دستورالعمل اخلاقی سيدالسالكين، آيتالله سيداحمد كربلايى
[مجله حوزه، شماره ۱۵، ۱۰ تیر ۱۳۶۵]
[درآمد]
در اوایل قرن چهاردهم هجری قمری میزیست. از پایگاه تاریخی شیعه [ری] برخاست و در آستانه مولی العارفین امیرالمومنین (ع): نجف اشرف به سال ۱۳۳۲ سر بر خاک نهاد و به جوار حق پیوست.
علوم نقلی، فقه و اصول را از امام مجدّد، شیرازی بزرگ و فقیه ژرفاندیش، میرزا حبیب الله رشتی و علامه بزرگوار میرزا حسین خلیلی طهرانی فرا گرفت و در این رشته، تبحّری به تمام و کمال یافت؛ همانطور که محقّق اصفهانی، مرحوم کمپانی، درباره او فرموده:
«من احدی را مانند آقا سید احمد حائری، متبحّر در فقه ندیدم»
فطرت پاک و ذهن وقّاد او به تبحّر در علوم ظاهری بسنده نکرد. بعد از فراگیری کتاب تشریع، به مطالعه کتاب تکوین بویژه «نفس خویش» پرداخت و برای رسیدن به این مهم سر بر آستان عارف کمنظیر، ملاحسینقلی همدانی (قدس) نهاد.
این استاد کارآزمودهٔ رهپیموده، چنان اخگری بر جان او افکند که شعلهٔ او لحظهبهلحظه بیشتر و بیشتر میشد تا به مقامی رسید که علّامه بزرگوار، طهرانی، در «نقباء البشر» درباره او فرموده:
«او یگانه دوران خود در علم و عمل، ورع و تقوی و خوف از خدا بود.»
همانطور که انتظار میرفت در مطالعه کتاب وجود و سلوک الی الله به مقامی رسید که درباره او فرمودهاند:
«یگانهپرستی که بصر او به بصیرت تبدیل شده بود و پردههای ضخیم طبیعت را به واسطه کثرت عبادت و توغّل در ادعیه و اوراد و مواظبت دائمی بر اداء نوافل، از جلوی چشم خود برداشته بود و کسی را بدان مقام ندیدم.»
آفاق وجودی او
سخن از گسترهٔ ابعاد چونان بزرگمردی در این سطور و این مجال نشاید. اکنون تنها به دو ویژگی بارز او که رمز عروج وجودی او بوده است اشارتی گذرا میکنیم:
البکاء
جانی که در پرتو انوار الهی قرار گیرد، منبسط گردد و از سردی ظلمتکده مادّه، رهایی یابد. آنی که عظمت ربوبی را درک نکرده و جلوه جمال معبود را نیافته، عشقی ندارد که جان او سوزد.
عارفان بالله که عظمت الهی را شهود کرده و دریافتهاند کجاییاند و صفیر محبوب را از کنگره عرش بهجان نوش کردهاند، بیتابانه به سوی معبود پر کشیده، شمعوار جانشان به اشک تبدیل شده بالا میروند. آنان بِسان شمعاند که چون بیش سوزند، سرشک افزونتر ریزند و این اشک و سوز، آنانرا به معبود نزدیک و نزدیکتر ساخته تا در او فانی گردند.
عشق محبوب، چنان جانِ این سلالهٔ کاظم (ع) را شعلهور ساخت که مرحوم، عارف بزرگ، آقا علی قاضی فرمود:
«شبی از شبها را به مسجد سهله میگذرانیدم. به نیمهشب یکی در آمد و به مقام ابراهیم (ع) مقام کرد و از پی فریضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشید. آنگاه برفتم و دیدم:«انسان العین و عین الانسان العین» آقای سید احمد بکاء است ـ قدس الله سره القدوسی ـ و از شدّت گریه، خاک سجدهگاه را گِل گرده است.»
