باز ما ماندیم و شهر بیتپش
شاد بودیم از اینکه در شب تاریک استبداد و سکوت سرد وعافیتطلبانه روحانیان مشهد، نستوهعالمانی چون آقا سیدعلی بودند که چونان تکستارگانی در ظلمت استبداد پهلوی، تشیّع خونین را فریاد میکردند و سکوت سرد حوزه و جامعه مشهد را میشکستند. راهنمایانی بودند به سوی اسلام ناب، اسلام محمّدی، علوی و جعفری (ص).
من که از کوچکی، مادرم روحیهٔ عدالتخواهی و ضد ستم و فساد را در جانام ریخته بود و برای همین از بازار و تجارتخانهٔ کسب مال، به تجارتخانهٔ کسب علم روی آوردم، در همان روزهای نخستین ورودم به حوزه علمیه مشهد، از ارادتمندان ایشان شدم. هرجا سخنرانی یا درسی داشت، با عشق و علاقه، حاضر بودم. مسجد کرامت، موهبتی بود به ایشان و همهٔ طالبعلمان و دانشگاهیان و بازاریان عدالتطلب که سوکمندانه، مانند دیگر تریبونهای ایشان، دیری نپایید. ساواک، هرگونه سخنرانی ایشان را ممنوع کرده بود و ایشان از محراب نماز، برای ارتباط با تشنگان حقیقت بهره میجست و در آن محراب، گَهگاهی به بهانهٔ مناسبتهای مذهبی، در قابی کوتاه و معنادار، آن هم با استفاده از تختهسیاه، سخنان بایستهٔ گفتن را میگفت. ساواک، همهٔ رفتار او را زیر نظر داشت. تا گرد ایشان، تجمّعی شکل میگرفت، آن تجمع را به هم میریخت. مسجد کرامت که با امداد معنوی، که در جای خود گفتنی و شنیدنی است، ستارهای پرفروغ شد، در سکوت مرگبار حوزهٔ مشهد. من هم هر شب، از مدرسهٔ نوّاب که نزدیک مسجد بود و یکی از مدارسی که طالبعلمان علاقهمند به ایشان در آن بودند، با شور و شوق، به نماز میرفتیم و منتظر مناسبتی بودیم که آقا لب به صحبت بگشایند.
او از جهل مسلمانان و تزویر حاکمان در تاریخ اسلام میگفت و از نقشی که سکوت روحانیان دینی و جهل عوام، در مظلومیت امامان معصوم داشت. از ریاکاریهای عالمان روزگار خلافت مانند شُریْح قاضیها و محمد بن شهاب زهریها میگفت. هنوز طنین صدای جانفزای او که از سرِ درد، فریاد میکرد عالم موجّه دوران امام سجاد، ابن زهری، عصای حضرت سجّاد (ع) را میبوسید وبا اشک میگفت: این عصای پیامبر (ص) است، ولی با سکوتاش، جگرگوشه و فرزند پیامبر (ص) را آزار میداد. چه عوامفریبی شگفتی.
مسجد کرامت، پایگاه ناراضیان حکومت شده بود و ساواک، درمانده بود که چه کند. تعطیل مسجد برای حکومت هزینه داشت و دستگیری آقا نیز بدون هزینه نبود. باید فضای مذهبی جامعه و علما و مشهد را علیه این مسجد و اماماش و طرفدارانش مسموم میکردند تا بتوانند مسجد را ببندند. به پیروی از همهٔ قدرتمداران تاریخ، به حربهٔ مذهب علیه مذهب روی آوردند و تزویر را راه خلاص دانستند. فضای مذهبی و مقدسین مشهد علیه ایشان توسط وعّاظ السلاطینی که در بیوت عالمان موجّه آن زمان نیز جایگاهی داشتند، برانگیخته شد، بهگونهای که یکی از علمای خوشنام مشهد که مدرسهای هم داشت، طالبعلمانی که در مسجد کرامت شرکت میکردند را اخراج کرد و من خود با یکی از فاضلان آن مدرسه که به آقا توهین کرد و گفت: مسجد کرامت پایگاه ترویج اندیشه وهّابیت است، درگیری فیزیکی پیدا کردم. این شخص، پس از انقلاب، قاضی شد و از موقعیت خویش به سود خویشاناش بهره گرفت و فکر میکنم از دستگاه قضایی، محترمانه اخراج شد.
