جمال حوزویان

[مجله حوزه، شماره ۵۹، دی ماه ۱۳۷۲]
جمال حوزهها
حوزهها را ساحلی دوردست و بلندایی فتحناشدنی است. در اقطار و امصار اسلامی، هر چه معنی و معنویت بوده از حوزهها برخاسته است. آنانی که در عرصه علوم انسانی، در برون حوزهها درخشیدهاند، ریشه در حوزهها داشتهاند و از زلال علم و معنویت آن ساحت مقدس، نوش کردهاند. حوزه، خاستگاه والاترین ایثارها، برترین فضیلتها و بهترین اسوهها است. بیش از ده هزار انسان وارسته و عالم صاحب تألیف، در عرصههای گونهگون علوم، تربیت کرد. غدیر، عاشورا و… با حوزهها امتداد یافتند و جاودانه شدند. وحی الهی، با شمع وجود و بذل هستی عالمان وظیفهبان، از تحریف مصون ماند و ماندگار گردید. کاملترین الگوها و اسوههای بشری، در سیمای حوزهها درخشیدند و در دامان پاک عالمان وارسته بالیدند. آبشخور همه حرکتها و جنبشهای مقدس و انسانی در کشورهای اسلامی حوزههاست. مداد خونینرنگ آنان، مشروطه را تحرّک بخشید و نفس قدسیشان سربداران را در تاریخ سر بلند ساخت.
با این همه، در خیل حوزویان و در آسمان پرستاره تاریخ علوم دینی، گر چه مردان عرصه دانش و تقوا، کم نبودند، ولی حماسهسازان عرصه اجتهاد و جهاد و مصلحان و احیاگرانی که پیش از زمان خویش، بیندیشند و جلودار امّت محمد (ص) در رویارویی با دشمنان اسلام باشند، معدودند. میوههای ناب بوستان علوی و دستپروردگانی جامع، که هم در حوزه علوم بدرخشند، هم در صحنه اجتماع و سیاست راهبر باشند و هم در تقوا و فضیلت سرآمد، انگشتشمارند. کاملمردانی که ابراهیموار، خود یک ملّت بودند و تنها در برابر سیاهی جهل و افسون فریب و تهدید ستممداران سینه سپر کردند.
با این که خوشبختانه در سده اخیر، کاملمردانی کمنظیر از حوزهها درخشیدند و هر یک در زمان خویش، پایههای استعمار را به لرزه درآوردند و روحیه جهاد و اجتهاد را در مردم زنده نگه داشتند، ولی استعمارگران از درخشش آنان، با تیر تهمت وعاظ السّلاطین، جلو گرفتند و با تبعید و تهدید، حرکتشان را کمفروغ ساختند. در دوران حیات، جهان علمی و معنویشان را با افتراها و تهمتهای عوامبرانگیز کمفروغ کردند و پس از شهادت یا رحلت، به تحریف چهره آنان پرداختند و سیمای خورشیدوَش آنان را در زیر آوار دروغ دروغپردازان، مدفون کردند. کاوشگرانی ژرفاندیش و نستوه میطلبد تا این ویرانههای تاریخی را حفاّری کرده و این میراثداران بزرگ را بر نمایند. میراثی که مشعل هدایت اصحاب حوزه و افتخار تاریخ تشیع است.
تا کنون، در حوزههای علوم دینی، قهرمانان عرصه علم و تقوا کم و بیش معرفی شدهاند، ولی تا پیش از ظهور ابرمرد روزگار ما، امام، قدس سره، حماسهسازان و مصلحان، حتی در مهد تربیت خود غریب بودهاند. دهها کتاب، توسط ایادی استعمار نگاشته شد و سیمای نورانی آنان، دگرگون نموده شد و متأسفانه از حوزهها فریادی درخور برنخاست!، پس از طلوع فجر مبارک و میمون، نویسندگان متعهد و فرزندان دلسوخته انقلاب، از هر تریبونی که یافتند، جسورانه، با سوز و گداز تمام و عشقی بیپایان، به دفاع برخاستند و غبارها را زدودند و ترفندها را افشا کردند و کرکسان را تاراندند، تا چهره نورانی و پر همینه بزرگمردان تاریخ پر افتخار تشیع را بنمایانند.
