حماسه تکلیفبانی
[مجله حوزه، شماره ۷۶ – ۷۷، پاییز ۱۳۷۵]
تکلیفمدار بود و وظیفهبان. آگاه بود و دانای به زمان. معنویت، فقاهت و سیاست را به هم درآمیخته بود و تندیسی از عالم ربّانی و فقیهی مرزبان و مسؤولیتشناس را نمایاند.
سیاست او از زلال معنویت و گوارای رازها و نیازها و نیایشهای او شادابی میگرفت.
عبودیت او از بینش روشن و شناخت ژرف و گسترده او مایهور میشد.
بر قلّه فقاهت، نه برای رسالهنویسی برآمد که بهروزی بشر را در آن میجُست.
سیرت سیاسی و معنی و مفهوم موضعگیریهای اجتماعی ـ سیاسی وی را با کالبدشکافی و بررسی دقیق نهضتها و حرکتهای بزرگ سدههای اخیر ـ تنباکو، مشروطیت و انقلاب عراق ـ میشود فهمید.
شخصیت نائینی را نمیشود با نگاهی تکساحتی شناخت و به راز و رمز حرکتهای او پی برد و از چهره و زوایای نیم قرن تکاپو و تلاش سیاسی و فکری وی پرده برداشت.
کلید شناخت مصلحان دینی را باید در منابع دینی، سیرت معصومان، اندیشهها و فرهنگ دینی حوزوی و معنوی جویید نه در اندیشههای بیرونی.
اندیشهای که جانمایهاش قرآن و گفتار و سیرت کاملترین انسانهاست، نه در انظار منتسکیو و افکار آزادیخواهانه غرب، جستوجو کردن و در پی ریشهٔ آن در غرب گشتن، راه گم کردن است و اقیانوسی را در برکهای جای دادن.
خون جاری در اندام زندگی پرشور و جهاد روزان و شبان او، تکلیفبانی است و رشتهای که همه حرکتهای او را تفسیر میکند و مضمونی درست از زندگی او نشان میدهد، عمل به وظیفه است.
او به معنای واقعی کلمه، شریعتمدار بود. شریعتمداری زمانشناس، بینا، وارسته، خویشتنبان و بهدور از هواها و جاه.
زندگی او تفسیر حماسهٔ فتواداری است و شرح تاریخ مشروطیت و پایداری عالمان در نهضت عراق و فلسفه راستقامتی حوزهها در سده اخیر.
از این زاویه و با این نگاه، نگاهی میافکنیم به حضور سیاسی، جهاد علمی و سیرت اخلاقی او.
در عرصه سیاست
در دامن سیاست بزاد و در خانهای مذهبی و سیاسی ببالید. پدرش شیخ الاسلام نائین بود. در خانهٔ بزرگ نائین سخن از هر دری میرود: از اوضاع نابسامان، زورگویی به رعیت، تجاوز به حقوق دیگران، بگیر و ببندها، حقکشیها، نامردمیها، مظلومکشیهای خاندان قجر و دیکتاتوری بی حد و حصر آنان، ویرانی کشور و ناامنی راهها و…
نائینی، در چنین فضایی تنفس میکند و تیز به پیرامون مینگرد، رخدادهای وحشت انگیز، بیقانونیها… قلب کوچک او را میآزارد و در روح او غوغا میآفریند.
پس از فراگیری دانشهای لازم و مقدماتی در زادگاهاش، به اصفهان رخت میکشد و در آن شهر زخم دیده از ستم قاجاریان باز در محافل و مجالس عالمان بزرگ شهر که او به خاطر هوش و استعداد سرشار و جلب توجهها و وابستگی به خاندانی بزرگ به آنها راه مییابد، سخن از بیدادهاست و نامردمیها و تاخت و تاز بیگانگان. او در محافل و مجالس افزون بر افزون بر دامنه آگاهیهای خود با کنکاشها و تدبیرها و فرجاماندیشیهای عالمان برای چگونگی رو در رویی با ستمکاران لجامگسیخته و یافتن راه رهایی از دست دولت بیداد آشنا میشود و در صفحهٔ دل خویش این همه را مینگارد.
