دردنامهٔ عارف صمدانی، ملا حسینقلی همدانی
[مجله حوزه، شماره ۱۱،پاییز ۱۳۶۴]
این نامه گرچه «دستورالعمل» نیست و مخاطب نامه معلوم نیست و گویا کُندی سلوک او، استاد را برآشفته کرده است تا چنین رنجنامهای را بنویسد و با لحنی آشفته و سراسیمه او را مورد سرزنش قرار دهد؛ از این رو، به مخاطب خود دستورالعمل نمینویسد که دستور، از آنِ کسی است که در راه است و عامل، بلکه پُتکی است بر فرق او تا هوا را از سر به در کند و نهیبی است بر قلب او که از «آزها و آمال» رسته و بیدار گردد.
مخاطب عارف، تنها شاگردش نمیباشد، همهٔ آنانی هستند که عبرتهای گوناگون دنیا، از نفْس حیوانی به روح الهی عبورشان نداده و توجیههای علمی و دینی همانند «پیله ابریشم» گرفتارشان کرده است .
کوتاهسخن آنکه این نامه «موعظهٔ حسنهای» است برگرفته از قرآن و کلمات گرانقدر معصومین (ع) همراه با استعارات و تشبیهات بسیار ظریف و لطیف و والا که هر چند تکرار کنی و دوباره آنرا بخوانی، به حقایق بیشتر، بابهای جدیدتر و نعمات نوینی خواهی رسید.
بر این نامه، حاشیه و تعلیقی نیاوردیم و هیچگونه تصرّفاتی نکردیم و دربارهٔ شخصیت مُلّاحسینقلی همدانی چیزی ننگاشتیم؛ زیرا در شمارهٔ اوّل سال اوّل مجله درباره او مطالبی کوتاه نوشته بودیم .
امید است که نَفَس مسیحایی این عبد صالح، از راه کلمات و آهنگ جملات، فطرتهای آماده داده و عروج بخشد و این دردنامه در این روزگاری که صراط برای روحانیون و مسؤولان از هر زمانی تیزتر و باریکتر شده است، عروهای باشد برای عبور از هاویه و زخارف دنیا و جهنّم عقبی، انشاءالله .
[متن نامه]
بسم الله الرحمن الرحیم
ای همبازی اطفال! ای حمّال اثقال! ای محبوس چاه جاه! و ای مسموم مار مال! ای غریق بحر دنیا! و ای اسیر همومات آمال! مگر نشنیده و نخواندهای؟
«…انما الدنیا لعب و لهو…»
و نشنیدهای فرمودهٔ آن حکیم غیْبدان منزّه از عیب و شیْن را که به فرزند ارجمند خطاب کرده:
«بُنَیَّ! ان الدنیا بحر عمیق غرق الأکثرون»
و حقیر عرض میکنم عن تحقیق: «و نحن منهم»، قطعاً ما از آن غرقشدگان در دنیائیم.
و اگر بخواهی عمق دریای حکمتاش را بفهمی، در حقیقتِ لفظ «بحر عمیق»، فکر نما، ببین چقدر از جواهر حکمت، در این صندوق کوچک ـ در این روایت که دنیا را به دریا تشبیه میکند ـ برای متفکّرین به عنوان هدیه درج فرموده، همینقدر بدان، دریا نهنگ دارد، ماهی دارد، جانورهای عجیبهٔ آن بسیار و مهالک غریبهٔ آن بیشمار، جزایر هولناکاش زهرهٔ شیران را آب و کوههای سهمناکاش چه بسیار مردمان را نایاب نموده. اصل و میدان این دریا از ظلمات جهل ناشی شده است و در «اودیه» اراضی قلوب اهل غفلت جا دارد. امواج آمالاش بسیکشتیهای عمر را به باد فنا داده و جبال هموماش و غموماش بساپُشتهها از کُشتهها نهاده، مارهای معاصی مهلکهٔ آن، چهبسا اشخاص را به سمّ خود هلاک کرده، نهنگهای اوصاف مذمومهاش چه کَسان را فرو برده و آب محبّت تلخ و شورش، چه مردمان را کور و چه چشمها را بینور نموده .هر که در این دریا غرق شد، سر از گریبان نار جحیم بیرون آورده، در عذاب الیم خواهد ماند.
آدمهای این دریا نسناس و سباحَت ایشان در این دریا به ساحَت وسواس است، راهزناناش جنود ابلیس و اسلحه جنگشان خدعه و تلبیس است. اگر از عمق این دریا بپرسی؟ عرض خواهم کرد: که انتها ندارد و اگر باور نداری به غوّاصان این دریا یعنی: اهل دنیا از اوّلین و آخرین نظر نما و ببین که همگی در آن غرق شده، احدی به قعر آن نرسیده و اگر بهتر میخواهی بفهمی، به حال خراب خودت نگاه کن و ببین که هر قدر داشته باشی باز زیاده از آن را طالبی و حرصات در جایی توقّف نمیکند .
