دستورالعمل‌های اخلاقی و عرفانی

رساله سیر و سلوک عارف واصل آقا محمد بیدآبادی

[مجله حوزه، شماره ۶۸ – ۶۹، بهار ۱۳۷۴]

قلّهٔ برافراشتهٔ معرفت، تبلور معانی طریقت، واصل به سرّ ولایت، فقیه بلندمقام، عارف بی‌بدیل، فرهیختهٔ چهارده ستاره درخشان ولایت، مرحوم آقا محمّد بیدآبادی، سرسلسلهٔ عارفان علوی و مبیّن حکمت صدرایی در سده‌های اخیر است.

او، دانشوری جامع و ذوفنون بود. غیر از علوم مرسوم زمان خویش، در دانش‌هایی چون: «کیمیا» مهارت داشت. در حوزهٔ اصفهان که آن روزگار، عظیم‌ترین حوزه تشیّع بود، از محضر حکیمان، عارفان، فقیهان و محدّثانی بزرگ بهره برد و رشد کرد.

در علوم منقول، چون رجال، درایة و فقه الحدیث، شاگرد حکیم و محدّث، مرحوم مولی محمد تقی الماسی بود و راه و رسم استنباط معارف اعتقادی و اخلاقی را از جوامع روایی، از او بیاموخت. در این باب، از حکیم سخن‌شناس، ملا اسماعیل خواجوی نیز، بهره گرفت. در حکمت، در محضر ملاّ عبد الله حکیم بود و از مرحوم خواجوی نیز، بهره‌ها برد.

در همین دوران، عرفان نظری و سلوک عملی را از عارفان بزرگی که به‌دور از غوغای روزگار بودند، نوش کرد و خود، صاحب کمالات علمی و عملی شد و در بسیاری از علوم و فنون استاد گردید. گر چه سیّد قطب الدیّن نیریزی شیرازی، استاد عرفان او بود، ولی طهارت نفس، تقرّب و توسّل به قطب دائرهٔ امکان، امام زمان، عجل الله تعالی فرجه، او را به مقامات منیع و رفیعی رساند و برخوردار از کرامات و نوعی ولایت کرد و در جمع اوتاد و ابدال زمان خویش درآورد.

حوزه‌های درسی گوناگونی در اصول، فقه، فلسفه، عرفان و تفسیر داشت. اسفار را از غربت و انزوای کتابخانه‌ها، به عرصه دروس فلسفی حوزه آورد و شاگردانی عالی‌مقام و پُرآوازه در این زمینه پرورید؛ بزرگانی که پس از او پرچم نشر حقایق و معارف بلند الهی و تبیین اسرار اسفار اربعه را بر دوش گرفته و این همه کتاب‌های پرمایه از خود به یادگار نهادند.

آنان سالیانی دراز، حوزه اصفهان و دیگر حوزه‌ها را با شور و نشاط رهبری کردند و چونان اسلاف و اساتید خویش، هم دین مردم را پاس داشتند و هم علوم آل محمد (ص) را به نسل‌های پس از خود، سپردند. بزرگانی چون حکیم نامور ملاعلی نوری، ملا محراب گیلانی، میرزا ابوالقاسم مدرس خاتون آبادی، سید اسماعیل بن سید مرتضی بن سید نورالدّین جزایری، آقا میر سیدمحمد علی میر محمّد صادقی، میرزا محمّد شهیدی، سید صدر الدیّن محمّد دزفولی، ملا عبد الکریم اشراق قاینی، سید حسن قزوینی، ملا نظر علی گیلانی، میرزا عبد الجواد شیرازی، حاج محمد ابراهیم کلباسی و ده‌ها فقیه، حکیم، عارف و فاضل دیگر، خوشه‌چین علم، معرفت، اخلاق و کمالات معنوی و عرفانی او بودند. هر کدام آغازگر و پایه‌گذار انظار، افکار و نظرگاه‌هایی بدیع در تاریخ حوزه‌های شیعه شدند و در حراست از ایمان مردم این مرز و بوم حماسه‌ها، آفریدند.

آوازهٔ پایگاه بلند او در علم و عمل، سطْوت معنوی و هیبت و صلابت او در پاسداشت و تبیین موازین شریعت در آن روزگار، عالمان دیگر دیار را مشتاق وصال او کرد. برخی رنج سفر بر خویش هموار کرده به خدمت‌اش رسیدند و برخی با مکاتبه از او راه جستند. میرزای قمی، با این‌که خود فقیهی نامدار است، از او راه و رسم سلوک می‌جوید و عالمانی از قزوین از راهِ نامه، دستورالعمل می‌گیرند.

با این‌که جان او، در عالم ملکوت سیر می‌کرد و روح او در جنّت لقاء تفرّج، و تن او منوّر به انوار فرایض و نوافل بود و در حالی که قلب او از آزمایش پذیرش سرّ ولایت سربلند برآمده بود و حامل سرّ دشوار اسرار ولایت علوی بود، در میان مردم پیامبرگونه، غم امّت بر جان داشت و داغ دستگیری درماندگان و سیر کردن گرسنگان بر تن. در قحط غلا و فشار زندگی، با محرومان معیشتی همسان برگزید.

با دستور قناعت و ساده‌زیستی به خویشان و مریدان و شاگردان و برخورداران زمان خود، مردم اصفهان، به راحتی، قحطی غلا را پشت سر نهادند.

او، با این‌که از ملک شخصی و پدری‌اش بر‌خوردار بود، به هنگام تنگی معیشت مردم، آذوقه سالانهٔ خود را به ناداران بخشید و این سرمشقی برای توانگران شد و اصفهان بر قحطی آن روزگار بدون دشواری‌ها و تلفات، غلبه کرد.

خلاصه، او به مصداق «کونوا دعاة للنّاس بغیر السنتکم»، تبلور عمل به مکتب بود. هم در خدمت به خلق خدا جلودار بود و هم در عمل به دستورها و آموزه‌هایی که هدیه شاگردان می‌کرد.

شیوهٔ او نوشتن کتاب نبود. او، با یاری‌جستن از قلم اعلی بر لوح جان‌ها و دل‌ها، رقم می‌زد و روح و باطن شاگردان خویش را به امر ولایت کبری پیوند می‌داد.

به جای این‌که معارف را در جان‌های آغشته به دنیا بریزد و حجاب ظلمات نفس آنان را با اصطلاحات و دانش‌های مرسوم زمان، غلیظ‌تر و سخت‌تر کند، رفع حجب می‌کرد و با نشان دادن آیات الهی و انفسی، آنان را از این خاک‌‌دان، به باطن و ملکوت عالم عروج می‌داد. سخن در روش تربیتی و سلوکی او بسیار است که رساله‌ای، جدا می‌طلبد. با این همه، غیر از دستورالعمل‌هایی چند، نوشته‌هایی اندک از او به یادگار مانده است. «رساله توحیدیه» در مبدأ و معاد، تفسیری در قرآن، حواشی چند بر کتاب‌های فقهی، فلسفی و عرفانی که تنها، حواشی اسفار آن به جای مانده که گاهی آخوند ملا علی نوری، از او نقل کرده و مرحوم ملا عبد الله زنوزی، شاگرد بزرگ و نزدیک به ملا علی نوری، از او در برخی از صفحات کتاب «لمعات الالهیه» آورده و نسخه‌ای از آن، در کتابخانه استاد جلال الدین آشتیانی، موجود است.

دستورالعمل فرادیدمان «رساله سیر و سلوک» مرحوم بیدآبادی است و مخاطب او، ملاّ حسینا قزوینی (ر.ک: مجلّه حوزه شماره ۵۳)، که مضامین و اشاراتی مشکل و پیچیده دارد. تنها آنانی را که کتاب‌های این قوم را خوانده‌اند، مفید می‌افتد.

ما برای احیای این رساله و گشودن برخی اصطلاحات و اشارات آن، پاورقی‌ها و منابعی، ارائه داده‌ایم. امید آن‌که جرعه‌ای از این دریای بیکران و قَبَسی از این حقایق نورانی را، دلیل راه خویش کنیم.

در پایان، ناسپاسی است اگر از فرهیخته این وادی، فاضل وارسته، حاج شیخ محمد حسین معزّی که بدون هیچ منّتی، رنج استنساخ این رساله را پذیرا شده و برای چاپ و نشر در اختیار مجله قرار دادند، سپاس نگوییم. امید است صاحب حقیقت نبوّت و ولایت، مزد رسالت‌اش را که مودّت عترت است، به او و ما ارزانی دارد.

در پایان، منابع چند که جسته، گریخته از صاحب این رساله یاد کرده‌اند، می‌آوریم:

طریق الحقایق، ج ۳ / ۲۱۶؛ روضات الجنّات، ج ۷ / ۶۲۴؛ رستم التّواریخ / ۴۰۷؛ اعیان الشیعه، چاپ اول؛ ریحانة الادب، ج ۱ / ۱۸۸؛ تاریخ حکما و عرفا متأخّر از نقباء البشر؛ منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، ج ۴؛ مکارم الآثار ج ۱؛ خدمات متقابل اسلام و ایران / ۵۹۴؛ تذکرة القبور؛ مجلّه حوزه، شماره ۱۰، تیر ۱۳۶۴ ؛ شمار ۳۵، آذر ۱۳۶۵؛ شرح مقدمه قیصری / ۳۱، استاد جلال الدین آشتیانی؛ مقدمه شرح مشاعر ملا صدرا / ۶۷، از استاد آشتیانی و دیگر کتاب‌های تراجم مشهور و برخی تاریخ‌های اصفهان.