دریچههای اندیشهٔ سیاسی یکی پس از دیگری بر طلبه جوان و پرتکاپوی نائینی گشوده میشود:
استاد او جهانگیر خان قشقایی از گذشتهها میگوید و ظلمی که بر این آب و خاک رفته و از دشنههایی که بر پشت و پهلوی عشایر غیور و آزاد مردان خطّه عشایر این مرز و بوم به ناجوانمردی فرو رفته.
ابوالمعالی از مقاومت عالمان میگوید:
سید جمال الدین اسدآبادی، دوست او، آتشفشان ناآرام در درون این جستوجوگر روشنایی شعله برمیافروزد.
رفت و آمدها و گفتوگوها و نشست و برخاستها با سیدجمال، روز به روز بیش تر میشود[۱] و دامنه آن حتی تا سامراء گسترده میشود.[۲]
اینها دنیاهای ناشناختهای برای این جستوجوگر دنیاهای نو میگشاید و او را از حجرهٔ تنگ مدرسه به در میآورد و به دنیایی بسفراخ پرواز میدهد.
او از پرواز باز نمیایستد و در سطح نیز نمیپرد، اوج میگیرد، از دیار خود هجرت میکند، در نجف نیز نمیماند، به سوی حوزهٔ نوپای سامرا رخت میکشد که آن را استادی پخته و همهسونگر و دردآشنا و سیاستمداری ژرفاندیش رهبری میکند.
به دریا میپیوندد؛ دریایی بسبیکران و ژرف و پر از غوغا. در اینجاست که آگاهیهای او بیش از پیش عمق مییابد و با ریزهکاریها و ظرافتها و تدبیرهای سیاسی آشنا میشود و بهگونهای ژرف درمییابد رهبری مسلمانان در این دنیای پرهیاهو، تدبیری خاص و راه و روشی دیگر میخواهد. سیاست، لایههای گوناگون دارد، هزاران پیچ وخم و گردنه و راههای ناهموار و افقهای ناپیدا.
سیاست اسلامی، بس دشوارتر و هراسانگیزتر و پرگردنهتر و باریکتر و حساستر از دیگر سیاستها و روشهاست. در اینجا باید مهار سیاست را سفت گرفت تا انحراف و کژی پیش نیاید. آلوده نگردد و در غوغای هوسها و آزها و قدرتطلبیها گم نشود. خواستههای شخصی، رنگ دین نگیرد و به نام دین، مردم رنگ نشوند. همه چیز رنگ دین بگیرد و همه حرکتها بر اساس آن تنظیم شود و برای هواها و هوسها و دوستیها و سستیها و تنبلیها در این حصار سترگ جایی و راهی نباشد.
در این سیاست، مردم نقش مهم دارند و آگاهی آنان شرط راه است. باید آنان در همه صحنهها آگاهانه و از روی باور دینی حضور داشته باشند. هیچ چیز نباید از آنان پنهان بماند و دور از چشم آنان تصمیم گرفته شود.
در این سیاست، همراهی دولتمندان و دولتها و رئیسان قبیلهها و طایفهها و رهبران حکومتها نیستند که نقش میآفرینند، همراهی و همگامی مردم است که نقش میآفریند.
همه نیرو و توان باید در راه آگاهاندن مردم به کار بسته شود تا ثمر دهد.
در سامرا، به کانون رهبری نهضت تنباکو راه مییابد، از آن کانون گرما میگیرد و نور، و در پرتو آن به آرزوهای خود دست مییابد.
چشم میرزای بزرگ میشود، چشم تیزنگر، پُردرخشش و امین.
هر چیزی را که میبیند و میفهمد و درک میکند، بی دریغ در اختیار رهبری میگذارد و آگاهیهای گسترده و شمّ قوی سیاسی خود را در راه شکوفایی نهضت به کار میبندد.