خشیت ربوبی چنان در روح او جای گرفته بود که به گفته علامه طهرانی:
«به هنگام نماز بر وجود خود تسلّطی نداشته و اشکهای او همانند ابر بهاران فرو میبارید.»
با این اشکهای سحرگاهی عظمت و خشیت ربوبی بر قلب او سایه افکنده و با زدودن اغیار، رحمت الهیه را در نفس او متجلی ساخت:
«البکاء من خشیة الله نیر القلب … مفتاح الرحمة»
سلوک علمی و عملی، مواظبت و دقّت در فرایض و نوافل، او را به مقامی رساند که دیگر گریه نه از گناه که از دوری محبوب و دیدار معشوق بود که:
«البکاء من خفیة الله للبعد عن الله عبادة العارفین.»
کوتاهسخن: او در این راستا به جایی رسید که لقب (البکاء) گرفت چنانچه علّامه طهرانی فرمود:
«او کثیر البکاء بود… من چندین سال همسایه او بودم در این مدت کارهای شگفتی از او دیدم…»
دقّت در انجام نوافل و ریزهکاریهای اخلاقی
انجام واجبات و ترک محرمات، گرچه نردبان عروج نفس است، لیکن وظیفه هر فردی است که وارد حوزه اسلام گردد. آنچه ارزش است و معیار برتری، پیشتازی در واجبات کفایی و پرکردن خلأهایی از اینگونه، و بالاتر از آن، انجام مستحبّات و دوری از مشتبهات است .
نوافل، حصار فرایضاند و ارتکاب مشتبهات، دروازه محرمات. آن کس از افتادن در هاویه محرمات در امان ماند که گِرد مشتبهات نچرخد که:
«من اجتنب من الشبهات فقد نجی من المحرمات»
نوافل پلکان قرباند. همدمی با نوافل، یاد حق را در جان زنده کرده، عشق به وصال را در قلب افکنده و با پیوند روح به خالق ارواح، خدا چشم و گوش او می شود، آنچه را میبیند که محبوباش بخواهد و آنچه را میشنود که پروردگارش اجازه میدهد:
«… کنت سمعه الذی یسمع و بصره الذی یبصر…»
مرحوم کربلائی، با مداومت بر نوافل و دقّت و توجّهی که بر مستحبات داشت آنچنان جاناش به جانان پیوند خورده بود که علّامه طهرانی فرمود:
«در نماز بویژه به هنگام نوافل لیلیه، عنان اختیار از کف میداد و از خود بیخود میشد»
آری سیدالسالکین با گذر از عقباب کئود نفسانیات، به قرب حق نائل و در یک نماز عشق – نمازعصر – به وصال جانان رسیده و مشاهد ابدی محبوب خویش گردید.
روحاش شاد و راهاش پررهرو باد.
[دستورالعمل]
بسم الله الرحمن الرحیم
طالب حضرت حق – جل و علا – را شایسته آن است که چون عزم بر خوابیدن نماید، محاسبه اعمال و افعال و حرکات و سکنات صادره از خود را از بیدارشدن شب سابق تا آن زمان، تمام و کمال نموده و از معاصی و اعمال ناشایسته واقعه از خود پشیمان شده و توبه حقیقی نموده و عزم بر ترک آن، ان شاء الله، در مابعد بنماید و متذکر شود که:
«النوم اخ الموت»
خواب، برادر مرگ است.