[متن رساله]

بسم الله الرحمن الرحیم‌

الحمد لله الحلیم الکریم العلی العظیم و الصلواة علی النبی المصطفی و الولی المرتضی و عترتهما اصحاب التسلیم و الرّضا

امّا بعد، چون مقتضای عبودیت حقیقی، اشتغال قلب و قالب عبد است به عبادت معبود به استحقاق[۱]، و توجّه ظاهر و باطن به طاعت مقصود[۲] علی الإطلاق، تعالی شأنه و عظم برهانه، چنان‌که گوش ظاهر و باطن او نشنود جز کلام حق را، و دیدهٔ سَر و سِرّ او نبیند جز کتاب حق را، و زبان قلب و قالب او نگوید جز نام حق را، تا در مسلک فرقهٔ «صمّ بکم و عمی»[۳] منسلک نباشد و در تحت زمرهٔ‌:

«لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[۴]

مندرج نگردد و همچنین سایر اعضاء و جوارح و باطن و و ظاهر و باقی حواسّ و قوا و مدارک و مشاعر،[۵] لهذا، هم‌چنان‌که عبادت قلب، بعد از تحصیل عقاید حقّه، اشتغال لسان قلب است به ذکر علی الدّوام، به حسب اجازهٔ صاحب نفس مأذون از امام معصوم، علیه السّلام، کما قول الله تعالی:

«أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۶]

و استغراق عین قلب در مشاهدهٔ صور نقوش مکتوبه بر لوح قلب، به واسطهٔ قلم اعلی،که عبارت از روح اعظم[۷] است، کمال قال الله سبحانه:

«أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»[۸]

و اشتغال أُذن قلب مر تلقّی واردات و الهامات ربّانیه و کلم و خطابات سبحانیّه را، کما قال عزّ و جل:

«وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ»[۹]

همچنین عبادت قالب، بعد از إقامهٔ ارکان ظاهر شرعیّه، علی صادرها و آله ألف صلواة و سلام و تحیّة، مشغول‌ساختن جوارح و ارکان است به خدمت آن صاحب نفس مأذون که شیخ راه و پیر آگاه، عبارت از آن کامل ذو فنون است.

و همچنین مشغول‌ساختن لسان به تلاوت اوراد وارده از صاحب نفس و اجازه شیخ راه، أو(یا) «من ینوب عنه» که مأخوذ است از انفاس و اجازات مشایخ سلسلهٔ طریقت و مرشدان راه حقیقت که سلسلهٔ اجازهٔ ایشان یداً بید و نفساً به نفس، منتهی می‌شود به امام، علیه السلام.

و چون (به هر حال) مقصود از تحریر این صحیفه، بیان اوراد موظّفه است، به جهت یکی از فرزندان با توفیق، اذاقه الله رحیق التحقیق. و آن دو قسم است:

قسمی است مداومت بر آن منتجّ قرب نوافل، و مداومت بر آن موجب عروج بر معارج و منازل است و مهما امکن، ترک نباید تا وقتی معیّن و مدّتی معهود .

و قسمی که در هنگام جمعیّت و اقبال و فرصت و فراغ بال، به آن اشتغال باید نمود و اگر حضور و جمعیت (تمرکز دل) و فرصت و فراغت نباشد، ترک آن خسران و ضرری ندارد؛

لهذا، آن‌چه بیان آن متصوّر است، در ضمن دو فصل ایراد می‌شود، بعد از تقدیم مقدمهٔ جامعه و من الله تعالی أفاضه الانوار اللاّمعه.

مقدمهٔ جامعه

بدان ای عزیز با توفیق، ثبتّک الله علی سواء الطریق، که سالک طریق قویم و ناهج صراط مستقیم را اشتغال به هیچ عبادت از عبادات قلبیه و مداومت بر هیچ طاعتی از طاعات جنانیه و لسانیه و ارکانیه، بدون حضور، نافع نیست و چون (به هر حال) به حکم حدیث قدسی:

«لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»[۱۰]

محل نور خدا و آینه تجلیات حضور مولی، حقیقت قلب است که لطیفه‌ای است ربّانی و مجرّدی است روحانی، و حقیقت قلب را صورتی است جسمانی، که عبارت از مضغه صنوبریّه واقعه در أیسر تجویف صدر است، و هر تجلّی که در قلب معنوی واقع می‌شود، در این قلب صنوبری، که به منزلهٔ آن روزنهٔ لطیفهٔ ربّانی و به مثابه خلیفهٔ آن مجرّد روحانی است، صورتی مطابق آن معنی و مثالی موافق آن تجلّی، جلوه‌گر می‌گردد و هرگاه آن تجلّی، از تجلّیات جامعه باشد، لا محاله، صورت تمثیلیه، صورتی جامع خواهد بود در جمیع صور، به حکم:

«خلق الله آدم علی صورته»[۱۱]

و بر طبق: «علّم آدم الأسمأ کلّها»[۱۲] صورت انسان است، چنان‌که علی بن موسی الرّضا، علیه آلاف التحیة و الثنأ، در شرح سکینه قلبیه مذکور در آیه شریفه:

«هو الذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین»[۱۳]

فرموده:

«السکینة ریح تفوح من الجنّة لها وجه کوجه الانسان»[۱۴]

گاه باشد که آن تجلّی قلبی، به حدّی قوّت کند که از باطن به ظاهر بروز کند و در خارج ممثّل گردد و ملحوظ چشم ظاهر شود، چنان‌که حکایت تمثّل جبرئیل به صورت انسان مستوی الاجزاء و الأرکان از برای مریم بنت عمران در قرآن مذکور.[۱۵]

و از جمله انفاس الهیّه، که از لسان حقایق‌ترجمان حضرت فیّاض الحقائق، مولانا ابو عبدالله جعفر بن محمّد الصادق، علیه السلام، ظهور کرده، این کلمات شریفه است که:

«الصوّرة الانسانیة هی اکبر حجّة الله علی خلقه و هی الکتاب المبین الّذی کتبه بیده، و هی الهیکل الّذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی الطریق المستقیم الی کل خیر، و هی الحبل الممدود بین الجنة و النّار.»[۱۶]

بناءً علی هذه المقدمات، سالک را لازم است که در مجامع، احوال و افعال و اقوال و حرکات و سکنات و لهجات و لمسات و لمحات و در هنگام ذکر و ورد و طاعات و خدمت، مراقب قلب صنوبری باشد، تا انواع تمثیلات که در انواع تجلیّات بر قلب صنوبری از قلب معنوی، منعکس می‌گردد، ملحوظ چشم دل گردد، چنان‌که عارفی فرمود: نظم.

عجائب نقش‌ها بینی خلاف رومی و چینی

‌اگر با دوست بنشینی زدنیا و آخرت غافل‌

ادلّه بر صحّت این مطلب، از آیات الهیّه و اخبار معصومیّه، صلواة الله علیهم، به اضافه ادلّه عقلیّه و شواهد کشفیّه بسیار است که در این مقام، نگنجد و من الله الاعانة[۱۷]

فصل اوّل، در ذکر قسمی از اوراد که مداومت بر آن منتج قرب نوافل و موجب عروج به معارج و منازل و مهما امکن (هر طور شده) نباید ترک نمود، تا وقتی معیّن و مدّتی معهوده:

چون به مقتضی حدیث:

«کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون»[۱۸]

نوم و یقظه انسان، که عبارت از توجّه روح است از ظاهر به باطن و التفات آن از باطن به ظاهر، نمونهٔ موت و بعثت (بعث) است، پس بنابراین، سالک راه را، لازم است که هنگام بیدار شدن از خواب و هنگام ارادهٔ خواب، متذکّر حالتَیْن مذکورتَیْن باشد، و از این‌جاست که غالب اورادی که در این فصل مذکور می‌شود تعلّق به این دو وقت دارد:[۱۹]

که صبح از خواب که بیدار می‌شود و از مستی، هوشیار، قبل از تکلّم به کلام، و اشتغال به همهٔ اقوال و افعال بالتّمام، بر طبق آیه کریمه:

«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ…»[۲۰]

متخلّق به اخلاق الله و متأدّب به آداب ملائکة الله گردیده، چونان‌که صباح، به امر فالق الأصباح، به مقتضای: «وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ»[۲۱] متنفّس به نَفَس رحمانی[۲۲] می‌گردد، سالک نیز متنفّس به نَفَس[۲۳] رحیمی گردیده، کلمه محمّدیه اجمالیّه[۲۴] را به عدد معصومین، صلواة الله علیهم اجمعین، بر زبان عقیدت‌ترجمان، جاری گرداند و همچنان‌که از ظلمت لیل، بیرون آمده، داخل نور نهار ظاهری می‌گردد و بر وفق کریمه:

«هو الذی یصلّی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظّلمات الی النّور و کان بالمؤمنین رحیماً»[۲۵]

به واسطه تأثیر «نَفَس رحیمی» از ظلمات حُجُب بیرون آمده، داخل نور نهارِ شهود و ظهور و تجلّی و حضور گردد[۲۶]، به همان عدد (چهارده) اقلاّ به اقامهٔ صلوة کبری[۲۷] و مراقبه سکینه قلبیه[۲۸] باید بود تا از أدای فریضهٔ فجر فارغ شود. بعد از فراغ، به تلاوت «آیة العظیمه»[۲۹] که صراط المستقیم عقاید حقّه است و به اسرار اصول معارف محتوی، و به سر علوّ و دنوّ ذات تعالی مجده، مُنطَوی، و به نفی تعطیل و تشبیه و اثبات امر بین الامرین در صفات، و نفی جبر و تفویض و امر بین الامرین در افعال، بیش‌تر اشتغال نماید (یعنی به قراءت آیة الکرسی با توجه به معانی بلندی که شمردند مشغول شود) و به قراءت کلمه ظاهره، یعنی«سبّحه ظاهره»[۳۰] که کتاب اجمالی معارف الهیه و علوم ربّانیه،(است) مشغول گردد و این دو وِرد، یعنی «آیة العظیمة تامة» و «قراءت سبّحه ظاهره» اختصاص به صلوة فجر ندارد، بلکه بعد از مجموع صلوات خمس، بر وجهی که از أئمّه هدی، صلوات الله علیهم، مأثور است، باید خوانده شود.[۳۱] بعد از آن، متخلّق به خلق لاهوتی[۳۲] و متأدّب به ادب ملکوتی[۳۳] گردیده، یک دفعه (با تمام وجود) به کلمه محمّدیه اجمالیه متکلّم و به نَفَس رحیمی اجمالی، متنفّس گردد. چون سالک را از صورت به معنی انتقالی و از شهادت به غیب، توجّهی می‌باشد و مقرّر است که صورت و ظاهر و شهادت و نبوّت محمّد، صلی الله علیه و آله، را معنی‌ای و باطنی و غیبی به غیر از ولایت علویّه نیست[۳۴]؛ لهذا، باید بعد از تخلّق به خُلق حضرت لاهوت و تأدّب به ادب حضرت ملکوت و استنزال رحمت رحیمه از حضرت ذات، به صاحب نبوّت و امین رسالت، علیه افضل الصلوات، از ظاهر نبوّت به باطن ولایت توجه نموده، یک دفعه به کلمهٔ «جبرئیلیة»[۳۵] که مانند کلمه «توحیدیّه»[۳۶] بر نفی و اثبات مشتمل است، تکلّم نماید.

