تیتر یکدسته‌بندی نشده

در سالیاد شهادت حمزه انقلاب و یار نستوه خمینی، شهید شاهد، سید مصطفی خمینی

او فقیهی روشن‌اندیش، مفسری ژرف‌نگر، عارفی الاهی و مجاهدی وفادار بود

دستور العملی از فقیه ربانی، حاج آقا مصطفی خمینی

[مجله حوزه، شمارهٔ ۴۰، پاییز ۱۳۶۹]

در قبلهٔ ایمان، شهر خون و قیام، و دامن خورشید فروزندهٔ اسلام، چشم به جهان گشود. کوچکی خود را در فضای ملکوتی ناله‌های نیمه شب و گسترهٔ عزم و نظم و قاطعیت و صراحت پدر به سرآورد.

با راهنمایی پدر، علوم نقلی حوزه را فرا گرفت و حقایق حکمت و عرفان را به جان نوشید و در دوران جوانی به درجهٔ اجتهاد نائل شد.

لحظه‌لحظه‌های عمر او عرصهٔ آیه‌های قرآن و آواهای نیایش و زیارات بود.

گسترهٔ اعمال روزانه او، مهبط فرشتگان بود و شب‌هنگام، نفْس را چونان یک جنایتگر که در کمین ربودن ایمان و انسانیت اوست محاکمه می‌کرد و کارهای خود را زیر ذرّه‌بین قرار می‌داد و انگیزه‌ها را با دقت تمام وارسی و نقد می‌کرد.

شب‌های او بستر اشک‌ها و نیایش بود. در هر نیمه‌شبی، نقاب از رخساره رمزها می‌گشود و اسراری را از عالم بالا شهود می‌نمود. از هر سپیده‌ای عروجی ساخت و ضمیر خود را به فرامرز طبیعت رهنمون کرد.

او در آن عصر سرگردانی و بیگانگی بشر و در آن روزگار بی‌فروغ نیرنگ و دروغ فریادی شد، یادآور انسانیت و شیونی گشت یادآور غربت حق و حقیقت. او جامعهٔ بشری را که به نام تمدّن، هویّت انسانی خود را وداع کرده بود صلای بازگشت به فطرت داد.

هنگامی‌که نور تشیّع ناب را در زندان عجز و پلیدی خود گرفتار کرده و پروانگانِ به خون نشسته را از فروغ روی یار محروم کردند، در قم، قَد راست می‌کند، پیام ملکوتی پدر را بر آلاله‌های عاشق خورشید می‌خواند و آن‌ها را به قیام و هجرت از خود دعوت می‌کند.
سخنان شورآفرین و ستم‌برانداز او، بنیاد رژیم پهلوی را به لرزه می‌افکند و در قلب آن شب‌پرستان وحشت می‌افکند. مزدوران رژیم، جغدگونه بر ویرانه‌های ایمان امّت اسلامی‌ می‌نشینند و خاموشی خورشید را می‌طلبند.

با دستگیری او پدر در زندان می‌گوید:

«این برای مصطفی خوب است، آبدیده می‌شود»

بلندای زندگی او به طول انقلاب ایران است. او پروانهٔ ناآرام و خورشید انقلاب بود. همه‌جا و در همه‌حال یار و فدایی پدر بود. او در کنار امام، هم جان می‌گرفت و نور می‌یافت و هم هستی‌اش را در پیکرهٔ به ضعف نشستهٔ انقلابِ پانزده خرداد تزریق می‌نمود؛ لذا خون او جان این انقلاب می‌شود و شهادت‌اش لطف خَفیّه الهی را بر این ملّت فرو می‌بارد و امید آینده اسلام، خود عامل حیات اسلام می‌شود.

در یادکرد روز شهادت او، قطره‌ای از مواعظ آن عزیز را در تفسیر مبارک‌اش بر قرآن کریم می‌آوریم، برای تبرّک‌جستن به نام او و بهره‌وری از یاد او.

این موعظهٔ نیکو، با این‌که نیم‌سطری از کتاب سلوک اوست، نشانهٔ تیزنگری و ژرفای آن بزرگمرد است.

ژرفایی و نکته‌بینی او در این مواعظ حسنه، دست‌آورد مسافرت روحانی و سیر او در آفاق و انفس و جهادش با حیله‌ها و وسوسه‌های نفس و خنّاس‌گری‌های شیطان پلید می‌باشد.

در این‌جا به یکی از نکته‌های دقیق این دستورالعمل اشاراتی کوتاه داریم :

از موانع پنهان قُرب حق «غِلّ» است. غِلّ، غیر از کینه و حِقْد است. غِلّ، یک نوع خودخواهی است که در جهت ارضای آن، خوشبختی و سعادت دیگران به شمار نمی‌آید.