ما نیز، به سهم خویش، گامهایی برداشتیم و چندین ویژهنامه، به محضر خوانندگان گرامی، عرضه داشتیم. در این ویژهنامهها، گر چه مجال شناساندن همه آفاق وجودی آن بزرگمردان را نیافتیم، ولی به فضل الهی، توانستیم در این غوغا بازار تهمتها و ناروا گوییها، فریادی بر آوریم و زوایایی از حق را بنمایانیم.
اینک، که دستهای مرموز و سینههای پر ز کینه، و حقد، در مدرسه و دانشگاه و در هر جا که مستمعی بیابند و تریبونی، زهر کین میپاشند و الگوهای این مردم قهرمان و ستیهنده علیه تمام زشتیها و پلیدها و نامردمیها را، آماج تیرهای زهرآگین خویش قرار میدهند، بر آن شدیم، تا شخصیتی دیگر از تبار ابراهیمیان را مطرح کنیم و بر نسل پیر و جوان روشن سازیم که دغلبازان، خدعهگران، نان به نرخ روز خوران، پلیدچهرگان، با زیباییها و بوستانهای پرطراوات و امید چه کردهاند. استعمارگران مالامال از کینه و خشم، با فریادگران رهایی، چسان رفتار کردهاند. بنمایانیم که استعمار، بر زنده و مرده آنان رحم روا نداشته و از هر فرصتی که به دست آورده، بر جسد آنان ستور تاخته است.
آن شخصیت والا که استعمار از مرده او نیز در هراس است و بیم، سر سلسله مصلحان اخیر است، سید جمال الدین اسد آبادی. عاجزانه اعتراف می کنیم که توان آن را نداریم بر قلّه بلند خصال و جمال نورگستر او، بالا رویم و آفتاب جمال و کمال او را به تفسیر نشینیم، که کاری است سترگ.
سید جمالالدین اسدآبادی، او، حوزهها را جمال بود و امت محمدی (ص) را در همه آوردگاهها جلال.
او، سروش بیداری بود و فریادگر رهایی.
او، مرد دین بود و همهچیز و همهکس را برای دین میخواست و در خدمت دین.
او، دنیا را طلاق گفته بود و با عُقبی عَقد جاودانه بسته بود.
او، برای رسیدن به قلههای بلند «وحدت»، اصل و نسب، یار و دیار، آیین و مذهب خویش را کتمان میداشت.
او، از سرچشمه زلال و همیشهجاری تشیّع، توش و توان گرفته بود، امّا بر همه فرقهها یکسان پرتو میافکند.
او، در آرزوی دار الاسلام بود. بر این زیست و بر این، چهره در نقاب خاک در کشید.
او، تمام اسلام بود، در برابر تمام کفر.
آری، سید جمال، در هر شهر و دیاری پا گذارد، همچون مسیح، به مردگان روح حیات دمید و آنان را به سرچشمههای حیات جاوید، رهنمون شد. با هر گروه و فرقهای، به زبانی سخن میگفت که او را از خود میدانستند و از رهبران و پیشوایان آیین خود. این ویژگی، سبب شد که زیدگان امّت اسلامی، در ایران، مصر، افغانستان، هندوستان، عمان و… گمشده خود در او بیابند و بر گِردش مشتاقانه حلقه زنند و راه بجویند. بیانی روحانگیز داشت. روح را به تلاطم وا میداشت و در نهایت، منقاد راه و آرمان خود. گفتارش، صاعقهای بود بر جان دشمنان دین و شهدی گوارا برای محرومان و پابرهنگان. آنچه را که عرفان علوی، از محضر بزرگعارف روزگار خویش، ملا حسینقلی همدانی و فقیه توانمند و مبتکر آن روزگار، شیخ اعظم انصاری و دیگر حوزه تشیّع فرا گرفته بود، قطرهقطره بر کام تشنگان، وادی سوزان و گدازنده سرزمینهای اسلامی میچشاند، تا ببالند و در این روزگار غربت اسلام، به کار آینده و در جایجای بلاد اسلامی، به اسلام فرا خوانند و مردمان بیپناه را از گردنههای صعبالعبور و پُرکمینگاه، به سلامت به سرمنزل مقصود برسانند. این والایی و رهبری خردمندانه مردمان، حتی زُبدگان و دانشوران بود که بسیاری از عالمان و فرزانگان، زبان به مدح او گشودند و محفلها برای او آراستند، تا بتواند سخن دل بگوید و محبت بر مردم تمام کند. شیخ محمد عبده، بزرگمفتی دیار مصر، سیّد را چنین وصف میکند:
«فانی و لو قلت ما اتاه اللّه من قوة الذهن و سعة العقل و نفوذ البصیره، هو اقصی ما قدر لغیر الانبیاء لکنت غیر مبالغ»
اگر بگویم: ذهن نیرومند و عقل بزرگ و دید نافذی که خدا به سیّد جمال الدین داده است، پس از پیامبران، در بالاترین مرتبه جای دارد، مبالغه نکردهام.