به واسطهٔ تخلیهٔ اولی، اثبات مروّت و کرم و کمال فتوّت و نعم و جمال از برای ولی حضرت ذوالجلال نماید که:

«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»[۳۷]

و به واسطه تخلیه ثانیه، به نفی حول و قوّه و سلطنت و قدرت و قهر و قوّت و اختیار و ارادت از برای غیر صاحب اختیار، مالک اقتدار؛ یعنی ذوالفقار نماید که:

«الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا»[۳۸]

و این نفی و اثبات، مجاهده‌ای است باطنیّه. و هم‌چنان‌که صاحب مجاهده در مقام نفی کفّار و فجّار ظاهر، اثبات اخیار و ابرار ظاهر می‌باشد، صاحب این مجاهده نیز، کفّار و فجّار باطنی را، که عبارت از «جنود جهلّیه دنیّة»[۳۹] است نفی می‌نماید که: «أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ»[۴۰]، و ابرار و اخیار باطن را که عبارت از «جنود عقلیه علّیّه»[۴۱] است، اثبات می‌فرماید که: «انّ حزب الله هم المفلحون»[۴۲]

بعد از آن، از مقام مجاهده، به مقام مشاهده[۴۳] عروج نمود، اغیار را بالکلیّه، فراموش و نقش جمال یار را بر لوح سینه منقوش فرموده، به اقبال کلّی و توجّه تام، متوجّه حضرت ولایت[۴۴] کلیّه گردیده، یک دفعه به کلمه علوّیه[۴۵] اجمالیّه، که به‌سبب اشتمال بر چهار اسم عظیم الاقتدار محیط بر چهار قائمه عرش اسرار و چهار رکن کرسی انوار[۴۶] است، تکلّم نماید.

و چون سالک را بعد از توجّه کلّی به حضرت «ولایت کلیّه»[۴۷]، آثار جلال مولی ظاهر می‌شود، و نظر به ضعف وجود (سالک)، بسا باشد که تزلزل به ارکان اطمینان او، راه یابد. به حکم«لا ملجأ الاّ الیک»[۴۸]، باز ملتجی به ملجأ ولایت و متمسّک به عروة الوثقای هدایت گردیده، یک دفعه به «کلمه علویّه تفصیلیّه» تکلّم نماید.

و چون انسان، انموذج عالم کبیر است و از حقایق الوهیّت و ولایت و نبوّت و مراتب ملکوت و جبروت و لاهوت در عالم او نمونه و نشانه‌ای می‌باشد، لاجرم، [باید اوّل به لسان جبرئیل کلّی روح، از جانب حضرت اعلای الوهیت ذات، تعالی شأنه، حضرت نبوّت کلّیّهٔ قلب را، که مبعوث به مقاتلهٔ کفّار جنود نفس است، امر به نداکردن حضرت ولایتِ کلّیّه سِرّ فرموده، به فتح باب اوّل از کلمهٔ «علویه تفصیلیه» که مسمّی است به باب الظاهر و باب النبوت و باب محمدی و باب الامر و باب النداء، ‌افتتاح نماید.

آن‌گاه به لسان حضرت نبّوت کلیهٔ[۴۹] قلب، در مقام امتثال امر حضرت اعلای الوهیت ذات، تعالی شأنه، ‌حضرت ولایت کلیهٔ سِرّ را، ندا کرده، به دخول باب ثانی، از کلمهٔ «علویه تفصیلیه» که مسمّی است به باب الباطن و باب الولایة و باب العلویه و باب الامتثال و باب الاجابة اختتام فرماید؛ تا به واسطهٔ تأییدات ربّانیه و الهامات ملکوتیه جبرئیلیه و شفاعات احمدیه محمدیه، نشئات علویه و جذبات ولویه، بر باطن او فایض شود.]* باید اول به لسان جبرئیل کلى روح در جناب حضرت نبّوت کلیه، قلب را، که مبعوث به مقابلهٔ کفّار جنود نفس است، امر به ندا کردن حضرت ولایت کلیّه[۵۰] فرموده، به فتح اوّل کلمه علویّه تفصیلیّه، که مسمّی است به باب الظّاهر و باب النّبوّة المحمّدیّه و باب الأمر و باب الباطن و باب ثانی از کلمه «علویّه تفصیلیه»، که مسمّی است به باب الباطن و باب الولایة و باب العلویة و باب الولایة و باب العلویة و باب الامتثال و باب الاجابة، اختتام فرماید[۵۱]، تا به واسطه تأییدات ربّانیهٔ الهیّه و الهامات ملکوتیهٔ جبروتیه و شفاعات محمّدیه و نشأت علویه، جذبات وَلَویّه بر باطن او فایض شود. و باید حروف آخر را از کلمه علویّه تفصیلیه[۵۲] که مسمّی به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع[۵۳] مکرّر نماید.

 و (چون) از غلبهٔ نشأهٔ علویّه و قوّهٔ جذبهٔ وَلَویّه، کار سالک به جایی می‌رسد که عنان سالک از دست او بیرون رود و مجذوب مطلق می‌گردد، اگر چه گلیم خویش از امواج خطرات بیرون می‌آورد، لیکن غریقان شطاط بحار جهالت را دستگیری نمی‌تواند نمود. و اگر قانون سلوک، که نتیجهٔ مقام نبوّت است، از میانه مرتفع شود، راه افاضهٔ علیا بر سافل و استفاضهٔ سافل از علیا، منقطع گردد؛ چراکه وصول فیض، موقوف بر وجود برزخ ذوجهتین و متوسّط بین العالمیْن، که عبارت از انسان کامل، که نسخهٔ [نتیجهٔ] انسان سالک مجذوب و مجذوب سالک است، منقطع است؛ لهذا سالک باید از جذب مطلق، رجوع به سلوک نموده، نشأهٔ «شراب زنجبیل»[۵۴] جذب را با کیفیّت «شراب کافوری» سلوک بیامیزد و عمود به مقام نبوت که «فرق بعد الجمع»[۵۵]است فرموده، ثانیاً، متخلّق به خُلق لاهوتی و متأدّب به ادب ملکوتی گردیده، یک دفعه به «کلمه محمدیّه تفصیلیه» که عبارت از نَفَس رحیمی تفصیلی است، تکلّم نماید و کام جان و مذاق روان را از نشآت مقامات محمّدیه اولویّه و اوسطیّه و آخریّه که مستفاد است از کلمه جامعه: «اوّلنا محمّد واوسطنا محمد و آخرنا محمّد، صلی الله علیه و آله»[۵۶] ملتذّ فرماید.

و چون به واسطه اشتغال به لوازم سلوک و تربیت قوای بدنیّه، آینه قلب را با غباری، عارض، می‌گردد و حجابی رقیق چهرهٔ خواطر را می‌پوشاند، می‌باید در خواتیم اعمال و اوراد موظّفه، یعنی در ختم سجده شکر نماز عشاء، با حضور تامّ و مراقبه قلب و توجّه به حضرت الوهیّت ذات تعالی، و استشفاع از حضرت انسان کامل، که جامع میان ظاهر صورت نبوّت محمدی، صل الله علیه و آله، و باطن معنی ولایت علوی است، به «کلمه فتحیه»[۵۷] که مفتاح ابواب کنوز دل است، تکلّم نماید، اقلاً، سه دفعه یا پنج دفعه. و اگر حضور در وقتی باشی هر قدر که خواهد این کلمه را تکرار می‌تواند نمود و اوراد صلواة فجر و عشا را به زیارت حضرت سید الشهدا و قرّة عین الاولیاء، سبط النبّی و ابن الولی، مولینا ابا عبدالله الحسین، صلواة الله علیه و علی آبائه و ابنائه الطاهرین، و حضرت مصدر سلاسل الاولیاء و منبع الولایة للأصفیاء، مولینا ابو الحسن علی بن موسی الرّضا، صلوات الله و سلامه علیهما و علی الطّاهرین من آبائهما و ابنائهما، ختم نماید.[۵۸]

و در هنگام خواب که به موجب: «النّوم اخ الموت»[۵۹] به مثابه حالت نزع و احتضار اموات و مناسب وقت مرگ و تودیع حیات و صورت مقام فنا و مقدمّه منزل بقاست، باید محتضروار بر پشت خوابیده[۶۰] به تلاوت اوراد صلوة فجر، طیب اللّسان، گردیده، یعنی یک دفعه به «کلمه محمّدیه اجمالیه» و یک دفعه «کلمه جبرئیلیه» و یک دفعه به «کلمه علویّه اجمالیّه» و یک دفعه به «کلمه علویه تفصیلیه» به شرط تکرار حروف اخیر که مسمّی به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع شود، یک دفعه به کلمه محمدیّه تفصیلیه، تکلّم نماید. آن‌گاه تختّم باب قلب، به خاتم سکینه صدریّه و ترقیم لوح ناصیه به رقم (بر قسم) سکینه عقلیه، ابواب ظاهره را که مدخل اغیارند مغلق (بسته) نموده و باب باطن را که مدخل یار است بر رخسار یار گشاید، و در هنگام ختم باب قلب، به خاتم سکینه صدریّه، تشهّد کامل را به ختم مذکور منضمّ سازد[۶۱] بر وجهی که افتتاح تختّم با افتتاح تشهّد، مقارن باشد، با شرایط مأخوذهٔ شفاهیه. و در هنگام ترقیم لوح ناصیه به رقم سکینه عقلیه، دفعهٔ دیگر، به کلمه «محمّدیه تفصیلیّه» تکلّم نماید، بر این وجه که افتتاح ترقیم با افتتاح تکلّم و اختتام ترقیم با اختتام تکلم، مقارن باشد، با شرائط مقررّه معهوده.