میرزای بزرگ، این چشم را عزیز میدارد و بر جایگاه بلندی قرارش میدهد: دیدهبانی کانون رهبری.
میرزای بزرگ، از قوّت نگارش نائینی در برانگیختن مردم سود میگیرد و از اندیشه و شعور سیاسیاش بهجا و بهموقع بهره میگیرد. و از این روزَنها و دیگر روزنهای امین، اُفقها را مینگرد، تاریکیها را میکاود تا توفیق مییابد سنگ زیرین حرکتهای بزرگ اصلاحی و انقلابهای مردمی را بر پایه اسلام پی بریزد و سامرا را برای همیشه سرلوحهٔ نهضتها قرار میدهد.
دیری نمیپاید شعلهای دیگر سَر میکشد و نهضت مشروطه با الهامگیری از نهضت تنباکو پا میگیرد. آخوند خراسانی، شاگرد بزرگ و برجسته میرزای بزرگ، جلودار میشود. شاگردان مکتب سامراء با همان همدلیها و همرأییها دور هم جمع میشوند و خیمه و خرگاهی به همان روش سامراء در دلِ نجف بر پا میدارند. آخوند خراسانی، محور و دیگر شاگردان میرزای بزرگ بر گِرد این محور به هدایت و رهبری مردمان بهپاخاستهٔ ایران میپردازند.
میرزای نائینی در کانون رهبری نجف، سِمت مشاوری مییابد و به نگارش بیانیههای بیدارگرانه از سوی مراجع بزرگ نجف میپردازد.[۳]
پس از چندی وقتی میبیند دشمن به زانو در آمده و عقب رانده شده دربارهٔ اصل مشروطیت و اصول آن: آزادی، مساوات و… به شبههافکنی پرداخته و این اصول را ناسازگار با اسلام وامینماید، چاره در این میبیند برای دفاع از مشروطیت و روشنگری موضع علمای مشروطهخواه مطالبی را بنگارد و نشر دهد. با همّت و پشتکارداری موفق میشود این کار سترگ را به سامان برساند و کتابی به نام: «تنبیه الامة و تنزیه الملة» بنگارد که در آن اصول مشروطه را عالمانه و با روش و اسلوب فقهی با کتاب و سنت تطبیق میدهد و به شبههها دقیق پاسخ میدهد و برای همیشه جلوی سخنان ناشایست و خردهگیریهای نابهجا را میگیرد.
او در این اثر فهماند که آنچه غربزدگان میگویند و در پی آن هستند هدف علما نیست.
آزادی، نه بیبندوباری و رهایی از هر قید و بندی.
مساوات، نه همسانی همهٔ آیینها و قانونهای الهی و بشری.
قانونگذاری، نه نوآوری در دین و آوردن قوانین ناسازگار با دین.
او در این اثر، حکومت دینی را بر اساس آیات و روایات به زیبایی ترسیم کرد و فهماند علمای دین، حرکتی را که آغاز کردهاند بر اساس تفکرِ نشأتگرفته از کتاب و سنت بوده، نه به پیروی از این و آن و اثر پذیرفتن از اندیشهها و مکتبهای آن سوی مرزها.
اگر از آزادی میگویند، هدف آنان، آزادی که در مغربزمین مطرح و اجرا شده نیست و یا اگر از مساوات میگویند، فاصله بسیار است با آن مساواتی که غربیان در پی آناند و…
این دفاع دقیق و عالمانه از مشروطه بسیاری از شبههها را زدود و جهادی بود عظیم در آن روزگار که تفسیرهای گوناگونی از مشروطه ارائه میشد و هر گروه و دستهٔ تازه از گرد راه رسیدهای تلاش میورزید برابر ایده و دیدگاه خود آن را تفسیر کند و نهضت را به سویی ببرد که دلخواه اوست.
تنبیه الامه، ثابت کرد که دین در اداره جامعه ناتوان نیست و به درستی و با اصول متین و خردمندانه میتواند سعادت دنیا و آخرت را برای مردمان تأمین کند و به دور از استبداد و با تکیه بر آرا و مجلس قانونگذاری چرخهای جامعه را بچرخاند و امور مردم را سامان دهد.