اگر من برای اثبات شخصیت خود وقوع حادثه‌ای را که در آن دیگران ضرر می‌بینند آرزو کنم، مصداق غِلّ است. توفیق خودم را به بهای بی‌توفیقی هم کلاسی‌ها و همکاران‌ام بخواهم «غِلّ» است.

این امر را پوشش‌های بسیار و مصادیق فراوانی است که باید از خدا شناخت آن‌ها را طلب کرد.

تنها با نور عفو، گذشت و خدمت به دیگران است که می‌توان این مرض را از قلب زدود؛ چنان‌چه از عدم اتقان کار افراد یا از اشتباه آنان خوشحال شوم غِلّ در قلبم لانه دارد.

صحنهٔ آزمایش هنگامی ‌است که به عللی کاری یا خدمتی بر عهده دیگری نهاده شده است. اگر من آرزوی توفیق او را بکنم و او را در این راستا یاری دهم پاک‌نفس‌ام.

ولی اگر شرمساری و ناموفقی او را آرزو کنم و یا از چنین پیش‌آمدی بر او ناراحت و اندوهگین نشوم، میکروب غِلّ در وجودم لانه کرده است. در این راستاست که خداوند به ما دستور می‌دهد که با توسّل به اسم ربوبی او، پیراستن دل را از این مرض طلب کنیم:

«ربنا و لاتجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا»

[دستورالعمل]

بدان ای برادرم، دوست عزیز و بزرگوارم.

پس از فهم آن‌چه در این سطور آمد و بعد از آن‌که به علوم عادی آگاه گردیدی و رسوم ظاهری را برپا داشتی، باید تلاشی بی‌امان را برای رسیدن به برترین مقصد، والاترین هدف، شیرین‌ترین مسلک و دلپذیرترین شیوه پیشه کنی و آن: «جان جهان شدن» است.

رسیدن به این مقام والا و بلند، جز با دور کردن پستی‌ها، تیرگی‌ها و حجاب‌های مادّه و مدّت و جلب صفات کمال و برتری، از راه عمل به دستور شرع انور و حرکت بر مقتضای ایمان و کوشش در اجرای فرامین الهی واحکام عملی – بدنی و قلبی نشاید.

هرگاه دریافتی خدا نعمت‌های ظاهری و باطنی گران‌قدری به تو بخشوده و بهره‌های آشکار و نهان بی‌شماری نصیبت فرموده و با ارسال پیام‌آورانی از عالم ملکوت و ابلاغ کتاب‌های آسمانی، وسایل تکامل و ترقّی و رسیدن به مقام امن: «بقاء بالله» را برایت آماده کرده است و آن‌چه را برای بهزیستی در دنیا و قوام یافتن زندگی سعادت‌بخش لازم می‌نمود به طور کامل، بی‌کم‌وکاست و حتّی از کامل هم بیش‌تر برای تو برقرار نمود، بر توست او را بر این نعمت سپاس‌ گزاری، از غیر او روی گردانده و با تمام هستی، محو او گردی، به‌گونه‌ای که لحظه‌ها، حرکات، ساعات و آنات زندگی‌ات خدانمای شود. با همهٔ اعضاء و در تمام کارها ستایش‌گر، سپاسگزار، ثناگوی و نغمه‌خوان او باشی و در این بستر، همهٔ حرکت‌های خود را با نظام شریعت حضرت ختمی‌مرتبت، صلی الله علیه و آله، همسو و همگون سازی.
شگفتا! آیا وجدان‌ات اجازه می‌دهد با توان و قدرتی که او ارزانی‌ات داشته، بر خوان گسترده‌اش او را نافرمانی و سرکشی کنی؟ آیا می‌پسندی توان اراده و حکمت او را در آن‌چه ناروا شمرد به کار گیری و بی‌حرمتی روا داری؟ پناه می‌بریم به خدای دانای شنوا از شیطان رانده‌شده از درگاه خدا.

پس ای عزیز! به این اصطلاحات خنک و خیال‌هایی که بیش‌تر آن بیهوده است، بسنده نکن. بایسته است عمر گران‌مایه‌ات را در ستایش او به‌کار گیری، به‌گونه‌ای که زبان، قلب، کارها و همه احوال تو نمایشگاه حمد او گردد و قلب‌ات سرشار از محبّت او، خوشنود به داده‌های او و تسلیم فرمان او باشد. شیفتهٔ معروف باشد و بر منکرات کینه ورزد.