ای آقای من! این دنیا چگونه مردم را به خاک سیاه نشانده و قلوب ایشان را که برای محبّت و معرفت خلق شده، طویلهٔ اسب و استر نموده، جوارحشان از قاذورات گندیده و دلهایشان آنی خضوع و خشوع ندیده و ذرّهای ذوق حلاوت طاعت را نچشیده، نه در نهادشان از توبه اثری، و نه در اوهام تفکّر نحْس ایشان از خداوند، جلّ جلاله، خبری. شب و روز به سیْف و سنانِ لسان، عِرْض و مال و عصمت مسلمانان را پارهپاره میکنند، قلوبشان خالی از ذکر و فکر و مملو از حیله و مکر است. دست عقل را بسته و دست هوا را گشاده، چه زخمها از آن دستها بر کبد دین و چه مصیبتها در شرع شریف بر پا شده، لباس خدائیان را کنده و جامهٔ فرنگیان را پوشیده، اطعمه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقّوم «نصاری و دهریان» نمودهاند. وظایف شرع را متروک و آداب کفر را مسلوک داشتهاند. بازار کفر و شرک در بلادشان معمور و آباد و سوق اسلامشان مخروب و برباد. وافضیحتاه! عسکرِ کفر در بلاد وجود ما منصور و مسرور، و لشکر اسلام مقتول و مأسورند. نه ما را در عاقبت کارمان فکرتی و نه از سیاستهای الهیه بر اُمَم ماضیه رسیده عبرتی.
قضیهٔ هایلهٔ ابابیل را شوخی و قصّه فرعون و قابیل را مزاح پنداشتهایم. زمینی که قارون را با گنج بسیار فرو برده با «ما»ی کج و گیجها موجود است. جان من! آن بادهایی که به آنها قوم هود را تأدیب نمود، حال هم آن قادرِ حلیم را مطیعاند. اگر تو را اطاعت امر آن سلطان عظیمالشّأن، جرأت نموده، سر پیچیده، خاک و آب، باد و کلوخ و سنگ، ذلیل و منقاد اویند. بلی گول صبر و حلم او را خوردهاند. از حکمرانی عظیم او غافل شده، لباس شرم و حیا را کنده، قدم جرأت را پیش گذاشته، در حضور عزّ و جلّاش مرتکب معصیت او شد. مگر نمیبینی! چگونه حکم محکم او در «سماوات و ارضین» جاری است؟ مگر نخواندهای که «یوم نشور» آسمانها منشور میشود؟
بلی چه گویم از شر آن روزِ پُر آه و سوزی که قلوب خائفین را خوفاش گداخته! چگونه گداخته نشود دلهایشان از روزی که زمینِ آن، آتش سوزان و صراطاش تیزتر از شمشیر بُرّان است. عقلها پَرّان و اشکها ریزان است. «نجوماش منتثر و مردماناش چون جراد منتشر»، هولاش عظیم و انبیاء در اضطراب و بیماند، اخیار، مدهوش و ابرار، بیهوشاند. شدائدش، بسیار و محنتاش بیشمار است. آفتاب، بالای سر و زمین چون کورهٔ آهنگر، بدنها در عرقْ غرق، و لحوم و عظام در سوز و حرق. جهنّم دورشان را گرفته و راه فرار بر ایشان بسته. ظالم، شرمسار و عادل، اشکبار، نامهها پَرّان بر یمین و یسار، مردم در دهشت و انتظار، ملائک غلاظ و شداد در تردّد و عقوبت الهیه بر مَرَدة [سرکشان] و عصاة در تشدّد.
یکی از اسامی آن «یوم الحساب» است و دیگری یوم التّناد. از طرفی منادی به خنده و بشارت ندا میکند: «یا اهل الجنة ارکبوا» و از جای دیگر ندا میکند که: «یا اهل النار اخسئوا» و یکی را خلعت میبخشند و دیگری را میکشند. طایفهای سرمست شراب طهور و قومی جگرهایشان قطعهقطعه از «ضرایع و زقّوم» [دو نوع خوراک شکنجهآور جهنّمیان است]
ماندهام حیران، نمیدانم از قهرش بیان کنم یا از مِهرش بگویم. اهل قهرش خاکیان و اهل مهرش افلاکیاناند؛ یعنی اشخاصی که خود را به افلاک نوریّه رساندهاند، اعتنایی، اصلاً، به این افلاک ندارند، جسمشان جان و جانشان در عرش رحمان. ای به فدای قلوبی که نور الهی، جلّ جلاله، در آنها تابان و جلالت مرتبهشان بیپایان. خود را از عالم گسسته و به عالم انوار پیوسته، منوّر به انوار معرفت و مخلّع به خلعت محبّت، زهدشان پشت پا به دنیا زده، توکّلشان، سر از گریبان «توحید» بیرون آورده، از خلق عالم رمیده و به مقام قرب آرمیده، فکرشان نور و ذکرشان نور و باطن و ظاهر و جسم و جان و خیال و عقل و جنان، همه نور و غرق دریای نور.
بس است! من ناپاک! کجا؟ و مدح و صف پاکان کجا! امثال ماها باید در تدبیر ترک معصیت باشیم. اگر اصل ایمان را محکم کرده باشیم، دنیا نه چنان ما را فریب داده و کر و کور کرده است که امثال این مواعظ در «قلوب قاسیه» ما اثری کند. همینقدر میدانم که تکلیف مریض، رجوع به طبیب است و اطاعت او، و تکلیف طبیب، معالجه حال. نه مریض، مطیع است و نه طبیب، حاذق است. ولی اگر مریض مطیع باشد، خداوند رحیم او را لابد به طبیب حاذق خواهد رسانید و اگر مطیع نباشد سکوت کردن با او اَوْلی است .
والسلام .