همگان میدانستند که این مسافر، با این کولهبار پرارزش، دیری نخواهد پایید و این کاروانسرا را ترک خواهد کرد و به آن سرا خواهد شتابید؛ از این روی، به هر کجا پا میگذارد، عالِم و عامی بر گِردش، گرد میآمدند، تا قطرهای از دریای دانش او را به کام تشنه خود بچشانند. بر هر شهری که گام میگذارد، از کوی و برزن، صدا بر میخاست که درمانگر دردمندان، از راه رسید. سیّد، چه داشت که چنین شیدایش بودند. علم؟ فراوان بودند، دارندگان علم! مبارزه با ستمگران و…؟ در این وادی هم بودند کسانی که بیرقها میافراختند! رمزی دیگر بود در کار سیّد. پیوند عمیق و عالمانه و خالصانه او، با رسول اللّه. این پیوند ناگستنی، گسستِ زنجیرهای جهل و خرافه، ستم و استبداد، زور و اجحاف و هر چه ناخالصی بود. همین پیوند بود که در آوردگاههای مخوف و در گردنههای پُرکمینگاه و راههای پر سنگلاخ، با گرگان سرمست از قدرت، در میآویخت و عجب که پیروزمند از کار در میآمد؛ در حالی که کرکسان و لاشخوران، زبونمردان، خس و خاشاکها و آنان که در نبود این قهرمان بزرگ، دم و دستگاهی داشتند و بُرو بیایی، تیرهای زهرآگین به سوی او پرتاب میکردند و طعن میزدندش و هر چه در تضعیف و سستی قوای او به کار میآمد، به کار میگرفتند، امّا خدا نخواست که این خدامدار که همهچیز را به قربانگاه برده بود، به زانو درآید و در پیش هرزهدرایان، خوار گردد. بلندش کرد و جام پیروزی را به دستش داد که سر کشد و سکّوی پیروزی را بر زیر پایش گذارد، تا بر آن بالا رود. بالا رود که همگان بدانند، بویژه مسلمانان دلمرده و مأیوس بدانند که راه خدا، چنین خوش عاقبت است. سیّد، چیزی از علوم حوزوی و دانشهای روز کم نداشت که با عنوان و در عین عافیت بِزیَد و عام و خاص دورش حلقه زنند و مرحبا و مرحبا سردهند و بر دستانش بوسه نثار کنند و بر صدر نشانندش :
«او، اگر در حوزه میماند، میدرخشید و اگر کرسی استادی قانعش میکرد، پر جمعیتترین و با شکوهترین محفل درس را داشت و اگر در علوم حوزوی، تالیف میکرد شاهکاری بزرگتر از بوعلی در فلسفه و از شیخ انصاری در اصول و فقه، میآفرید. ولی او، کمبود استاد، مدرس، مرجع، منبری و کتب فقهی را درد مسلمین نمیدانست…».