همهنوع تهمتها علیه ایشان و مسجد پخش شد (در این زمینه خاطراتی دارم که در مجالی دیگر خواهم گفت). آخرین تیر خلاص علیه مسجد کرامت از سوی واعظی که در میان مقدّسین وجاهتی هم داشت، در مسجدی که پایگاه مقدسین بود و عالمی بزرگوار و موجّه، ولی ساکت و در تار توجیه «التقیه دینی و دین آبائی» غنوده بود، پیش از نماز صبح، شلیک شد. او، بر منبر نشست و پس از آمادهسازی شنوندگان و لزوم حفظ جوانان مسلمان از اندیشههای انحرافی، حسینیهٔ کرامت را در مشهد، و حسینیه ارشاد را در تهران، به مرکز ترویج اندیشهٔ وهّابی و مارکسیستی و منحرفکنندهٔ جوانان متهم کرد و زمینه را برای تعطیلی مسجد آماده نمود.
چند روز بعد از این صحبت، ساواک، فرمان بستن مسجد و حسینیهٔ کرامت را صادر و آرامش خاطر آن واعظ و عالمان متحجّر را فراهم نمود و آشیانه نشاط مذهبی و علاقهمندان به افکار امام خمینی و مبارزان علیه رژیم پهلوی از هم پاشید. غربت غم، بر شاگردان و ارادتمندان سید، سایه افکند. چند نفر از دوستان که از شاگردان آیتالله خامنهای بودند به یاد شبهای قبل، به مسجدی که دیگر امام نداشت و غربت غم، آنرا فرا گرفته بود، رفتیم. نمیدانستیم چه کنیم. غم و یأس بر دوستان سایه افکنده بود. یکی از دوستان آیهٔ:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلوا الجَنَّةَ وَلمَّا یأْتِکمْ مَثَل الذِینَ خَلوْا مِنْ قَبْلکمْ ۖ مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلزِلوا حَتَّىٰ یقُول الرَّسُول وَالذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللهِ ۗ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ»[۱]
را خواند؛ چون خود آیت الله خامنهای همین آیه را در این مسجد خوانده بودند و سرود تنهایی حق را وحقرُوان را در تاریخ سرودند، مناسبت آن با حال و روزگارمان برایمان روشن بود. من از خواندن این آیه آرامشی ویژه یافتم. از سوی حوزه مشهد هیچ حرکت و اعتراضی و کوچکترین صدایی برنخاست. تنها آیت الله طبسی «قدس الله سره» در همان مسجد، معالم تدریس میکرد، با خواندن روایتی از امام سجاد (ع) به نقل از امام رضا (ع) پس از درس، آن واعظ را رسوا کرد:
« اذا رأیتم الرّجل قد حسن سمته و هدیه، و تماوت فی منطقه و تخاضع فی حرکاته، فرویدا لا یغرّنکم»
هرگاه دیدید مردی را که خوشبرخورد است و هیئت و روش وی خوب است و از خود زهد و عبادت نشان میدهد و در حرکات خود خیلی شکستهنفسی مینماید، پس شتاب نکنید، ممکن است بخواهد شما را گول بزند
چرا؟
« فما أکثر من یعجزه تناول الدّنیا و رکوب الحرام منها لضعف نیته و مهانته و جبن قلبه فنصب الدین فخّا لها، فهو لا یزال یختل النّاس بظاهره، فان تمکن من حرام اقتحمه»
چون بسیارند افرادی که از بهدستآوردن دنیا ناتواناند و به دنیا نرسیدن آنها به خاطر ناتوانی جسمی و یا ناشایستگی و یا کمبود شخصیت و یا ترس است (نه به خاطر ایمان و تقوی). آری چون ناتوان یا بیشخصیت و یا ترسوست، دین را دام برای رسیدن به دنیا قرار داده و دائماً مردم را با ظاهر خود گول میزند و اگر بر حرامی دست مییافت بیاختیار، خود را در آن میانداخت
و باز هم، لایَغُرُّکُمْ. چرا؟
« و اذا رأیتموه یعف عن المال الحرام فرویدا لا یغرّنکم فانّ شهوات الخلق مختلفة، فما أکثر من ینبو عن المال الحرام و إن کثر، و یحمل نفسه على شوقها قبیحة فیأتی منها محرّما»
و اگر دیدید که از مال حرام هم دوری میکند باز هم صبر کنید و زود گولشان را نخورید؛ زیرا شهوات مردم گوناگون است. چه بسیارند افرادی که از انبوه مال حرام، دست میشویند، ولی در برابر زیبایی زنی بدکاره به آلودگی گناه دچار میگردند.
