سه دستورالعمل از حکیم صمدانی، علامه طباطبایی
[مجله حوزه، شماره ۴۶، پاییز ۱۳۷۰]
قلم، با همهٔ گستاخیاش، از وصف او عاجز است. اندیشه، با همهٔ وسعت و اوجاش، از درک آفاق وجودی او قاصر. سالهای درازی باید بگذرد و تاریخ، روند تکامل خویش را بپماید، تا عظمت و بلندای مقام آن بزرگمرد نموده شود و ابعاد و خصایص آسمانی او در این پهندشت خاکی تفسیری بسزا یابد.
شهید مطهری، در ابعاد وجودی استاد خود نوشته است :
«این مرد بسیار بسیار بزرگ و ارزنده… مردی است که صد سال دیگر باید بنشینند و افکار او را تجزیه و تحلیل کنند و به ارزش او پی ببرند.»[i]
عشق به او، به ما جرأت بخشید تا در سالگرد عروجاش، با زمزمهٔ نام و گرامیداشت یادش نَمی از یَم صفات و فضایلاش برگیریم.
علّامه و مفسّر کبیر، از «قلتات تاریخ» و قلّههای بلند جامعهٔ بشری بود. او در خانوادهای پاک و اصیل از سلالهٔ آل رسول دیده به جهان گشود. چونان جدّش، رسول خدا، در کودکی یتیم شد و در دامن عموی بزرگوارش رشد کرد.
با همّتی بلند، ارادهای استوار و تلاشی بیامان، اقیانوس علومِ معقول و منقول را با سفینهٔ تزکیه، تقوا و مراقبت دائمی در نوردید. امواج سهمگین هواهای نفسانی را با استعانت از شبزندهداری و ترنّمهای عاشقانهٔ سحری در هم شکست و غوکهای هَوَس را با کمک از ذکری مدام و توفیق الهی بر درگاه وصال حق سَر بُرید.
حقیقت علوم مرسوم در حوزهها را چشید و به هر درس و کسی که امید نور و کمال میبُرد سر زد. نوشیدن حقیقت علوم، عطش او را پاسخ نگفت. عشقی دیگر در سر داشت و رازی والا در دل.
جان جهانبین او در این سرای محدود نمیگنجید و علوم رسمی، خواستههای آنسوییِ او را بر نمیتابید. او پیوستن به جان جهان و بقای ابدی را میجست. پس از طی علوم عقلی و نقلی و پیمودن راههای شهود و عرفان، در دریای گفتار معصومان شناور گشت و حیات نورانی را از «بحارالانوار» علوم آنان میخواست.
فرو رفتن در دریای گفتههای زندگیساز آیات کبرای الهی و نوشکردن حقایق گفتار وَلَوی، حیران و مدهوشاش کرد و او چنان: «میّتی» تسلیم غَسّال ربوبی، حجابهای همهٔ علوم را کنار زد و وِزر و وبال لغات و کلمات را با سدر و کافور حقایق شست و به جانمایه بیرنگی حیات ابدی پیوست. دریای ناآرام وجود او، در پیشگاه قرآن به آرامش نشست و نالههای فراق او را، انس با کلام خداوند فرو نشانید و قرآن، میزان اندیشه و عمل او شد.
نگاهی کوتاه به زندگی مبارک او گواه گفتههای ماست. علّامه، از کوچکی مورد عنایت خاصّ ربوبی و تحت توجّهات حضرت حجّت (ع) بود. به مجرّد ورود به نجف علوی، عارف الهی، مرحوم قاضی، به سراغ او آمد. مقامات الهی را بر او نمایاند و عشق حق و عرفان حقیقت هستی را در روح و جاناش دَمید.