گرچه این کارها نیز خُرد نبود؛ ولی او، به رسالتی دیگر، فوق این کارها و برنامهها میاندیشید: او، به پیوند امت اسلامی، با رسول اللّه میاندیشد. او، بر آن بود، امت اسلامی را بالاتر از ماه و خورشید بَرَد. او، بر آن بود، که افتخارات گذشته را احیاء کند. او، بر آن بود، گَرد ذلت و خواری را از چهره مسلمانان بزداید. او، بر آن بود، قرآن را دستور کار مسلمانان قرار دهد. او، بر آن بود، مسلمانان را وادارد، قهرمانانه پشت پازنند بر هرچه غیرخدایی بود. او، دریافته بود که اگر در برابر تهاجم همهجانبه وارثان جنگهای صلیبی، که به غارت همه میراث مسلمانان، حتی ایمان و فرهنگ و دین آنان پرداختهاند، مایهها و تواناییهای نهفته در منابع دینی، تبیین نشود و زوایای اجتماعی و سیاسی اسلام، معرفی نگردد و دین خاتم، به عنوان نظام زندگی و اداره جوامع اسلامی طرح نگردد، سرنوشت غمانگیز مسلمانان در اسپانیا، دامنگیر دیگر جوامع اسلامی خواهد شد. او، سرمنشأ همه دردهای جوامع اسلامی را در دورشدن از اسلام ناب و تندادن به جهل و خرافه و مردن روح حماسه و بعد جامعهسازی یافته بود. دلاوریها کرد و خون دلها خورد، تا حوزههای علمیه را از خوابِ گِران، بر خیزاند و آنها را با رسالتی که دارند و باید به انجام برسانند، آشنا کند. انبوه نامههای او به علمای بلاد اسلامی، دیدارها و ملاقاتهای فراوان او، با رجال و شخصیتهای ذینفوذ دینی، در جایجای کشورهای اسلامی، سخنرانیهای آتشین او، در جمع اهل فضل و علم و… همه، دردمندانه و عاشقانه و برای تحقق این آرمان بلند بود. هشدارنامه او به میرزای بزرگ، از دردی جانکاه حکایت میکند که این مرد غیور، در سینه داشت. گویا، همه دردها و آلام و مصیبتهای جهان اسلام را که باید در سینه فردفرد میلیونها مسلمان باشد، او به تنهایی در سینه داشت. دردی که گاه چنان جان به لبش میکرد که بی محابا فریاد بر میآورد و شلاقوار بر پشت و سینه خمودگان این کاروان خوابزده مینواخت. گاه، سامراء را مورد خطاب قرار میداد و گاه تهران و گاه…
آری، او در این دردنامهها، اندکی از درد و غمی که بر دل دردمند خویش حمل میکرد، بر کاغذ فرو میچکاند که که شاید بر سینهای آماده و مستعد نشیند و صاحبسینه را مشتعل کند. نیابت و وراثت و. .. در نظر بلند او، در چند فتوا و حلاجی مقوله کهن خلاصه نمیشد. وراثت و نیابت و… در دید او، یک درد بود: درد دین، درد هدایت، درد پیکار با ناخالصیها. وراثت و نیابت، در نگاه او رسالتی بود بزرگ. احیاگری، بیدارگری، آوردن فقر به عرصههای اجتماع، زدودن جهل و خرافه، تفسیر و تبیین درست دین و هماهنگ با مقتضیات زمان، مبارزه با ظلم و ستم و دستهای پیدا و ناپیدای استعمارگران در بلاد اسلامی، جلوگیری از به یغما رفتن منابع و ذخایر جهان اسلام، دفاع از مظلومان در سرتاسر گیتی، تلاش برای برقراری قسط و عدل و. .. همه و همه از ارکان وراثت انبیاست. او، دانشهای حوزوی را برای عرصه گستردهای در نظر داشت: اداره مردم، رفع خصومات، تأمین سعادت دنیا و آخرت مردمان مسلمان و… مسائلی بودند که باید با سرپنجه دانشهای حوزوی گشوده میشدند. علوم حوزوی و رسالت حوزویان را در منظومه جامع توحیدی، که هم سعادت آخرت را به همراه دارد و هم بهزیستی دنیا را، میدید. علوم دین را تابلو راهنمای عمل انسانها