و
«اللَّهُ يَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»
خداوند، جانها را به هنگام مرگ میگیرد، جان زندگان را نیز به هنگام خواب میگیرد…
تجدید عهد به ایمان و شهادتین و عقاید حقّه نموده با طهارت رو به قبله «کما یجعل المیت فی قبره»، بدانسانی که میت را در قبر مینهند، به نام خدا، استراحت نموده و به مقتضای آیه شریفه، در مقام تسلیم روح خود به حضرت دوست، جل و علا، برآمده بگوید:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخاش ببینم و تسلیم وی کنم
مشغول به توجّه به حضرت حق، جل و علا، و تسلیم خود به او شده تا او را خواب برباید و ملتفت آن باشد که چون به خواب رود، شراشر وجودش، از روح و بدن، در قبضه قدرت حضرت حق، جل و علا، خواهد بود، به حدّی که حتی از خود غافل و بیشعور میشود و اگر اعاده روح به بدن نفرماید، موت حقیقی خواهد بود. چنانکه در آیه شریفه میفرماید:
«… فَيُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْری إِلي أَجَلٍ مُسَمًّی»
آنرا که اجل او فرا رسیده نگه میدارد و روح آن را که باید زنده بماند تا وقت معیّن به دنیا میفرستد. چه بسیار کسانی که خوابیدند و بیدار نشده، تا روز قیامت سر برنداشتند. پس امید برگشتن دوباره به دنیا نداشته باشد، مگر به تفضّل جدیدی از حضرت حق، جلّ و علا، به برگردانیدن روح او را به بدن.
به لسان حال و قال:
«…رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ…»
پروردگارا! بازگردانم شاید در این فرصت باقیمانده کار شایستهای کنم.
بگوید؛ لهذا چون از خواب برخیزد اوّلاً: متذکّر نعمت اعادهٔ روح که به منزلهٔ حیات تازهای است از حضرت حق، جل و علا، شده، حمد و شکر الهی بر این نعمت، چنانکه فرموده سجده شکری بر این نعمت چنانکه حضرت پیغمبر، صلی الله علیه و آله و سلم، فرمود ادا نموده، ملتفت آن شود که چندین هزارها این خواهش را از او درخواست نموده و به غیر از:
«…كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا…»
نه چنین است این فقط حرف است
جوابی نشیندهاند؛ کمال مرحمت از حضرت حق، جل و علا، درباره او شده که خواهش او را اجابت فرموده و او را دوباره به دنیا ارجاع فرمود. این حیات تازه را غنیمت شمرده و کمال همّت بر آن گمارد که، ان شاء الله، تجارت رابحه نموده که برای دفعهٔ دیگر که به این سفر رود، او را مدد حیات ابدی بوده باشد.
پوشیده نباد بر طالب حضرت حق، جل و علا، که علاوه بر اینکه سایر اشیاء و موجودات غیر از حضرت حق، جل و علا، در معرض فنا و زوال است و لهذا شایسته مطلوبیت ندارد، ممکن بما هو ممکن را هیچ موجودی نافع و مفید نیست، جز حضرت حق، جلّ و علا؛ چه، هر آنچه فرض کنی غیر او، چون ممکن است، محتاج است من جمیع الجهات به حضرت او، جلّ و علا، و در قبضه قدرت اوست، جلّ و علا؛ و لهذا هیچ موجودی غیر از او، نه در زمین و نه در آسمان و نه در دنیا و نه در آخرت، شایسته مطلوبیت برای شخص عاقل و دانا ندارد، جز حضرت او، جلّ و علا. و اگر فرض شود که شخص عاقل، چیزی غیر از او طلب نماید، پس بالضرورة و الیقین، مطلوب بالذات نخواهد بود، بلکه مطلوب بالغیر خواهد بود، مانند مطلوبیت دین و ایمان و آخرت و محبت و معرفت او، جلّ و علا و دوست او، چون: پیغمبر، صلی الله علیه و آله و سلم، و ائمهٔ هدی، علیهم السلام، و رضا و تسلیم و سایر اخلاق محموده و ملکات پسندیده که محبوبیت و مطلوبیت و مفیدبودن آنها به اعتبار اضافه به حضرت اوست، جلّ و علا، نه بالذات و فی نفسه؛ لهذا شایسته برای عاقل چنان است که صرف نظر و همّت طلب از جمیع اشیاء غیر از او نموده و به مقتضای: «قل الله ثم ذرهم»، همّت طلب را منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه قرار داده بگوید:
ما از تو نداریم بهغیر از تو تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده
دوستْ ما را و همه نعمت فردوسْ شما را
پس غنیمتی را در این حیات تازه جز از طلب او، جلّ و علا، منظور نداشته باشد و در تمام آنات و لحظات و حرکات و سکنات، نظر به او، جلّ و علا، داشته و او را حاضر و ناظر در جمیع اوقات بداند تا وقت خوابیدن در شب آینده و هکذا. و از این بیان معلوم شد که قبیحترین قبایح برای چنین کسی، صرف همّت نمودن است به «مشتهیات» و «مستلذات» و امور معاش خود مانند: بطن و فرج و غیر ذالک؛ و لذا شایسته است بالمرّه غفلت از امور مزبور نموده و به هیچ وجه، التفات به امورات مذکوره ننماید و اگر مِن باب ضعف نفس، قهراً التفات به امورات مزبوره بشود چون نه از او، نه از غیر او، جز از حضرت حق، جلّ و علا، کاری برنمیآید، پس امورات خود را تسلیم و تفویض به حضرت او، جلّ و علا، بنماید.