جهاد اکبر را پیشه کن تا الگویی حق‌نما گردی و مشمول پاداش شهیدان که در سخنان معصومین آمده است گردی.

وقتی چنین شد و اهل حال گشتی و الهام‌های قلبی به تو روی آورد، بهشتی را که بندگان صالح خدا با کار شایسته و پالایش دل‌های سخت بدان رسند به ارث بری.

علامت آن، پیدایی عشق و علاقه به انابه و توبه است؛ چه، پدیدار شدن پشیمانی و تضرّع در انسان، اوّلین گامی‌ است که بنده در ساحت قدس ربوبی می‌گذارد و شیرینی دلپذیر قرب او را می‌چشد.

معبودا! کینه را از دل ما بزدای تا لیاقت جلوس بر مأْدبه‌ات را بیابیم.

بارالها! طعم عفو، شیرینی آمرزش و رحمت خود را بر ما بچشان تا از سیاهی‌های ذلّت بیرون بیابیم و لباس کفر و نفاق را از تن بدریم. به تو شِکوه می‌بریم که تو ملجأ هر شکایتی.

از رَه‌رَفته‌ای چنین نقل شد:

حمد را سه رویه است. نخست: وقتی که نعمتی از خدا به تو رسید عارف به دهندهٔ آن بشوی. دیگر آن‌که به آن‌چه تو را بخشود خرسند باشی. سوم آن‌که تا نیرویش در بدن توست نافرمانی‌اش نکنی.

از سَقَطی (خرده‌فروش) در باب جایگاه و شرایط حمدی که مقصود را برآرد چنین رسیده است.

از او پرسش شد چگونه می‌توان حق طاعت او را پاس داشت؟ گفت: من سی سال از گفتن یک (الحمد الله) استغفار کرده و آمرزش خواستم.

پرسیده شد: چگونه؟

گفت: در شهر بغداد آتش‌سوزی در گرفت، مغازه‌ها و خانه‌های بسیاری بسوخت. خبر دادند: مغازه من نسوخته است.

گفتم: «الحمدلله». در حقیقت من بر این که مغازه‌ام در بین بقیه مغازه‌ها سالم مانده است شادمان شدم و این خلاف دین و مروّت است؛ زیرا مروّت حکم می‌کرد که از سوختن مغازه‌ها و خانه‌های دیگران اندوهگین گردم.

من در پی بررسی درستی و نادرستی این سخن نیستم، ولی به خوبی دریافته‌ام که انسان را نفْسی فریب‌دهنده، حیله‌گر، تیز و دمخور با شیطان رانده‌شده است.

نهایتِ هَمّ نفس امّاره، کشاندن انسان به دامن این دمخور خبیث است.

بسیار دیده می‌شود که انسان بر خوانی پر از نعمت نشسته مشغول خوردن است و هیچ توجهی به صاحب نعمت ندارد و حتّی یک مرتبه او را به زبان نمی‌آورد و گاهی پیش می‌آید که غذای سفره، باب طبع او نیست، هم کم است و هم پایین، ولی خدا را به یاد می‌آورد و بسیار حمد و سپاس او می‌کند، بی‌خبر از این‌که این حمد و سپاس، در ورای خود، نوعی کفر، الحاد و ناخوشنودی به دادهٔ خدا را در بر دارد. او می‌خواهد با این حمد زبانی، خشم و ناراحتی درونی خود را فرو نشاند. به خدا از شرّ دشمنان شیطان و نفس امّاره پناه می‌بریم.

پی‌نوشت‌ها

۱. علامه بزرگوار حاج آقا مصطفی خمینی را تفسیری جامع و ارجمند بر قرآن است. اگر چه مجال ادامه آن را نیافت ولی در همین زمان اندک روش نوینی را در تفسیر قرآن پی ریخت. او همه دانش‌ها را در جهت به نطق در آوردن قرآن به کار گرفت و هر آیه را با نگاه فقهی، اخلاقی، عرفانی، فلسفی، اجتماعی و. . . کندوکاو کرد.

در پایان تفسیر بیش‌تر آیات، عنوانی را به اخلاق و موعظه اختصاص داد و با این فراز اخلاق و پند و اندرز، خواننده را با خود به ملکوت آسمان‌ها می‌برد و راه‌های سلوک را به رهروان کوی یار نشان می‌دهد.

موعظه‌ای که پیش دید شماست، موعظه‌ای است که در پایان تفسیر آیهٔ «الحمدلله رب العالمین» سوره «فاتحة الکتاب» آمده است.

(تفسیرالقرآن الکریم، ج ۱ / ۲۶۸)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا