علیه و آله، در دستورالعملی به سلمان فارسی (ره) فرموده است:
«و قال سلمان رحمه لله علیه اوصانی خلیلی رسول الله صلی علیه و آله بسبع لاادعهن علی حال … و اوصافی : ان اکثر من قول لاحول و لاقوه الا بالله ، فانها کنز من کنوزالجنه»؛ الحکایات من املاء الشیخ المفید (ره) مجله تراثنا، شماره۱۶ / ۱۳۸.
این ذکر پربار و گرانمعنی اگر با توجّه به حقیقت آن مداومت گردد و حقیقت معنای آن شهود قلب ذاکر گردد، او را حال و مقامی وصفناپذیر پیآید. معنای نازل آن چنین است: «هیچ حرکت و تغییر و توان و نیروی نیست مگر اینکه ظهور و بروز جلوات خدای جامع جمال و جلال است که «علی و عظیم» است. او در عین «عُلُوّ و عظمت» جان تحولات و توانهای عالم موجود است: «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه»
[۱۰] . این ذکر، معروف به ذکر «یونسیّه است. بزرگان و اهل سلوک، فواید و تأثیرات زیادی برای آن بیان کرده و بهرهها و برکات بسیاری از آن دیدهاند. ر.ک: مجله حوزه، شمارهٔ ۴ / ۶۸
[۱۱] . تنها توجّه ذهن کافی نیست، بلکه باید این توجّه، وجههٔ همّت و سَمت اعمال و نیّتهای سالک گردد و همهٔ مقاصد و رفتار او «لوجه الله» باشد و بس. چون چنین شد، انوار ویژهٔ این ذکر، در جان او تجلّی کند و دلاش را صفایی ویژه احاطه کند.
[۱۲] . حیّ و قیّوم، دو ظهوراز ظهورات «هو» و وجود صِرف میباشند. سالک باید در بستر اندیشه، گسترهٔ این دو اسم را بشناسد، و در حیطهٔ وجود و کوْن، با سیر در انفس و آفاق، سلطنت «حیّ قیّوم» را شهود کند. سالک اگر به حقیقت حقّهٔ این دو ذکر برسد، آثاری که در متن دستورالعمل آمده است بر او باریدن گیرد تا جان او جلا پیدا کند و قلب او صفا یابد و روح آرام او بیقرار گشته و بر دهلیز منزل حیرت قرار گیرد.
[۱۳] . عارفان در قالب الفاظ، مراتب اسماء و منازل قرب حق را برای سالک چنین ترسیم کردهاند: مقام هویت مطلقه (لارسم له و لا اسم له). او سبّوح است از آن که عارف بتواند به آن مقام دست یابد و قدّوس است از آنکه اندیشه حکیم به او برسد. تفکّر در این مقام نهی شده است و اندیشهکننده در آن، از خدا دور میگردد. همین حقیقت، گاهی به شرط اطلاق مأخوذ است. به آن «هویّت ساریه» و نفس رحمانی اطلاق گردد. لا و با لفظ «هو» به آن مقام اشاره گردد؛ لذا «هو» اشاره به صِرف وجود و هویّت مطلقه، من حیث هی هی، بدون تعیّن صفات و تجلّیات اسمائی میباشد. گاهی همین حقیقت به شرط «لا» مأخوذ است که اقدس از شوب کثرت میباشد. آنرا مقام «احدیت» گویند. اگر این هویّت ساریه، به شرط جمیع الاسماء و الصفات، یعنی به شرط شیء اخذ شود، مقام واحدیت و فیض مقدّس است.
این سه مقام، ویژه انبیاء و امامان معصوم (ع) است و دیگران را به آن مقامات راهی نیست. عارف موحّد، مرحوم شبستری به این دو مقام چنین اشاره میکند:
مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است
جمعِ جمع، مقام احدیت، و شمعِ جمع، مقام ظهور نور وجود اوست. ر.ک: (شرح فصوص الحکم) قیصری .
[۱۴] . سوره غافر، آیه ۱۶
[۱۵] . سوره بقره، آیهٔ ۳۰