«وقتی به نجف رسیدم، لدی الورود رو کردم به قبر و بارگاه امیرالمؤمنین (ع) و عرض کردم: یا علی! من برای ادامهٔ تحصیل به محضر شما شرفیات شدهام، ولی نمیدانم چه روشی را پیش بگیرم و چه برنامهای را انتخاب کنم. از شما میخواهم که در آنچه صلاح است مرا راهنمایی کنید. منزلی اجاره کردم و در آن ساکن شدم. در همان روزهای اوّل، قبل از اینکه در جلسهٔ درس شرکت کرده باشم، در منزل نشسته بودم و به آیندهٔ خود فکر میکردم. ناگاه در خانه را زدند. در را باز کردم، دیدم یکی از علمای بزرگ است. سلام کردم. داخل منزل شد. در اتاق نشست و خیر مقدم گفت. چهرهای داشت بسیار جذّاب و نورانی. با کمال صفا و صمیمیّت به گفتوگو نشست و با من انس گرفت. در ضمن صحبت اشعاری برایم خواند و سخنانی بدین مضمون برایم گفت :
«کسی که به قصد تحصیل به نجف میآید خوب است، علاوه بر تحصیل، به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند»
این را فرمود و حرکت کرد.»[ii]
این استاد الهی و عارف واصل، علّامه را شیفتهٔ خویش کرد و او در زمرهٔ اصحاب آن بزرگاستاد در آمد. با بهرهوری از دستورالعملهای اخلاقی مرحوم قاضی و عمل به آنها، پا بر فرق این عالم خاکی نهاد و با گذر از مرز مادّه، به فَرامَرزِ عالم مثال رسید و با طی این هر دو عالم، با ملکوت عالم قدس همنوا گردید.
«در ماههای آخر عمرش دیگر به امور دنیا توجّهی نداشت. از امور دنیا غافل بود و در عالم دیگر سیر میکرد. ذکر خدا بر لب داشت. از دنیا بریده بود و به جهان دیگر پیوسته بود.»[iii]
آری، او پیش از مدّت طبیعی، با مرگ ارادی خود، با عالم دیگر مأنوس گشت و با آنچه مرتبط به این عالم مادّه بود وداع کرد.
«چند روز قبل از وفاتاش به یکی از دوستان فرمود بود: من دیگر میل به چای ندارم و گفتهام سماور را در جهان آخرت روشن کنند. میلام به غذا نمیکشد و غذا نمیخواهم و بعد از آن هم غذا میل نفرمود. با کسی سخن نمیگفت و حیرتزده به گوشهٔ اتاق نگاه می کرد.»[iv]
حالات او در آخر عمر، خود گواهی بود بر کسانی که مقامات معنوی را انکار کرده و یا کسب مقامات را جدّی نمیگیرند.
او ساعتهای آخر عمر، کلید رسیدن به این مقامات را نمود و در پاسخ پرسش یک از اصحاباش که از او رمز توجّه به خدا و حضور قلب در نماز را پرسید وی در جواب گفت :
«توجّه، مراوده، مراقبه، توجّه، مراوده…»[v]
این جمله را آن بزرگوار بیش از ده بار تکرار کرده بود.
عشق او به خاندان رسالت باعث شد که ساعات آخر عمر خود را با دیدار و ملاقات آن بزرگواران بگذراند و آخرین لحظههای وداع دنیا را با وصال اولیاء الهی پایان ببرد.
«ما بیرون رفتیم و یکی از دوستان که بعد از ما چند ساعت دیگر در حضور استاد باقی مانده بود میگفت: استاد ساعتی به هوش آمد و از جا حرکت کرد، بهطوری که گویا میخواهد بهپا خیزد. عرض کردم: میل دارید برخیزید؟ فرمود: آن دو نفر که در انتظارشان بودم آمدند.»[vi]
اینک گوش جان را به رهآوردهای ملکوتی و حیاتبخش آن مرد الهی میسپاریم و با توفیق ربوبی و توسّل به انوار هدایت الهی، آموزههای این دستورالعملها را بهکار میگیریم. بعون الله
[دستورالعملها]
السلام علیکم
برای موفّق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشتهاید لازم است، همّتی برآورده و توبه نموده، به مراقبه و محاسبه بپردازید؛ به این نحو که، هر روزه که طرف صبح از خواب بیدار میشوید، قصد جدّی کنید که: هر عملی که پیش آید، رضای خدا، عزّ اسمه، را مراعات خواهم کرد. آن وقت، در هر کاری که میخواهید انجام دهید، نفع آخرت را منظور خواهید داشت، بهطوریکه اگر نفع اُخروی نداشته باشد، انجام نخواهید داد؛ هرچه باشد. و همین حال را تا شب وقت خواب ادامه خواهید داد.