نائینی در تنبیه الامه با شناخت ژرفی که از دین داشت و آشنایی همهسویهای از مسائل سیاسی توانست به خوبی و زیبایی فلسفه اجتماعی و سیاسی اسلام را پی بریزد.
به نوشته شهید مطهری:
«انصاف این است که تفسیر دقیق از توحید عملی اجتماعی و سیاسی اسلام را هیچکس به خوبی علامه بزرگ و مجتهد سترگ مرحوم میرزا محمد حسین نائینی، قدس سره، توأم با استدلالها و استشهادهای متقن از قرآن و نهجالبلاغه در کتاب ذیقیمت (تنبیه الامه و تنزیه الملة) بیان نکرده است.»[۴]
در عمل و اندیشه و در این اثر جاودانه به سختی با هرگونه استبداد درافتاد. استبداد را به هر شکل آن بر نمیتابید. احترام به آرای مردم، جامعهگرایی، اهمیت نظام شورایی و… با جان او سرشته بود.
دشمنی او با استبداد، از مشاهدات عینیاش مایه میگرفت و دلخونی او از استعمار و استبداد دینی تنگاندیشان و روحانیان سادهدل از دهها گواه گویایی که با آنان در حوزه اصفهان و نجف زیسته بود بر میخاست.
او مرد سیاست بود. سیاست دینی با جان او عجین شده بود. سیاست را جدای از دیانت نمیدانست. دینی که او شناخته بود بدون حکومت معنی نداشت و نمیتوانست گرهی از کار بسته مردم بگشاید و آنان را به سعادت دنیوی و اخروی برساند.
او هیچگاه از سیاست دوری نگزید. کنارهگیری او از مشروطهٔ به انحراف کشیده شده، به معنای کنارهگیری او از سیاست نیست که برخی بر این پندار بودند و بر این پندار جاهلانه پای میفشردند.
اینان در پی این بودند که نگذارند نائینی برای حوزهها و مسلمانان الگو شود و چنین نمایاندند که نائینی با آن همه شور و هیجان و با آن پختگی بینظیر، عاقبت از کار خود پشیمان شد و درس و بحث و مدرسه و مسجد را بهترین کار روحانی تشخیص داد و به آنها مشغول شد و اینک مسلمانان و روحانیان باید از این تجربه تلخ درس بگیرند و به مسائل سیاسی نپردازند که پشیمانی به بار میآورد.
این همه برای آن بود که حوزهها و مردم را از اندیشههای ناب سیاسی نائینی و مکتب او دور کنند و وی را در انزوای کامل سیاسی قرار دهند تا این اندیشه برای همیشه از گردونه خارج شود و سدّ راه استعمار نباشد. احمد کسروی گویا خوشحال از این شایعه آن را درست و عین واقع جلوه میدهد و به ثبت آن میپردازد:
«شنیدنی است که میرزا حسین نائینی از شاگردان آخوند خراسانی بوده و در زمان زندگی او کتابچهای درباره مشروطه و سودمندی آن نوشته و چاپ کرده بود، سپس پشیمان گردیده و نسخههای آن را یکایک جسته و از دستها بازگرفته و چنانکه گفته میشود به جای آن کتابی درباره روضهخوانی و سینهزنی و آن نمایشها نوشته و بیرون داده است.»[۵]
پس از انحراف مشروطه از مسیر اصلی خود، به دار آویخته شدن شیخ فضل اللّه نوری، ترور بهبهانی و به انزوا کشیده شدن طباطبایی و مرگ مشکوک آخوند خراسانی، نشر نشریهها و کتابهای گمراهکننده و مخالف اسلام و روحانیت و… میرزای نائینی از همراهی مشروطه خودداری کرد که این یعنی یک حرکت سیاسی حسابشده و با برنامه.
با این حرکت، مردم به عمق جریان پی بردند و از مشروطهخواهان روی برگرداندند که این را میشود از حرکتهای بعدی مردمان فهمید.