و چون سکینهٔ صدریه، خلیفهٔ سکینهٔ قلبیه و سکینهٔ عقلیه، خلیفهٔ سکینهٔ صدریه است، [مناسب این است که با سکینه قلبیه که نعت بطون او را ثابت است،] صلواة کبری، که اشاره به بطون محض و دالّ است بر مظاهر حقّهٔ تفصیلیه و مراتب نوریه ظهوریّه: «اوّلنا و اوسطنا و آخرنا»[۶۲]، مقارن باشد، و با سکینه صدریّه، که جامع است بین الظهور و البطون، و برزخ است بین الغیب و الشّهود، تشهّد کامل که جامع مراتب الوهیّت و رسالت و ولایت و مشتمل بر مراتب ثلاث غیب مطلق و شهادت مطلق و غیب مضاف است[۶۳]، مقارن باشد، تا استیفاء حقوق منازل و معارج و استقصاء واجبات مقامات و مدارج به عمل آمده باشد.

بدان! هم‌چنان‌که سالک را مراقبه سکینه قلبیه، که از اعمال مستمرّه عین قلب است، در هنگام اقامهٔ صلوة کبری که از فرائض دائمهٔ لسان القلب است، علی الدوام فی اللّیالی و الأیّام، در مجامع حرکات و سکنات لازم است؛ همچنین مراقبه سکینه صدریّه و سکینه عقلیّه از باطن، منتج نشأهٔ جامعه بین الجذب و السلوک و البطون و الظّهور است و گاهی که حجاب مراقبه سکینه قلبیّه نشود، خالی از تقویتی نخواهد بود.

مخفی نماند که در مراقبه سکینه قلبیه، که فی‌الحقیقه توجه به جانب کعبه باطنیه[۶۴] و تولّی به سوی شطر قبله معنویه است، در هنگام اقامه صلوة کبری، خصوصاً بر تقدیری که اقامه مذکور به کلمه سِرالسرّ[۶۵]، باشد، [که در آن] رموز خفیه عظیمه و کنوز مخفیّه جلیله است که در این مختصر نمی‌گنجد و از عنایت جناب مولی، مترقّب ترقیم رساله علی حدّه می‌باشد. ان شاء الله تعالی.

و بدان که مجموع عبادات سالک، بعد از عقاید حقّه و ارکان شرعیّه[۶۶]، منحصر بر دو قسم است:

اوّل، صلوة کبری و صلوة صغری.
دوّم، مراقبه سکینه قلبیه و صدریه و عقلیه.

و اقامهٔ صلوة کبری از مقوله عبادات لسانیّه است قلباً، و اقامه صلوة صغری از مقوله عبادات لسانیه است قالباً. و لا محاله، عبادت سمعیّه، لازمهٔ عبادت لسانیه است از آن‌جاکه هر چه لسان قلب به آن ناطق گردد،
سمعِ قلب آن‌را داعی شود و هر چه لسان قالب به آن تکلّم نماید، أُذُن قالب آن‌را سامع گردد.

و مراقبه سکینه قلبیه، از مقولهٔ عبادات بصریّه است قلباً، و مراقبهٔ سکینه عقلیه و صدریه، از مقولهٔ عبادات بصریّه است، مثالاً و خیالاً. و در این مقام، عبادت ارکانیه دیگر نیز هست و آن ختم باب قلب است به قلم ذوشقتین؛ اعنی صورت معنی «قلب المؤمن بین الاصبعین»[۶۷] و همچنین ترقیم لوح ناصیه، [به قلم مذکور، و نظیر این معنی است ترقیم سکینه قلبیه بر لوح قلب] به قلم مصوّره قلبیه، که خلیفه قلم اعلی[۶۸] و مظهر اسم «المصوّر»[۶۹] است و مشتمل بر دو شق: جمع و فرق، و مجلا است مر دو اسم راتق و فاتق را، کما قال سبحانه:

«أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا»[۷۰]

و از این مقام است ظهور قرآنی که نزول جمعی اجمالی است و ظهور فرقانی[۷۱]، که نزول تفصیلی بیانی است، کما قال سبحانه و عزّ شأنه:

«إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ – فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ – ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ»

و از آن جمعیّت [حقیقت] است فصل و جمع یوم القیامه، که یوم الجمع و یوم الفصل عبارت از آن است، کما قال جلّ سلطانه:

«هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنَاكُمْ وَالْأَوَّلِينَ»[۷۲]

و این بابی عظیم است از علم، که مجموع علوم و صناعات ظاهره و باطنه از آن استخراج می‌شود.

و سرّ این اعمال لسانیّه و سمعیّه و بصریة ظاهریّه و باطنیّه آن است که هر اسم از اسم‌های حسنی الٓهیّه که لامحاله در عالم غیب، حقیقتی مجرّده دارد، چون به عالم شهادت ظهور کند، ظهور آن بر دو نوع ممکن است.

نوع اوّل، ظهور آن در عالم اصوات و حروف و الفاظ و کلمات، که عبارت از اسماء ملفوظه است.

نوع دوم، ظهور در عالم نقوش و خطوط و ارقام و کتابات که عبارت از اسماء مکتوبه است.

و همچنین ظهور اسماء در عالم مثال که خیال حقیقی غیر وهمی و برزخی میان دو عالم غیب و شهادت است، به دو نوع تواند بود:

نوع اوّل، ظهور در عالم اصوات و حروف قلبیّه، که منطوق لسان قلب است و مسموع سمع قلب.

نوع دوّم، ظهور در عالم خطوط و نقوش قلبیه، که مکتوب لوح قلب و ملحوظ عین قلب است.[۷۳] و چون سالک راه خدا را باید مجامع باطن و ظاهر و معنی و قلب و قالب به حق مشغول باشد، پس هم‌چنان‌که حقیقت قلب او باید مشغول باشد، به اقامهٔ صلوة کبری، که نطق قلبی است و عین قلب او در مراقبهٔ سکینهٔ قلبیه، که رقم قلبی است مستغرق باشد و لسان قالب او به اقامه صلوة صغری که نطق قالبی است، اشتغال، و سمع باطن او به استماع صلوة کبری و سمع ظاهر او به استماع صلوة صغری، ملتذّ گردد.

و باب قلب او که عنوان صدر است، به رقم سکینه صدر مرقّم گردد و لوح ناصیه به نفس سکینه قلبیّه منقّش باشد، تا هیچ‌یک از اجزاء ظاهره و باطنه او از حق‌تعالی خالی نباشد و راهزنان شیاطین الجن و الانس را به هیچ‌حال و از هیچ منفذ در او مجال تطرّق و نفوذ نماند، چنان‌که عالم لاریب[۷۴] حضرت لسان الغیب، قدس سره، فرمود:

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی‌

در خزانه به مهر تو و نشانه توست[۷۵]

و من الله تعالی التوفیق‌

پی‌نوشت‌ها

* . این بخش، از منبعی دیگر آورده شد؛ چراکه متن مجله حوزه، ناتمام بود.

[۱] . اشاره است به فرمودهٔ مولی الموحدین، امیرالمؤمنین امام علی، علیه السلام، در تقسیم عبادت‌گران:

«ان قوماً عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجّار و انّ قوماً عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و انّ قوماً عبدوا الله شکراً فتلک عبادة الاحرار» نهج البلاغه، حکمت ۲۲۹

[۲] . در برخی نسخه‌‏ها به جای مقصود، معبود آمده است. تفاوت ظریفی بین این دو است. البته سیاق کلام و ادامه سخن با «مقصود» هماهنگ‌‏تر است.

[۳] . این «طیّبه» کریمه، در دو آیه از قرآن آمده است:

در توصیف منافقان: «صمّ، بکم، عمى فهم لا یرجعون»، بقره آیه ۱۸.

[۴] . «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ». اعراف، آیه ۱۷۹

[۵] . ذکر، هم پدیدآورنده «حب» و عشق حق است و هم ثمره آن؛ زیرا عاشق به یاد معشوق زنده است:

«اهل ذکرى فى ضیافتى» «ذاکر الله، سبحانه، مجالسه»، «ذاکر الله مؤانسه». آثار الاذکار، سید هاشم ناجى و موسوى جزایرى، ج ۲ / ۳۸

[۶] . سوره رعد، آیهٔ ۲۸

[۷] . روح اعظم، روحی است که در آیه «و نفخت فیه من روحی» آمده است. روحی که در انسان دمیده شده است، ظِلّ روح اعظم است. عرفا، به آن روح اعظم کلّی حقیقی گفته‌‏اند و روح آمده در روایت: «اول ما خلق الله تعالی الرّوح» را همان دانسته‌‏اند. این روح، همان حقیقت محمّدیه است که پرتوی از آن به آدم و ذریّهٔ آن عطا شده است (ر.ک: تفسیر المحیط الاعظم»، سید علی همدانی / ۴۱۹؛ بیان السعادة، ج۲ / ۴۵۲؛ ج ۴ / ۲۶۷).

روح محمّدی، که پیش از دمیدن روح در آدم، او پیام‌آور و واسطه معنوی عالم بالا بود:

«کنت نبیّا و آدم بین الطین و الماء»، شرح فصوص الحکم قیصری / ۷۹۳ و دیگر شرح‌های فصوص الحکم، فص آدمی و فص محمّدی (ص).