وقت خواب، چهار – پنج دقیقهای در کارهایی که روز انجام دادهاید فکر کرده و یکییکی از نظر خواهید گذرانید؛ هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکر بکنید و هر کدام تخلّف شده استغفار بکنید. و این رویّه را هر روز ادامه دهید. این روش، اگر چه در بادی حال، سخت و در ذائقهٔ نفس تلخ میباشد ولی کلید نجات و رستگاری است.
و هر شب پیش از خواب توانستید، سُوَر مسبّحات یعنی: سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سورهٔ حشر را بخوانید و پیش از بیست روز از حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاءالله موفّق خواهید بود. محمدحسین طباطبایی
السلام علیکم
به عرض شریف میرساند:
نامهٔ شریف دوم زیارت شد. قبلاً نیز یک نامه دیگری رسیده بود که تاکنون پاسخ آن نوشته نشده. اصولاً در زمستان گذشته در اثر کسالت مزاج و ناراحتی اعصاب، نه تنها نامهٔ جناب عالی بلکه نامههای زیاد دیگری که در این مدّت رسیده تا امروزها برای هیچکدام نتوانستهام جواب بنویسم.
امروزها که کمی حالم رو به بهبود است، تدریجاً جواب میفرستم. به هر حال عذر گذشته میخواهم. عرض کنم :
روشی که برای ما در همهحال و همهٔ شرائط در حدّ ضرورت است، روش بندگی و به عبارت دیگر خداشناسی است.
و راه آن طبق آنچه از کتاب و سنّت بر میآید، همانا یاد خدا و امتثال تکالیف عملی است. یعنی :همان مراقبه و محاسبه است که در نامهٔ اوّلی خدمتتان عرض شده.
فعلاً به این ترتیب که هر صبح که از خواب بیدار میشوید تصمیم بگیرید که خدا را فراموش نخواهید کرد. آنگاه به طور استمرار، خود را در برابر خدا تصوّر کنید. محمدحسین طباطبائی
باسمه تعالی
برادر عزیز!
حالتی که به شما رخ میدهد حالت «جذبه» است. لازم است که به مراقبت بپردازید و با تمامی قوا به سوی خدای متعال توجّه کنید و خود را در برابر حق ببینید و تصوّر کنید.
و ضمناً روزانه اقلاً با خدای خود، عزّ اسمه، ساعتی خلوت کرده و به ذکر او مشغول باشید.
با استخاره یکی از دو ذکر شریف :«لاالله الاالله» روزی هزار مرتبه یا هزار و هفتصد و پنجاه مرتبه یا اگر توانستید سه هزار مرتبه مشغول شوید.
و در خوردن و نوشیدن، حرف زدن، معاشرت و خواب، از افراط و تفریط بپرهیزید. فرصت را غنیمت شمارید چنانکه میفرماید:
«ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات. الا فتعرضوا بها و لاتعرضوا عنها»
وفقکم الله و ایدکم ان شاءالله.
محمدحسین طباطبائی
پینوشتها
[i] .حق و باطل و ضمیمهٔ احیاء تفکراسلامى شهید مطهرى، انتشارات صدرا/۸۶
[ii] . یادنامه مفسر کبیر، استاد علامه سیدمحمدحسین طباطبایى/ ۱۳۲
[iii] . همان مدرک
[iv] . همان مدرک
[v] . همان مدرک/ ۱۳۳
[vi] . همان مدرک/ ۱۳۵