نائینی بر خلاف پندارگرایان و غربزدگان از سیاست کناره نگرفت و انزوا پیشه نکرد، بلکه قدرتمندانه در حرکتهای ضداستعماری پس از مشروطه نیز نقش ایفا کرد؛ در انقلاب مردم عراق علیه انگلیس، تحریم انتخابات عراق، مبارزه با کشف حجاب در ایران و….
نائینی، با عمل خویش نقشهها و ترفندهای استعمار را پس از مشروطه خنثی کرد و به همگان فهماند مرد دین نمیتواند از سیاست بهدور باشد و همدردی و همدلی با مردمان و مبارزه علیه بیداد نداشته باشد و به سامان دادن اوضاع نابسامان مسلمانان نپردازد.
در عرصه حوزه
فراگیری آموزش و پژوهش کار همیشگی او بود. در فقه و اصول از سرآمدان روزگار خویش بهشمار میرفت. در بسیاری از دانشهای اسلامی صاحبنظر بود. بهترین اساتید را در اصفهان، سامراء و نجف درک کرده بود.
و…
با این همه، پس از به بیراهه افتادن مشروطه، حوزهٔ درس او حال و هوای دیگر به خود گرفت و پافشاری وی در هرچه پختهتر و ژرفتر مطرح کردن فقه و اصول سرّی دیگر داشت.
او شکست عالمان را در مشروطه، در منطق و فکر و فرهنگ حاکم بر حوزهها یافته بود. بر آن شد سامرا را در نجف تکرار کند و در پرتو روش فقاهتی مکتب سامرا، شاگردان و فقیهانی روشناندیش بپرورد.
از شیوه درسی حوزهها و بیتوجهی به عرضه مسائل نوپیدا و نیازهای اجتماعی ـ سیاسی سرزمینها و جامعههای اسلامی بر مبنای دین شِکوه میکند:
«چگونه از لاتنقض الیقین بالشک آن همه قواعد لطیفه استخراج نمودند. ولی آن همه تعالیم بلند و زندگیساز اجتماعی و سیاسی قرآن و سنت و نهج البلاغه را نادیده گرفته و با کمال سر به زیری از دیگرانی که راه و رسم قانونگذاری را از ما آموختهاند راه میگیریم.»[۶]
او با این روشِ خود، دگرگونی ژرفی به وجود آورد. انتظارهای ویژهای از عالم دین و فقیهان در ذهنها پدید آورد. روش و طرحی نو در تدریس و تربیت شاگردان درافکند.
آقای محمد حسین مظفر میگوید:
«او نه تنها فقیه میپرورید، که مرزبان دین میساخت. در ضمن درس آنچه لازم بود در عمل و گفتار به شاگرد میآموخت. در بین درس، شاگردان را به نکاتی از تاریخ و احوال علما توجه میداد و یا لجنههای علمی را معرفی و به شرکت در آن محافل تشویق میکرد.»[۷]
با آگاهیهای گستردهای که از دانشهای گوناگون حتّی ریاضیات و… داشت توانست روشی نو در تدریس و شیوه جدید در اجتهاد و استنباط پی بریزد. اصول و فقه او به همان سادگی فقه و اصول شیخ اعظم انصاری بود. از ورود قواعد حکمی و فلسفی دامن میگرفت، گرچه در پرتو عقل سلیم و فهم عرفی، آفاقی جدید در دو دانش فقه و اصول گشود.