و باز هم، لایَغُرُّکُمْ. چرا؟
« فاذا وجد تموه یعف عن ذلک فرویدا لا یغرّنکم حتّى تنظروا ما عقده عقله، فما أکثر . من ترک ذلک أجمع، ثمّ لا یرجع الى عقل متین، فیکون ما یفسده بجهله أکثر ممّا یصلحه بعقله»
اگر دیدید او از همه کارهای ناپسند دوری میکند باز هم گولشان را نخورید تا ببینید خاستگاه عقل او چیست؟ چه بسیارند کسانی که از کارهای بد دوری میکنند، ولی نه از روی فهم وخرد. اینان چون مایه فکریشان کم است چه بسیار به جای اصلاح، دست به افساد میزنند
«فاذا وجدتم عقله متینا فرویدا لا یغرّنکم حتّى تنظروا أ مع هواه یکون على عقله، أو یکون مع عقله على هواه، و کیف محبّته للرئاسات الباطلة و زهده فیها. فانّ فی النّاس من خسر الدّنیا و الآخرة یترک الدّنیا للدّنیا، و یرى انّ لذة الرئاسة الباطلة أفضل من لذة الأموال و النعم المباحة المحللة، فیترک ذلک أجمع طلبا للرئاسة، حتّى اذا قیل له اتّق الله اخذته العزة بالاثم، فحسبه جهنّم و لبئس المهاد»[۲]
و اگر دیدید دارای عقل متین هم هست، باز گول نخورید و صبر کنید تا ببینید آیا با هوای نفس خود، عقل را میکوبد یا با یاری عقل هوای نفساش را مدیریت میکند. باید بررسی کرد که دلبستگیاش به مقام و قدرت و ریاست، چه اندازه است؛ زیرا هست فردی که دنیا را برای رسیدن به دنیا و ریاستهای باطل، ترک میکند و رسیدن به قدرت را بر مال و ثروت ترجیح میدهد و همه مالاش را برای رسیدن به قدرت، ترک میکند، اموال را ریاکارانه به نیازمندان میبخشد تا به قدرت برسد، تا آنجا پیش میرود که وقتی به او گفته میشود: از خدا پیروی کن، با غرورِ تمام، گناه را پایهٔ رسیدن به عزّت قرار میدهد (و به گناه بیشتری کشانده میشود). پس دوزخ او را بس است و بسیار بد بستر و جایگاهی است.
«فهو یخبط خبط عشواء یقوده أوّل باطل إلى أبعد غایات الخسارة، و یمدّه ربّه بعد طلبه لما لا یقدر علیه فی طغیانه، فهو یحل ما حرّم الله، و یحرّم ما أحل الله لا یبالی بما فات من دینه اذا سلمت له رئاسته التی قد یتّقى من أجلها. فأولئک الذین غضب الله علیهم و لعنهم و أعدّ لهم عذابا مهینا»
چنین کسی چونان شبکور و کوراندیشی است که در نخستین قدماش، به کژراهه پا میگذارد؛ کژراههای که فرجاماش، نهاییترین و خسارتبارترین زیانهاست. پس از رسیدن به این مرحله، همچو نابینایی که با گذاشتن اوّلین گام در بیراهه، تا پایان به بیراهه میرود. پروردگار هستی هم او را به خود وا مینهد به مرتبهای از کجرَوی گرفتار میشود که حرام خدا را فدای مقام و قدرت میکند. اینان کسانی هستند که خداوند بر ایشان خشم کرده و از رحمت، محرومشان کرده و عذابی خوارکننده برایشان فراهم آورده است
«و لکن [الرجل] کل الرّجل، نعم الرّجل، الذی جعل هواه تبعا لأمر الله، و قواه مبذولة فی رضى الله، یرى الذّل مع الحقّ أقرب الى عزّ الأبد من العزّ فی الباطل، و یعلم أنّ قلیل ما یحتمله من ضرّائها یؤدیه الى دوام النعیم فی دار لا تبید و لا تنفذ، و ان کثیر ما یلحقه من سرّائها إن اتّبع هواه یؤدّیه الى عذاب لا انقطاع له و لا یزول، فذلکم الرّجل فبه فتمسّکوا و بسنّته فاقتدوا، و الى ربّکم به فتوسّلوا، فانّه لا تردّ له دعوة و لا تخیب له طلبه»
و اما «مَردِ مَرد»، «نیکمَرد» کسی است که تمایلات نفسانی خویش را پیرو فرمان خداوند قرار داده و تواناییهایش را در [جهت کسب] رضایت خداوند به کار میگیرد و «رنج و ذلت با حق بودن» را از «شکوه و موقعیت با باطلبودن» به «عزّتِ جاودانه» نزدیکتر میبیند و میداند که اندکی پذیرش رنجِ با حق بودن، او را به «نعمت جاودان»، در جهان بیپایان و آن سرای میرساند. و [میداند که] شادیهای فراوانی که از رهگذر پیروی از تمایلات نفسانیاش بدو میرسد، به عذاب بیانتها و پایانناپذیر منتهی خواهد شد و این است « اَبَرمَرد»، «نیک مَرد»! پس از او پیروی کنید، و سیره و روش او را الگو، و وی را راه و نردبان به سوی پروردگارتان قرار دهید؛ چراکه دعای چنین کسی رد نمیشود و هیچ درخواست او را خدا بی پاسخ نمیگذارد!»