به سند صحیح، نقل شده: ابا بصیر می‌‏گوید از امام صادق (ع) درباره تفسیر روح در آیه:

«وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ»

پرسیدم.فرمود:

«خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اَللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُخْبِرُهُ وَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ». علم الیقین فی اصول الدین، ج ۱/۲۷۱.

روایات متعددی در این باب است که روح اعظم والاقدرتر از جبرائیل و وجود آن، با پیامبر و ائمه معصومان باعث شده است جبرائیل بر این درگاه فرود آید.

در روایتی دیگر، ابابصیر از امام صادق می‌‏پرسد: آیا روح در «تنزل الملائکة و الروح» همان جبرئیل نیست؟

حضرت فرمود:

«جَبْرَئِيلُ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ اَلرُّوحُ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ أَ لَيْسَ اَللَّهُ يَقُولُ « تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ اَلرُّوحُ»». بصائر الدّرجات، صفار قمی/۴۶۴، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی قم؛ علم الیقین، فیض کاشانی، ج ۱/ ۱۵۵، انتشارات بیدار، قم.

[۸] . سوره مجادله، آیه ۲۲

[۹] . سوره حاقه، آیه ۱۲

امام علی(ع) می‌‏فرماید:

«و انا الاذن الواعیه یقول الله عز و جلّ: «و تعیها اذن واعیة»». معانی الأخبار، شیخ صدوق / ۶۰.

«وعی»، به معنای قابلیّت درک، فهم و عمل به معانی و حقایق بلند است.

زمخشری می‌نویسد:

«من شأنها ان تعی و تحفظ ما سمعت به و لاتضیّعه بترک العمل و کل ما حفظته فی نفسک فقد وعیته». الکشّاف، ج ۴ / ۶۰۰.

همه مفسران، مولی الموحدین امیرالمؤمنین(ع) را مصداق کامل آیه دانسته‏اند. سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج ۲/ ۶۷۵؛ مستدرک سفینه البحار، علی نمازی شاهرودی، ج ۱۰ / ۳۸۴.

[۱۰] . «اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة»، سید حیدر آملی / ۲۲۴، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

بدین معنی و مضمون روایاتی چند از معصومین(ع) رسیده است:

«انّ لله تعالی أوانی ألا و هی القلوب». کنز العمال، ج ۱/ ۲۴۳، ح ۱۱۲۲۵.

حدیثی که در متن آمده، قدسی است. عوالی اللئالی، ابن ابی جمهور احسائی، ج ۴ / ۷.

در محجّة البیضأ، ج ۵ / ۲۶ عبارت: «المؤمن اللّین الواع» به آخر حدیث افزوده شده است.

در بحار الانوار، ج ۶۷، آمده است:

«أنت لله فی عباده آنیة و هو القلب فأحبّها الیه أصفاها و اصلبها و ارقّها فی دین الله و اصفاها من الذّنوب و ارقّها علی الاخوان».

صدر المتألهین در تفسیر سوره حمد حدیث را آورده و مرحوم ملا علی نوری در تعلیقات پایانی بدان استناد کرده است. تفسیر القرآن الکریم، ج ۱ / ۸۱ – ۴۶۴

[۱۱] . این معنى، در گفته‌‏هاى معصومان با عبارات گوناگون آمده است: «خلق الله الانسان على صورة الرّحمن»، «انّ الله خلق آدم فتجلّى فیه»

عبارت: «خلق الله آدم على صورته» در روایات متعددى آمده است. محدثان، فیلسوفان و عارفان هر یک معانى متفاوتى از آن کرده‌‏اند. توحید، شیخ صدوق / ۱۵۲، دارالتعارف، بیروت. بحار الانوار ج۴ / ۱۱ – ۱۵، مؤسسه الوفاء بیروت.

سید حیدر آملى در ذیل آیه می‌‏نویسد:

«اشارة الى صورة نفسه التى هى الصورة الانسانیة الجامعة الکاملة فانّه لیس فى الواقع احسن منها.»؛ تفسیر المحیط الاعظم، ج ۱/ ۲۴۵.

تمام موجودات را مقامى و حدّى معلوم است «ما منا الا و له مقام معلوم» و ظهور اسمى از اسماء او، ولى انسان، مظهر اسم کاملى الهى است و همین رمز خلافت او در زمین است. علم الیقین، ج ۱ / ۴۶

[۱۲] . سوره بقره، آیه ۳۱

[۱۳] . سوره فتح، آیهٔ ۴

[۱۴] . سکینه، نوری است که از متن باطن و حقیقت انسان، که همان «روح من ربّی» است بر قلب می‌‏وزد. دریافت شهودی است که به وجد آورده، لذّت و سروری معنوی بخشوده و ایمان او را افزون می‌‏کند. تشبیه آن به وجه انسان، کمال او را می‌‏نماید.

محدث بزرگوار علامه مجلسی در باب «السکینه و روح الایمان» بحار الانوار، ج ۶۶/ ۱۹۹، سکینه را چنین معنی می‌‏کند:

«المراد بالسکینة الثبات و طمأنینة النفس و شدة الیقین بحیث لا یتزلزل عند الفتن و عروض الشبهات بل هذا ایمان موهبّی یتضرع علی الاعمال الصالحه و المجاهدات الدنیویّة سوی الایمان الحاصل با الدلیل و البرهان».

برخی عارفان«سکینه» را حقیقت ولایت علویه دانسته‌‏اند. بیان السعاده، ج ۱ / ۱۲، و ج ۲ / ۴۵۱

[۱۵] . تمثّل برای چشم باطن است. بروز مجرّدات برای انسان، در ظرف ادراک مدرکین و تابع کمال و جمع هر نفسی است. فرشته برای حضرت مریم، به اندازه گستره وجودی او و تمثل امام، علیهم السلام، به هنگام احتضار برای مؤمن و غیر مؤمن به تناسب قابلیت آنان است و در این زمینه، روایات بسیار و شواهدی از آیات قرآن، وجود دارد؛ انسان و قرآن، حسن زاده آملی، مقاله رؤیت و تمثیل؛ فصوص الحکم، فصّ عیسویه ؛ نصوص الحکم بر فصوص الحکم، حسن زاده آملی/ ۳۷۰ – ۴۰۳.

خواجه محمّد پارسا، می‌‏نویسد:

«انّ ظهور الرّوح و تعیّنه فی کلّ محلّ انّما یکون بحسب ذلک المحلّ.»، شرح فصوص الحکم / ۳۲۰

[۱۶] . «تفسیر صافی» ذیل آیه ۳ سوره بقره. در برخی نسخه‌‏ها، به جای «حبل»، «جسر» و در نسخه‌‏ای دیگر «الصّراط» آمده است. انسان و قرآن/ ۱۵۱

[۱۷] . «علم الیقین»، ج / ۱ مقصد دوّم؛ «فتوحات مکیّة» ابن عربى، باب هفتاد و سوّم.

[۱۸] . «و الذى بعثنى بالحقّ لتموتنّ کما تنامون و لتبعئنّ کما تستیقظون.» مستدرک سفینة البحار، ج۸ / ۱۹۹

[۱۹] . گر چه ذکر و یاد خدا در همه احوال، باید باشد، ولی برای دعاها، مربیّان بشر، ائمه اثنا عشر(ع)، زمان تعیین کرده‌اند که پاس آن بایسته است.

سید بن طاووس می‌‌نویسد:

«انّ لأوقات القبول اسرار لله، جلّ جلاله، ما تعرف الا بالمنقول»؛ اقبال الاعمال، باب ۶، از اعمال ذیحجه.

امام صادق(ع) از جدش پیامبر روایت می‌‌کند:

«خیر وقت دعوتم الله، عز وجل فیه، الأسحار و تلا هذه الایة فی قول یعقوب: «سوف استغفر لکم ربّی» قال: اخّر هم الی السحر». اصول کافی، ج ۲ / ۴۷۷

امام سجاد می‌‌فرماید:

«بین الطلوعین، باغی است که در میان گل‌ها و شکوفه‌‌های آن، ابرار و خوبان تفرّج می‌‌کنند و لذت می‌‌برند. بوستانی است که با تقوایان از آن میوه می‌‌چینند.»، ارشاد القلوب، باب بیست و یکم.

روایات در اشتغال طلوع و غروب به دعا و ذکر، بسیار رسیده است. محجة البیضاء، محسن فیض کاشانی، ج ۲ / ۲۸۶ – ۲۸۷.

در فضیلت دعا به گاه بین الطّلوعین، روایاتی بسیار رسیده است:

امام باقر(ع)می‌‌فرماید:

«إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ اَلْمُؤْمِنِينَ كُلَّ دَعَّاءٍ فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ فِي اَلسَّحَرِ إِلَی طُلُوعِ اَلشَّمْسِ فَإِنَّهَا سَاعَةٌ تُفَتَّحُ فِيهَا أَبْوَابُ اَلسَّمَاءِ وَ تُقَسَّمُ فِيهَا اَلْأَرْزَاقُ وَ تُقْضَی فِيهَا اَلْحَوَائِجُ اَلْعِظَامُ.»، اصول کافی ج ۲ / ۴۷۸

در بیش از هفت آیه قرآن، نیایش‌گران به گاه فجر و غروب، تمجید شده‌‌اند و حبیب خدا به همنشینی با آنان توصیه شده است:

«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ…»، کهف، آیه ۲۸؛ مریم، آیه ۱۱، آل عمران، انعام، آیه ۵۲؛ ص، آیه ۱۸.

[۲۰] . سوره احزاب، آیه ۵۶

[۲۱] . سوره تکویر، آیه ۱۸

[۲۲] . نفس رحمانى، فیض وجودى حقّ است در ظهور مراتب تعینات و جواهر عالیه، عبارت از حروف عالیه‌‏اند که بى‌واسطه، صادر از نفس رحمانى‌اند که آنها را «کلمات الله التّامات» هم می‌‏گویند.

خواجه پارسا در شرح فصوص الحکم می‌‏نویسد:

«بدان که نَفَس رحمانی عبارت است از هیولای عالم بأسره و مسمّی به نَفَس از آن شد که مناسبتی دارد با نَفَس انسانی و نَفَس انسانی، هوایی است که خارج می‌شود از باطن به سوی ظاهر، و در خروج آن به واسطه اصطلاک عضلات حلقی در آن هوا، آوازی پیدا می‌شود، آن را صوت می‌خوانند. پس به واسطه تقاطع این صوت، در مراتب حلق و لسان و اسنان و شفتان، حروف ظاهر می‌گردد. پس از ترکیب آن حروف با یکدیگر، کلمات ظاهر می‌شود و از کلمات، معانی مستفاد می‌شود. همچنین نَفَس رحمانی، که منشأ آن حرکت اسماست، از بطون، به ظهور اوّل، از وی تعیّنی پیدا می‌شود که آن را جوهر می‌خوانند. پس به حسب مراتب آن جوهر، تعیّنات دیگر پدید می‌آید که آن را حروف و کلمات الهیّة می‌خوانند. پس صور عالم، جمله در نفس رحمانی ظاهر می‌شود و آن نفس رحمانی به مثابه مادّه می‌شود صورت جسمانی را.» شرح فصوص الحکم، خواجه محمد پارسا/ ۲۵۲، نشر دانشگاهی؛ رسائل ابن عربی / ۸۸.

[۲۳] . نَفَس رحیمی‌. در فرهنگ قرآن «قدم صدق» است که عنایت آن به مؤمنان مژده داده شده است:

«و بشر الذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربهم» یونس، آیه ۲.

رحمت خاصی‌ است که خاستگاه آن، حبّ حق تعالی‌ به بعضی‌ بندگانش است. عنایتی‌ خاصّ، بدون هیچ سببی‌ از طرف بنده. خداوند، در قرآن، از اعطای‌ این رحمت به خضر، خبر می‌‏دهد:

«و آتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً». کهف،آیه ۶۵.

سرچشمه همه معنویّات به انبیاء و اولیاء، نفس رحیمّیه است. کتاب الفلوک، صدر الدین قونری‌، تصحیح محمد خواجوی‌ / ۲۷۱. التجلیات الالهیه محی‌ الدین عربی‌ / ۱۳۷.

[۲۴] . صلوات، از با فضیلت‏‌ترین دعاها، شمرده شده است:

«الصلواة علیّ‌ نور الصراط.» بحار ج ۹۱ / ۶۴

«کل دعاء محجوب حتی‌ یصلی‌ علی‌ النبی‌». کنز العمال ج ۱ / ۴۹۰.

سنگین‌‏ترین عمل در میزان قیامت، صلوات بر محمد و آل محمد (ص) است:

«ما فی‌ المیزان شئ اثقل من الصلواة علی‌ محمّد و آل محمد…»، اصول کافی‌، ج ۲ / ۴۹۴؛ بیان السعاده، ج ۳ / ۲۵۴.

[۲۵] . فقرات همین آیه و آیه‌های پیش و پس از آن دربردارندهٔ معارف و مقامات بسیار بلندی برای مؤمنان، و عمل به مضامین آن‌ها پلکان عروج سالکان است: «دعوت به ذکر کثیر»، «تسبیح بامداد و شامگاه»، «صلوات حق بر مؤمنان»، «صلوات فرشتگان الهی بر مؤمنان»، «رحمت خاصه رحیمیه»، «وعده به اجر و مزد کریم» برخی مضامین این آیات است که هر سالکی را تدبّر در این آیات بایسته است:

«یا ایها الّذین آمنوا اذکر و الله ذکراً کثیراً. و سبّحوه بکرةً و اصیلا. هو الذی یصلّی علیکم و ملئکته لیخرجکم من الظّلمات الی النّور و کان بالمؤمنین رحیماً تحیّتهم یوم یلقونه سلام و أعدّ لهم اجراً کریماً»، سوره احزاب، آیه، ۴۱ – ۴۴.

مداومت بر صلوات، با توجّه به مقام حبیب خدا و فرزندانش و مقامات ولایی باطنی آنان به «عالم امر» سالک را با آنان پیوند می‌زند (سجده / ۲۴) نور صلوات الهی حجب ظلمانی را می‌سوزاند و جان او، با فنا در جان جانان، تجلّی می‌یابد و به انوار محمّد و آل او، صلوة الله علیهم، می‌پیوند و حمد هدایت به نور ولایت آنان، وِرد زبان قال و جان‌اش می‌شود:

«الحمد لله الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا الله…»، کهف، آیه ۴۳.

[۲۶] . پیشین

[۲۷] . در کتاب‌های روایی و دعایی «صلوات کبیر» پیامبر رابه گونه‌هایی چند آورده‌اند:

علامه مجلسی، بابی را ویژهٔ آن کرده است و صلواتی به تعلیم مولی الموحدین (نهج البلاغه خطبه ۷۰) آورده است که آغاز آن چنین است: «اللّهم داحی المدحّوات…»، بحار، ج ۹۱/ ۸۰

شیخ بهایی، در «مفتاح الفلاح» صلوات کبیره محمّدیه را چنین نقل کرده و روایاتی چند نیز از قول پیامبر اکرم(ص) با اندکی تفاوت آورده است:

«اللّهم صل علی محمّد کما صلّیت علی ابراهیم و آل ابراهیم و بارک علی محمّد و آل محمّد کما بارکت علی ابراهیم و آل انّک حمید مجید.»، پاورقی ۱۴؛ مفتاح الفلاح / ۲۹، نشر رضی، قم.

[۲۸] . انانیّت، توجه به تعلقات، همومات و حتی‌ وجود خود، حجاب گردد و سکینه قلبیه ببرد؛ زیرا سکینه با انانیّت راست نیاید. چون تو بیرون شوی‌ او اندر آید. چه گفته‌اند.

«السکینة التی‌ هی‌ صورة ملکوتیة تدخل بیت قلب العبد اذاخرج من أنا نیّته». بیان السعادة، ج ۴ / ۹۵.

[۲۹] . توصیه و تأکید به مداومت بر آیه الکرسی‌، از سوی‌ معصومان، علیهم السلام، و عرفا به جهت در برداشتن امهات معارف توحیدی‌ و ولوی‌ است. بزرگان حکما، فلاسفه و مفسران کتابها نوشته‏اند. صدر المتألهین در شرح آیة الکرسی‌ می‌‏نویسد:

«وقتی‌ اندیشه‌ور تیزنگر، در مضامین آیة الکرسی‌ تأمل می‌‏کند و مجموعه معانی‌ را که در بر دارد، با چشم بصیرت می‌‏نگرد، در می‌‏یابد که آیة الکرسی‌ مطالب سوره اخلاص، آیه شهد الله (آل عمران، آیه ۱۸) قل اللهم مالک الملک (آل عمران / ۲۶) و سوره حمد را در بر دارد؛ زیرا در آن توحید، تقدیس شرح صفت علیا و افعال عظمای‌ الهی‌ نهفته است». تفسیر القرآن الکریم، ج ۴ / ۱۷

در روایتی‌، از قول پیامبر اکرم(ص) نقل شده که آیة الکرسی‌، اعظم آیات قرآن است:

«قال (ص) لرجل أیّة آیة أعظم؟

قال: الله و رسوله اعلم.

فقال: الله و رسوله اعلم.

فقال رسول الله، صلی‌ علیه و آله و سلم، أعظم آیة، آیة الکرسی‌». بحار، ج ۸۹ / ۲۸۲

در روایتی‌ دیگر از قول آن حضرت نقل شده که آیة الکرسی‌، سیّد آیات قرآن است:

«آیة الکرسی‌ سیّد آی‌ القرآن».

امام صادق(ع) فرمود:

«لکل شیئ ذروة و ذروة القرآن آیة الکرسی‌»، بحار ج ۸۹ / ۲۶۷؛ تفسیر القرآن الکریم، ج۴.

[۳۰] . تسبیح حقّ، در هر مقامی‌ معنایی‌ ویژه دارد. معنای‌ ظاهری‌ آن، همان منزه داشتن الله است، از هر تشبیه و تخیل. در قرآن و روایات بر تسبیح حق، حتی‌ با گفتن ذکر «سبحان الله»، بسیار سفارش شده است و چندین سوره، با کلماتی‌ از ماده «سبح» آغاز شده است. در روایات نیز، دعاهای‌ تسبیحی‌ گوناگونی‌ آمده است که سالک به مقتضای‌ حال و مقام خود، باید به آنها در بامداد و شامگاه مترنّم باشد. در اهمیت تسبیح اگر فقط همین آیه بود، سالک را بس بود:

«سبّح بحمد ربّک قبل طلوع الشّمس و قبل غروبها و من آناء اللّیل فسبّح و اطراف النهار لعلک ترضی‌».

در روایات، بیش‌تر همان تسبیحات اربعه سفارش شده است:

امام صادق(ع)، از جدّش پیامبر نقل می‌‏فرماید:

«أکثروا من سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر.»، بحار، ج ۹۰ / ۱۷۱.

مسبّحه در فرهنگ حدیث، سوره‌هایی‌ که به تسبیح خدا آغاز می‌‏شود: سوره حدید، سوره حشر، سوره تغابن، سوره جمعه، سوره اعلی‌، سوره صف.

در روایات آمده است:

«کان رسول الله(ص) لا ینام حتّی‌ یقر المسبّحات و کان یقول: انّ فیهنّ آیة هی‌ افضل من الف آیة».

گویا آن حضرت آیه آخر سوره حشر را در نظر داشته است.

[۳۱] . ر. ک: به کتاب‌هاى ادعیه و فصل تعقیبات الصلوة در کتاب‌هاى فقهى.

[۳۲] . «اگر یابی‌ خلاص از نفس ناسوت           ‌در آیی‌ در جناب قدس لاهوت»

«مراد به ناسوت، بشریت است و لاهوت حقیقت و مدت ساریه در جمع اشیاء، و هر دو بر وزن فعلوت‌اند به جهت مبالغه، و لاهوت از لاه، یلوه، لائها، به معنای‌ احتجب و استتر، و ناسوت از ناس، ینوس نوسا، به معنی‌ تذبذب و تحرّک، و تسمیه ذات و حقیقت به لاهوت، به واسطه آن است که از دیده اغیار محجوب و مستور است، یا آن که محتجب و مستتر در صورت مظاهر است…». شرح گلشن راز، لا هیجی‌ / ۶۷۵، محمدی‌.

بنابراین، خلق لاهوتی‌، قرار گرفتن انسان در خیام و سرای‌ و حریم قدس لاهوتی‌ است، به گونه‌ای‌ که توحید در همه حرکات و سکنات او ساری‌ است.

[۳۳] . عالم ملکوت، عالم ارواح و عالم افعال و عالم امر و عالم ربوبیت و علم غیب باطن می‌خوانند. شرح گلشن راز / ۱۳۲؛ شرح منازل اسائرین / ۱۲۲

[۳۴] . امام خمینی، قدس سره، در پایان کتاب مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، استدلال‌های استوار بر بازگشت حقیقت نبویه به ولایت علویه می‌نویسد:

«و بما علمناک من البیان من التبیان یمکن لک فهم قول مولی الموحدین و قدوة العارفین امیر المؤمنین، صلواة علیه و علی آله اجمعین، کنت مع الانبیأ باطناً و مع رسول الله ظاهراً، فانّه، صلوات الله علیه، صاحب الولایة المطلقه الکلیه و الولایة باطن الخلافة، و الولایة المطلقة الکلیة باطن الخلافة الکذائیة فهو(ع)بمقام ولایته الکلیة قائم علی کل نفس بما کسبت و مع کل الاشیأ، معیّة قیّومیّة ظلیّة الهیة، ظلّ المعیة القیومة الحقة الالهیه»./ ۸۴ نشر آثار.

عارف شبستری در مراتب العارفین در همین باب می‌نویسد:

«حضرت امیرالمؤمنین علی، علیه السلام، از این تجلیات بی‌واسطه خبر داد و فرمود: که «انا الکلمة التی بها تمت الامور و دهرت الدهور. انا سبب السموات انا وجه الله الذی توجهتّم الیه… انامن الله بمکان اذا کنت به فأنا هو»، مجموعه آثار شیخ محمود شبستری / ۳۹۶.

شیخ صدوق، رحمة الله علیه، در کتاب کمال الدین و تمام النعمة زیر عنوان:

«الخلیفة قبل الخلیقه» یعنی بایستگی وجود خلیفه پیش از آفرینش مخلوقات گفته‌های نغز و بلندی دارد. او به نقل از امام صادق آورده است: «الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق./۴، انتشارات اسلامی، قم .

[۳۵] . کلمهٔ جبرئیلیه، همان ذکر معروف: «سبّوح قدّوس رب الملائکة و الروح». است که در برخی روایات صورت کامل آن چنین است:

«سبحان الدائم القائم، سبحان القائم الدائم، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحی القیوم، سبحان الله و بحمده، سبحان الحی الّذی لا یموت، سبحان الملک القدوس، سبحان ربّ الملائکة و الروح سبحان العلی الأعلی، سبحانه و تعالی»، بحار، ج ۸۴ / ۶؛ مصباح الکفعمی / ۸۳، رضی، قم‏

در مکانت جبرائیل، رجوع شود به: علم الیقین فی اصول الدین فیض کاشانی‏، ج ۱ / ۲۹۹.

[۳۶] . عارف شبستری می‌نویسد:

«ولایت را مراتب است. اعلای آن، نبوّت است و میوه نبوت امامت است و بعد از آن، دو مرتبه، هر چند که تشابه و تمائل و امتناع و تجرّد و اخلاص بیشتر ورزد، بدان دو مرتبه ثابت‌تر و ولایت، بلند پایه‌تر. امّا ایمان حقیقی آن بود که «لا اله الاّ الله» درست بگوید به شروطی که در اصول ایمان متمّم این کلمه باشد. و در این کلمه طیبه، چون «لا» را گوید، باید که تجرّد ظاهر داشته باشد، تا نفی به «لا» از او درست تواند شد. و در «الاّ» باید که تفرید باطن رعایت نماید و تفرید باطن، ترک(تعلق) مال و جاه و جمیع شواغل است و چون «الا» بگوید، باید که رسم‌های خلق از خود دور کند و چون «الله» گوید، قطع نظر از صفات کند و این، اقصی درجات ایمان است. پس از این مقام، عبادت و زهادت و ولایت است.»، مجموعه آثار شبستری / ۳۹۷

همین حال و مقام، به هنگام قراءت تسبیح جبراییل، سالک را لازم است.

[۳۷] . سوره «بقره»، آیه ۲۵۷ در حقیقت ولایت، شمول آن، چگونگی خروج مؤمنان با تمسّک به این ولایت از حجاب‌های ظلمانی به «نور» و معارف بلند این آیه، رجوع شود به تفسیر القرآن الکریم ج ۴ / ۲۲۶ به بعد.

[۳۸] .سوره «نساء»، آیه ۷۶، سالک با یاری از ولایت باطنی، ذکر مدام و توسّل به اولیای مقرب الهی حضرات معصومین (ع) نیرنگ‌های شیطانی را به خود او باز می‌گرداند. توصیه به شروع هر کار دنیوی، با نام خدا و این که شیطان از «بسم الله» می‌ترسد، می‌رساند اگر بنده با توجه به حقایق نهفته در «بسم الله» کار خویش آغاز کند، ورود و خروج‌اش در همه احوال و افعال به «صدق» خواهد بود و دعای «ربنّا أدخلنا مدخل صدق و اخرجنا مخرج صدق» تبلور عینی زندگی‌اش خواهد شد.

[۳۹] . مرحوم کلینی در کتاب «کافی»، کتابی را به عقل و جهل ویژه کرده و احادیث پرمایه و راه‌گشایی برای سالکان آورده است. در حدیث پانزده این کتاب، جنود عقل و جهل را از زبان امام صادق(ع)می‌آورد.

سماعة بن مهران می‌گوید:

خدمت امام (ع) بودم و گروهی از دوستان ایشان در محضرشان بودند. سخن از عقل و جهل به میان آمد. حضرت فرمود:

«اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا».

من از ایشان خواستم، لشکریان عقل و جهل را بیان فرمایند.

امام (ع) هفتاد و پنج عنصر برای عقل و همان مقدار برای جهل بر شمردند و در پایان فرمودند:

«فلا تجمع هذا الخصال کلها من اجناد العقل الاّ فی نبی او وصی نبی او مؤمن قد امتحن الله قلبه للایمان و امّا سائر ذلک من موالینا، فانّ احدهم لا یخلوا من أن یکون فیه بعض هده الجنود حتی یستکمل، و انّما یدرک ذلک بمعرفة العقل و جنوده و بمجانیة الجهل و جنوده، و فقّنا الله و ایّاکم لطاعته و مرضاته». اصول کافی، ج ۱/ ۲۱ – ۲۳.

برای فهم معارف والای این حدیث، رجوع شود به: «شرح اصول الکافی» صدر الدین محمد بن ابراهیم الشیرازی، ج ۱/ ۳۹۹، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛ «شرح جنود العقل و الجهل»، امام خمینی، قدس سره.

[۴۰] . سوره مجادله، آیه ۱۹

[۴۱] . پی‌نوشت ۳۹

[۴۲] . سوره مجادله ، آیه ۲۲

[۴۳] . «الشهود رؤیة الحقّ بالحق»: «شرح الاصطلاحات» کاشانی؛ نیز «التعریفات» علی بن محمّد جرجانی / ۵۷، انتشارات ناصر خسرو.

«المشاهده سقوط الحجاب بتّاً و هو فوق المکاشفة لأنّ المکاشفة ولایت النّعت و فیها شئ من بقائ الرّسم و المشاهدة ولایة العین و الذّات». شرح منازل السائرین / ۲۲۴.

عبدالرّزاق کاشانی در شرح آن می‌نویسد:

«مشاهدة الجمع استغراق العبد فی حضرت الجمع با الفنأ فیه فیشهد الحق با الحق»

تلمسانی در شرح خود بر منازل السّائرین خواجه عبدالله انصاری بحث مبسوطی دارد. شرح منازل السائرین/۵۱۶، بیدار.

[۴۴] . حضرت ولایت کلیه «حقیقت علویه» است که به واسطه او فیوضات از مقام «احدیت جمع: حقیقت محمدیه» به سالک عطا می‌شود: «انا مدینة العلم و علی بابها»، مصباح الهدایة و الولایة / ۷۶، امام خمینی.

[۴۵] . کلمه، در لغت لفظی است که برای معنای مفرد وضع شده، ولی در اصطلاح عارفان، لفظی است که گفته می‌شود بر ماهیات اعیان با عباراتی چون کلمه معنویه، کلمه غیبیة، کلمه خارجیه، کلمه وجودیه و… التّعریفات / ۸۰

جامی کلمه را چنین معنی می‌کند:

«و المراد «الکلمة» فی کل موضع من هذا الکتاب (الفصوص) عین النبّی المذکور فیه من حیث خصوصیة و حظّه المتعین له و لأمته من الحقّ سبحانه و هی فی عرف التحقیق عبارة عن هیأة اجتماعیة حرفیة من حروف النّفس الرّحمانی پس بر این تقدیر همه موجودات «کلمات الله» باشند کما قال سبحانه «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربّی…»، نقد النصوص / ۸۳، انجمن حکمت و فلسفه‌

مؤلف بیان السعادة در ذیل آیه: «فتلقی آدم من ربّه کلمات» می‌نویسد:

«الکلمات المتعلّقات من الرّب لیست شبیهة بکلمات الخلق کما یظنّ بل هی عبارة عن اللّطائف الوجودیة التی هی التّوحید و النبوّة و الولایة و مراتب کل منها و مراتب العالم الّتی هی التّوحید و النبوّة و الولایة و مراتب کل منها و مراتب العالم الّتی لا نهایة لها فانّ الکلمة کما تطلق علی الکلمة النفسیة التی هی حدیث النفّس تطلق علی العقاد و العلوم اللطائف الوجودیة و علی مراتب الوجود.»، بیان السعادة، ج ۱ / ۸۲

شاید منظور از کلمه علویه اجمالیه، حقیقت باطنی و ظاهری: «هو الأوّل و الاّخر و الظّاهر و الباطن» باشد؛ چه جامع ظاهر و باطن، اوّل و آخر در علوم و حقایق» حضرت مقام ولایت علویه است.