محمد حسین مظفر از روش فقاهتی و تعلیمی او چنین یاد میکند:
«استاد ما به مقدار حاجتِ علم فقه، علم اصول را تعلیم میداد و آنچه از فصلها و بابهای علم اصول بیان میفرمود، مسائلی بود مربوط و در تماس خاص با استنباط بابهای فقه و آنچه فقیه مستنبِط، به آن نیاز دارد تا قواعد را استنباط کند. او نشان میداد کدام فرع مبتنی بر کدام اصل است، به شرحی مبسوط و بیانی وافی، به گونهای که مسائل فقهی را با مسائل اصولی تطبیق میداد و با مبانی روشن و شیرین روابط بین دو علم را روشن میساخت.»[۸]
او در فقه، باب خردورزی را گشود و باببندی نُوی از فقه ارائه داد و جایگاه طبیعی هر باب و اصل و فرع را نمود. در باب معاملات نه تنها عقود و ایقاعات را تقسیمی نو کرد، که فروع و شاخههای هر کدام را روشن کرد. در باب ولایت فقیه نوآوری دارد. در تقسیم احکام به تبلیغی و ولایی و اختیارات حاکم، آفاق جدیدی میگشاید. زمان و مکان را در تعبیر و تفسیر اجتهاد بویژه جابهجایی موضوعات و گزارهها دارای نقش میدانسته و در جایجای فقه از آن بهره میگیرد.
تاریخ، سیره، بویژه قرآن و نهج البلاغه را در اجتهاد احکام اجتماعی اسلام به صحنه آورد و مفاهیمی نو به عالم فقاهت عرضه کرد.
او از مهجور ماندن نهج البلاغه دریغ میخورَد و میگوید:
«چرا از میرزای بزرگ نباید سرمشق گرفت و از احکام و تعالیم نهج البلاغه چونان نامه مالک اشتر نباید در فقاهت بهره بُرد.»[۹]
در اجتهاد و استنباط از سیره به نیکی بهره میبرد. با تیزبینی فروع فقهی را از لابهلای سیره معصومان(ع) در میآورد.
در دانش اصول نیز تعریفی نو از علم اصول ارائه داد و آفاق جدیدی را در منطق استنباط گشود. متمم جعل، برابرسازی جعل احکام شرعی بر قضایای حقیقی و مانندی آنها با قانونهای کلی کشورها و دهها موضوع دیگر نمایانگر تلاش و نستوهی او در کارآمدی علم اصول و تواناسازی آن در پاسخگویی به نیازهای سیاسی ـ اجتماعی جامعههای اسلامیاست.
از این روی، دیدگاههای اصولی و فقهی او به گونه جدّی در حوزههای فقاهت شیعه مطرح است، حتی کسانی هم که شاگرد او نبودند خود را بینیاز از طرح و بررسی افکار او ندیده و دیدگاههای وی را به بوته بررسی گذاردهاند.
امام خمینی با این که شاگرد مرحوم نائینی نبوده است، ولی محور بحثهای اصولی خود را نقل و نقد دیدگاههای وی قرار داده است. نائینی، آفاق نوی در دانش اصول گشود، از این روی مجدّد دانش اصول در سده اخیر لقب گرفت:
آقا بزرگ تهرانی در اینباره مینویسد:
«امّا هو فی الاصول فامرعظیم لأنّه احاط بکلیاته و دققه تدقیقاً مدهشا و اتقنه اتقاناً غریباً و قدرنّ الفضا بأقواله و نظریاته العمیقه کما انطبعت افکار اکثر المعاصرین بطابع خاص من آرائه حتی عدّ مجدداً فی هذا العلم…»[۱۰]
او با روش ابتکاری خود شاگردان بِنامی پرورید، نامورانی که در عرصه تحقیق و نوآوری و شکوفایی دانش دین نقش مهمی ایفا کرده اند و در همه برههها و فراز و نشیبها مشعل حوزه را برافروخته داشتهاند.
در عرصهٔ اخلاق و خویشتنبانی
روشنبینی و واقعنگری، ریشه در تعالی روح دارد. از روح والا، افکار و طرحهای بلند خیزد. مردان بزرگ، پیش و بیش از آنکه قهرمان عرصهٔ سیاست و جامعه باشند، مردان سحرند و میداندار تهجّد و نیایش. بعثت اجتماعی، ریشه در خیزش درون دارد و زلال اشک شب. «المؤمن رهبان باللیل و اسد بالنهار.»