ایشان، اَبَرمَرد و نیکوترین مرد را به آیت الله خامنهای تطبیق داد و عالم ریاکار و دنیادوست را به آن واعظ، شبیه نمود.
هنوز سخنرانی او تمام نشده بودکه مأموران ساواک به مسجد ریختند و حضرت استاد طبسی، قدس الله نفسه الشریف، را بردند. این هم دلیل دیگری بود بر هماهنگی ساواک با تکفیرگران. این سکوت حقارتآمیز و دمخوری برخی معمّمان با رژیم شاه، مرا به یاد شعر: «درمزار آباد شهر بیتپش…» اخوان ثالث انداخت و در نشست دیگری با دوستان این شعر را خواندم:
«موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل طوفان از نوا افتاده است
چشمههای شعلهور خشکیدهاند آبها از آسیاب افتاده است
در مزارآباد شهر بیتپش وایِ جغدی هم نمیآید به گوش
دردمندان بیخروش و بیفغان خشمناکان بیفغان و بیخروش
آهها در سینهها گم کرده راه مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده است هر چه غوغا بود و قیل و قالها
آبها از آسیا افتاده است دارها برچیده ، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان بوتهها پشکبنهای پلیدی رستهاند
مشتهای آسمانکوب قوی وا شده است و گونهگون رسوا شده است
یا نهان سیلیزنان یا آشکار کاسهٔ پست گداییها شده است
خانه خالی بود و خوان بیآب و نان و آنچه بود، آش دهنسوزی نبود
این شب است، آری ، شبی بسهولناک لیک پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بیتپش و آنچه کفتار است و گرگ و روبَه است
گاه میگویم فغانی بَرکشم باز میبینم صدایم کوته است
باز میبینم که پشت میلهها مادرم استاده، با چشمان تر
نالهاش گم گَشته در فریادها گویدم گویی که من لالام ، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامهای دست دیگر را بهسان نامهای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز تو عجب دیوانه و خودکامهای
من سری بالا زنم چون مکیان از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر هر چه از آن گوید، این بیند جواب
گوید آخر… پیرهاتان نیز … هم گویماش اما جوانان ماندهاند
گویدم اینها دروغاند و فریب گویم آنها بس به گوشم خواندهام
گوید اما خواهرت، طفلات، زنات…؟ من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند گوش کز حرف نخستین بود کر
گاه رفتن گویدم نومیدوار وآخرین حرفاش که : این جهل است و لج
قلعهها شد فتح، سقف آمد فرود و آخرین حرفام ستون است و فرج
میشود چشماش پر از اشک و به خویش میدهد امید دیدار مرا
من به اشکاش خیره از این سوی و باز دزد مسکین بُرده سیگار مرا
آبها از آسیا افتاده ، لیک باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ از عطای دشمنان و دوستان
آب ها از آسیا افتاده، لیک باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنام باز هم مست و تهیدست آمدی؟
آن که در خوناش طلا بود و شرف شانهای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین و ناپیدا به دست رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت از این غبار بیسوار خشمگین، ما ناشریفان ماندهایم
آبها از آسیا افتاده ، لیک باز ما با موج و توفان ماندهایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بینصیب
ز آن چه حاصل، جز با دروغ و جز دروغ؟ زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز میگویند: فردای دگر صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید کاشکی اسکندری پیدا شود
که خوشبختانه هم کاوهسازی چونان امام خمینی پیدا شد و هم آن سید غریبی که برخی حوزویان و روحانیان مقدسنما او را تکفیر و متهم کرده بودند، خود اسکندری شد و پرچم عزّت اسلام و ایران را پس از امام خمینی بر فراز داشت.
ادامه دارد
[۱] . سوره بقره، آیه ۲۱۴
[۲] . نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین , جلد ۱ , صفحه ۳۱