به جد و جهد چو کاری نمیرود از پیش
به کردگار رها کرده به مصالح خویش
بر بنده، بندگی است و روزی و سایر مصالح او بر عهدهٔ آقای اوست و اقبح قبایح دستبرداشتن از بندگی و اهتمام او در امور خویش میباشد.
پس لازم و واجب بر طالب حق، کمال اهتمام است در اطاعت و بندگی و رفتن به حضور و دربار او، جلّ و علا، به کمال شوق و تضرّع و تذلّل و ابتهال، و چون توجّه به حضرت او، به قلب است و حضور و ظهور و جلوهگاه او، جل جلاله، قلب است، بلکه در تمام موجودات، مظهری و مجلایی اتم و اکمل از قلب مؤمن برای او، جلّ و علا، نیست که:
«لایسعنی ارضی و لا سمائی بل یسعنی قلب عبدی المؤمن»
زمین و آسمان قدرت پذیرش مرا ندارند ولی قلب بنده با ایمان گنجایش پذیرش مرا دارد.
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ…»
ما امانت «ولایت» را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم توان پذیرش نداشتند انسان این امانت را پذیرفت.
کمال اهتمام طالب، بعد از توجّه به حضرت حق، جلّ و علا، که تعبیر از آن به ذکر میشود، معرفت قلب و نفس است که معتبر میشود به تفکّر در نفس که:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه»
هر که خود را شناخت رب خود را شناخته است .
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»
ما نشانههای خود را در هر سویی از جهان و در جانهای ایشان مینماییم تا حق بر آنها روشن گردد
لهذا طالب حق را به غیر از دل و دلبر کاری نیست. بلی مِن باب المقدمه، بر او لازم است تطهیر و تنظیف قلب از «ارجاس» و «انجاس» که مقصود، اخلاق رذیله بوده باشد، بلکه از ما سوی حق، جلّ و علا، که تعبیر از آن میشود به تخلیه، و آرایش قلب و صیقلدادن آن است به اطاعات و عبادات و صفات حسنه و اخلاق کریمه تا قابلیت ظهور حق، جلّ و علا، را بیابد که تعبیر از آن میشود به «تجلیه» و «تحلیه».
«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً»
اراده خدا بر این قرار گرفت که پلیدی را از شما اهل بیت بهدور دارد و شما را پاک گرداند (تا الگوی انسانها باشید)
فدایت! اگر عمل کنی، همین قدر بس است و اگر عاملی نباشد، درد و غصّه در دل باشد بهتر از آن است که (عبث) اظهار کند و کسی گوش به درد دل او نکند. امید چنان است که در خلوت با حبیب، این روسیاه درگاه اله را فراموش نکرده و اظهار شوقمندی این روسیاه را به دربار منیع او، جلّ و علا، بنماید.