بزرگی و عظمت هرکس به اندازه پیوند و اُنس او با خدای تبارک و تعالی است. آفاق فکری، وامدار سیر روحی انسان است و عزّت و صلابت هر عزیزی، به نزدیکی با خدای عزیز است.
علاّمه نائینی هم عرفان نظری را نزد اساتید فن آموخت و هم سلوک عرفانی و اخلاقی را در زندگی و سیرت آنان شهود کرد. در کوچکی از خداترسی مادر بذر خوف حق در جاناش کاشته شد و زمزمهٔ سحری پدر، روحاش را به عالم بالا شیفته کرد.
در نوجوانی، مجذوب مناجات و نالههای سحری استادش، شیخ محمد باقر اصفهانی، گشت و همراه و همزمان با او به نیایش و نیاز بر میخاست. استادی که در ماه مبارک، در قنوت نماز شب با دعای ابوحمزه سیر معنوی میکرد:
«مرحوم آیت اللّه نائینی میفرمودند: در ماههای مبارک رمضان، مرحوم آقا شیخ محمد باقر، دو سه ساعت به اذان صبح مانده به بیرونی تشریف میآوردند و در یکی از اتاقها مشغول نماز شب و تهجد میشدند. آن مرحوم در دعای دست، همانگونه که ایستاده بود، دعای ابوحمزه ثمالی را میخواند و گریه میکرد.»[۱۱]
از ابوالمعالی محمد ابراهیم کلباسی، توشه فکری و معنوی بسیار گرفت و در خدمت جهانگیرخان قشقایی تجربههای سلوکی و معنوی را بیاموخت.
در نجف و سامرا با عارف واصل، ملاحسینقلی همدانی، سر و سرّی داشت؛ همو که استادِ همسنگرش سیدجمال نیز بود. ارادت و پیوند او با عارف همدانی بهاندازهای بود که وقتی نجف میآمد، وارد بر منزل او میشد:
«مرحوم ابوی نقل میکردند: در حدود سالهای ۱۳۰۰ که من در نجف مشرف بودم، مرحوم آیت الله نائینی برای زیارت به نجف اشرف مشرّف میشدند. مرحوم آیت اللّه نائینی در نجف وارد منزل آقای آخوند ملاحسینقلی میشدند و در آنجا نشست و دید و بازدید داشتند…»[۱۲]
با شاگردان والا مقام مرحوم ملاحسینقلی نیز مأنوس بود و صمیمی. عارف وارسته و نامآور، مرحوم سید احمد کربلایی، با همه احتیاط و مراقبتی که داشت، مرحوم آیت اللّه نائینی را مسؤول کارهای خود کرد.
عابدی بود با بصیرت و مقدسی بهدور از هرگونه ریا و خودنمایی. تهجد شبانه او کمتر از جهاد و اجتهاد روز او نبود. در سفر و حضر، سه ساعت به اذان صبح، به آستان یار میشتافت و چونان مولایش علی(ع) راز و نیاز میکرد:
«کان اذا وقف للصلوة ارتعدت فرائصه وابتلت لحیته من دموع عینیه.»[۱۳]
به گاه نماز رعشه بر انداماش میافتاد و اشک از دیدگاناش بر محاسناش جاری میشد.
پا بر سر این دنیا نهاده بود و به زخارف دنیایی اعتنا بود. خوشگویی و بدگویی مردم در تصمیم و سلوک او کوچکترین تأثیری نمیگذاشت، گویا روح او نه در این عالم سیر میکرد. به گاه تکلیف و انجام وظیفه، هیچکس و هیچچیز نمیشناخت. همهٔ توان خود را در انجام تکلیف به کار میبست. با این که مرجع بود و صاحب بیت، دو سید وارسته آقایان: سید عبدالغفار و سید جمال الدین گلپایگانی را مراقب رفتار خویش کرد و بدانان گفته بود:
«پیش از محاسبهٔ رقیب و عتید، شما نقّاد من باشید. بشر در هنگامهٔ کار، گرم رتق و فتق امور میشود و گاه خطا میرود و یا به افراط و تفریط میافتد. شما مسؤولید که اشتباه مرا یاد آورید که «إن الذکری تنفع المؤمنین»
او آزاده بود و بیتفاوت نسبت به نگاه و قضاوت مردم. اخلاقیات و عادات خود را بدون ابا و مراعاتی اظهار میداشت. به کمالات و دارائیهایش هیچ توجهی نداشت و در برابر خدماتاش بیتوقع بود. در همهحال خود را در پیشگاه خدا بدهکار میدید، در رفتار و گفتار او هیچ ادّعایی دیده نمیشد. از القاب و تعارفات و مقامات و مناصب دنیایی بیزار بود.