برای الهیکردن زندگی فردی و اجتماعی میدانست. او، قران را چراغ هدایت و نجات امت اسلامی میشمرد و در جایجای کلماتش، از آن راه میجست. عطر وحی قرآن در قول و فعلش، نمودار بود و طنین کلامش، خطبههای دلنشین نهج البلاغه را به یاد میآورد. قرآنی میاندیشید. فطرتهای پاک را مورد خطاب قرار میداد. گستره تلاش و جهادش، فراتر از مرزهای جغرافیایی بود. برای سخن و پیام خویش و رسالتی که بر دوش داشت، مرز نمیشناخت. همهجا را فرودگاه پیام خود میدانست. او، همه کشورهای اسلامی را وطن خویش میدانست و همه ابنای مسلمانان را فرزندان خود. او، در کار برانگیزاندن گنجینههای خِرد بود. او، در کار جایگزین کردن اسلام ناب محمدی بر دلها بود. سِیر در زمین را آغازید، تا هم سنتهای الهی را در ترقی و انحطاط امم مشهود کند و هم کانونی برای احیای مجد و عظمت اسلامی و مبارزه با استعمار آن روز پیدا بکند. به هر سرزمینی که پا مینهاد، با درنگی نه دیرپای، روح جهاد و آزادگی و غیرت دینی و ملی را در مردم میدمید و به زودی تلاشهای سترگ او به ثمر مینشست و همگان از آن به بهره میرسیدند. استعمار، فراوان به تلاش برخاست که او را از راهی که میپوید، بازدارد؛ از این روی، چنان بر راه او خار و خاشاک میریخت و چاههای ویل حفر میکرد و در برابر او صف میآرایید، که گویا، سیّد به تنهایی لشگری است عظیم و مجهز به تمام تجهیزات. پس از آن که زندانها و تبعیدها و آوارگیها و آزار و اذیتها و تهمتها و… استعمار، سودی نبخشید، تمام توان خود را به کار گرفت تا سیّد را به یأس بکشاند. یأس! مرض ناعلاج و مزمنی که به جان هر کسی فتاد، خلاصی نیافت، تا پوسیده و متلاشی شد و یک جمع را نیز پوساند و از صحنه زندگی به دور افکند. ولی باور عمیق سید به آیین یأسزدای محمدی (ص) و سنتهای حاکم بر جهان، روز به روز، بر امید او به آیندهای روشن میافزود و او را در راهی که در پیش داشت، مصممتر میکرد. این امیدِ صخرهوشِ او را در نامهای که پس از تبعید کُشنده و خُردکننده از شاهعبدالعظیم به عراق، نگاشته، میتوان به خوبی احساس کرد:
«… مرا در این جهان، چه در غرب باشیم و چه در شرق، مقصدی نیست، جز آن که در اصلاح دنیا و آخرت مسلمانان بکوشم و آخر آرزویم آن است که چون شهدای صالحین، خونم در این راه ریخته شود. … این همه را نوشتم تا اینکه بدانید این مصائب، همه بر بدن من وارد آمد، ولی در همه این حالات، روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود. و بلاشک، بعضی ایرانیان، خواهند دانست که من برای اصلاح احوال صوری و معنوی ایشان، تا هر درجه ایستادگی دارم. »
بالأخره، رنجها، آلام و دردها، و تلاشهای بیوقفه او، بذر بیداری افشاند و پس از مرگ غمانگیز او، فصل جدیدی در تاریخ اسلام آغاز شد. فصل شکفتن شکوفهها. فصل امید، فصل بالندگی و رویش. فصل پَرخاش علیه ستم. فصل تجدید خاطرات جانفشانیهای مسلمانان صدر اسلام. فصل مرگ استعمار. تا اینکه در برههای حساس، که دشمن با تمام قوا به آوردگاه آمده بود و مستانه عربده میکشید و هل من مبارز میطلبید، سیّدی از سلالهٔ پاکان، که عصاره همه پاکیها و زیباییها و مردانگیها بود، پا به میدان گذارد و ضربهای عظیم بر پیکر استعمار نواخت که آذرخشی برخاست و تمام تاریکیها را زدود و قلبها را به نور ایمان روشن کرد.