درمصرف بیت المال دقیق بود و حساس. خود از داراییهای ماندهٔ پدر امرار معاش میکرد و در
صورت ضرورت فرزندش را به خدمت میگماشت و در مقابل آن از وجوهات مزد میداد.
به روضهخوانان و خادمان از بیت المال چیزی نمیداد با این که برای او گران تمام میشد.
به گفته علامه مظفر:
«خوشرو بود و خوشخو. با لطف و خوشرویی خود همه را شیفتهٔ خود میکرد. با این همه اگر از ایشان بر میزان اسلام و دستورات شرع اقدس تقاضا میشد، با کمال خوشحالی و مسرّت انجام میداد؛ اما اگر خواستهای خلاف شرع یا دستورات اسلامی بود، تغییر حالت و تأسف و تأثر و ناراحتی بر او مستولی میگشت و گاهی چنان حالاش دگرگون میشد که گویا دشمن از او درخواستی به دشمنی کرده است؛ لذا اشخاص را در اراده او طمعی نبود.»[۱۴]
جز تکلیف نمیشناخت. بر سر تکلیف استوار بود و نستوه و در انجام وظایف عبادی و اجتماعی سختکوش و مقاوم.
تا لحظه لقای حق به تهجّد و اجتهادش با همه ناراحتی و مرض پای فشرد و در حال ذکرِ یار به دیدار او شتافت.
علامهٔ نائینی، تکلیفبان بود و وظیفهمدار. روح حاکم بر سیرت و رفتار او سربلندی اسلام بود، چه آن گاه که در مقام دبیری میرزای بزرگ بود و چه آن گاه که مشروطه به او نیاز داشت و سخنگوی مشروطه بود و چه روزی که بر مسند تدریس نشست و شاگردان را سرمست افکار و انظار ژرف خویش میکرد و چه زمانی که یار و پشتیبان میرزای دوّم در نهضت مردم عراق علیه انگلیس بود.
اینک ما در راستای شناساندن اسوههای حوزه در این شماره به تفسیر برخی زوایای وجودی و حرکتهای اصلاحی او مینشینیم تا از راه و رسم و سیرت و سلوک او نور گیریم. ان شاء اللّه.
مراجع
[۱] . مجله (حوزه) شماره ۳۰ / ۴۱، مصاحبه با آیت اللّه موسوی نجفی همدانی.
[۲] . (همان مدرک) / ۴۱.
[۳] . (همان مدرک) / ۴۳.
[۴] . (نهضتهای اسلامیدر صد سال اخیر) شهید مرتضی مطهری.
[۵] . (شیعه گری) احمد کسروی.
[۶] . (تنبیه الامه و تنزیه الملة) میرزا محمد حسین نائینی، شرکت سهامی انتشار تهران.
[۷] . ر.ک: همین شماره /۵۴.
[۸] . ر.ک: همین شماره /۵۱.
[۹] . (تنبیه الامه وتنزیه الملّة) / ۱۰۴
[۱۰] . (نقبا البشر) آقا بزرگ تهرانی ج ۲ / ۵۹۵.
[۱۱] . مجلّه (حوزه) شماره۳۰ / ۴۰.
[۱۲] . (همان مدرک) / ۳۵.
[۱۳] . (نقباء البشر) ج ۲ / ۵۹۴.
[۱۴] . ر.ک: همین شماره / ۴۷.