نخست برخی روایات را در این باب می‌آوریم و آن گاه سخن بعضی از عارفان را،

از امیر المؤمنین (ع) سؤال می‌شود که چگونه صبح کردی؟

فقال اصبحت و انا الصدّیق الاکبر، و الفاروق الأعظم و أنا وصی خیر البشر، و انا الأوّل و أنا الباطن و انا الظاهر…»، بحار ج ۳۹ / ۳۴۷

امیر مؤمنان در خطبه‌ای در مسجد جامع بصره فرمود:

«معاشر المؤمنین و المسلمین انّ الله عزّ و جلّ أثنی علی نفسه فقال: «هو الأوّل» یعنی قبل کلّ شی «و الاّخر» یعنی بعد کل شئ «و الظاهر» علی کلّ شئ «و الباطن» یعنی قبل کلّ «و الاّخر» یعنی بعد کل شئ «و الظاهر» علی کلّ شئ «و الباطن» لکل شئ سوأ علمه علیه سلونی قبل ان تفقدونی. فأنا الأوّل و أنا الاّخر…» و…، همان / ۳۴۸

عارف شبستری در تبیین همین واقعیت می‌نویسد:

«حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، از این تجلیات بی واسطه خبر داد و فرمود:

«انا الکلمة التی بها تمّت الامور و دهرت الدّهور. انا سبب السموات انا وجه الّذی توجهّتم الیه، أنا جنب الله الّذی فرطّتم فیه… انا الله بمکان اذا کنت به فأناهو» و آن تجلّی جمال بود و چون تجلّی جلال آید هم آن حضرت است، علیه السلام، الهی‌تری حالی و فقری وفاقتی و انت مناجات الخفیه تسمع». مجموعه آثار ۳۹۶.

امام خمینی در مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، شرح نغز و پر مغزی از «هو الاوّل و الاّخر و الظاهر و الباطن» و تطبیق آن با ولایت علویه داده است.

و در این باره ر. ک: «نصّ النصوص»، ج ۱ / ۱۹۳،۱۹۶، ۲۰۳، سید حیدر آملی؛ «تفسیر القرآن الکریم»، صدرا شیرازی، تعلیق ملا علی نوری، ج ۲ / ۴۰۴

[۴۶] . براى فهم معناى «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن». و چگونگى ارکان چهارگانه سید حیدر آملى، ۱۰۷، مؤسسّه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.

[۴۷] . ر.ک. پی نوشت ۴۴

[۴۸] . در حدیث معراج آمده است: وقتى پیامبر به «قاب قوسین» رسید، از خداوند همه فضایل انبیاى دیگر را در خواست کرد:

«قد اعطیتک فیما اعطیتک کلمتین من تحت عرشى، لا حول و لا قوة الا بالله و لا منجى منک الاّ الیک…»، بحار، ج۱۸/ ۳۲۹

[۴۹] . «جامع الاسرار و منبع الابرار»/ ۳۹۹؛ در صفحه ۳۸۰ آورده است:

«و للنبوة و الولایة اعتباران. اعتبار الاطلاق و اعتبار التقیید اى العام و الخاص و التشریع و غیر التشریع… و اما المطلقة فهى النبوّة الاصلیة الحقیقیه، الحاصلة فى الازل الباقیة الى الابد کقوله، صل الله علیه و آله و سلّم، کنت نبیّا و آدم بین المأ و الطّین.»

سید حیدر آملى در «المقدمات من نص النصوص» / ۱۸، بررسى دقیقى درباره انواع نبوت ارائه داده است، شرح فصوص، کلمه شیئیة.

[۵۰] . «ولایت کلیّه» روح و نیرویى است که حقیقت کلیه آن، متجلّى در پیامبر اکرم (ص) و امام على و دیگر ائمه(ع) بوده است. امروز نیز خاتم الاولیاء حضرت مهدى، ارواحناله الفدا، حامل آن است. غیر از گفته‏هاى بلند عارفان، روایات بسیارى در این زمینه رسیده است:

«بعث الله علیه مع کل نبىّ سرّاً و معى جهراً» خلق الله تعالى روحى و روح على بن ابى طالب قبل ان یخلق الخلق بالفّى الفّى عام و…»، مقدمات نص النصوص / ۱۹۲ به بعد؛ بصائر الدرجات، فضائل الخمسه.

در اصول کافى آمده است:

«و لقد اقرّت لى جمیع الملائکة و الرّوح و الرّسل بمثل ما اقرّوا به لمحمّد(ص) و لقد حملت على مثل حمولته…»، اصول کافى، ج ۱ / ۱۹۶ و ۲۷۱

[۵۱] . روایات بسیاری در این که حقیقت علویّه ابواب الله، باب حقایق، باب علوم، باب اسرار و… هستند، در جوامع روایی آمده است، از جمله: امام صادق می‏فرماید:

«الاوصیأ هم ابواب الله عزّ و جل التی یوتی منها و لو لا هم ما عرف الله عز و جلّ و بهم احتج الله تبارک و تعالی علی خلقه».

در کتاب‌های مزار از مجامع حدیثی نیز چنین تعبیرات ژرف و بلند آمده است مانند: زیارت جامعه و… در بحار الانوار نیز چنین تعبیراتی بسیار آمده است:

در بحار الانوار، ج ؟ / ۱۱۶ ؛ ج ۱۰ / ۱۰۴؛ ج ۳۸ / ۲۱۶؛ ج ۳۹ / ۳۹ آمده است: «انا صراط الله و انا باب الله». در ج ۴۰ / ۵۵ آمده: «باب الله الاکبر» ؛ در ج ۹۳ / ۳۶۴، «باب الاجابة»و…

[۵۲] . نص النصوص آملی / ۱۹۳، ۱۹۶، ۲۰۳؛ مصباح الهدایة / ۷۵، امام خمینی قدس سرّه، بحار الانوار، ج ۳۹، آخر جلد. بحار الانوار، ج ۵۵ / ۴۱

[۵۳] . برای آگاهی از اسرار حرف و تجلیات معارف به واسطه تکرار حروف و دیگر اسرار آن، ر.ک: «الفتوحات المکیة»، محی الدین عربی، تحقیق عثمان یحیی، ج ۱ و «التجلیات الالهیة» / ۱۳۷ تبیین رمز حروف «الرّحیم».

[۵۴] . نشأه، مراتب انتقالی تکامل اشیاء را در فلسفه و مراتب و مقامات سالک را در عرفان نشأة، گویند: «التجلیّات الألهیّه» / ۳۳۶؛ انواع نشأة: «نقد النصوص» جامی / ۹۸.

«للسّالکین الی الله ایضاً کان مزاجها زنجبیلاً»، بیان السعاده، ج ۴ / ۴۲۳

در قرآن آمده: «و یسقون فیها کأساً کان مزاجها زنجبیلاً»، انسان، آیه ۱۵

«و قد یغلب علیهم حرارة الشّوق فیسقهم ربّهم شراباً کافوراً لیعتدل سخونة اشتیاقهم ببرد کافور السلوک».

این نشأة مزد عمل خمسه طیبة در بخشودن سه روز افطار خویش به یتیم و مسکین و اسیر، آمده است:

«انّ الابرار یشربون من کأس کان مزاجها کافوراً. عیناً یشرب بها عباد الله یفجّرونها تفجیراً. یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شرّه مستطیراً. و یطعمون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً…»، سوره انسان، آیه ۵ – ۹

[۵۵] . فرق پیش از جمع، نشانه کثرت است و تعلق به غیر و فرق بعد الجمع، حق را در همه دیدن است. به قول خواجه ملا عبدالله انصاری:

«هر ضیاء که در شمع است، در جمع است.»، رسائل خواجه، ج ۱ / ۳۷۶، توس؛ اصطلاحات جرجانی؛ اصطلاحات کاشانی؛ تجلیّات الاهیه / ۲۰۴.

فرق بعد الجمع را فرق ثانی نیز گویند.

لا هیجی در شرح گلشن راز می‏نویسد:

«مقام دل‌گشایش جمع جمع‌ است. جمال جان‌افزایش شمع جمع است‏… جمع، در اصطلاح این طایفه، مقابل فرق است و فرق احتجاب است از حق به خلق… جمع مشاهده حق است بی خلق… و جمع الجمع شهود خلق است قایم به حق، یعنی حق را در جمیع موجودات و محلوقات مشاهده نماید، هر جا به صفتی دیگر ظاهر گشته و این مقام، مقام بالله است و این مقام را «فرق بعد الجمع» و فرق ثانی نیز می‏‌گویند و صحو بعد الصحو هم می‏‌خوانند…»

شیخ محمود شبستر «فرق الجمع بعد الجمع» را چنین معنی می‌کند:

جمع جمعست آن که حق بیند عیان‏ در مرایای همه، فاش و نهان‏صاحب این مرتبه کامل برد زانکه این آن هر دو را شامل بود. شرح گلشن راز / ۲۷.

کاشانی در کتاب اصطلاحات می‏‌نویسد:

«الفرق الثانی: هو شهود قیام الحقّ بالخلق و رؤیة الوحدة فی الکثرة و الکثرة فی الوحدة من غیر احتجاب صاحبه بأحدهما عن الآخر.»

[۵۶] . روایت شده است ابوذر غفاری از مسلمان پرسید:

«یا ابا عبدالله ما معرفة امیرالمؤمنین بالنورانیة».

سلمان گفت: بگذار خود حضرت بیاید.

وقتی حضرت مشرّف شدند، سؤال را تکرار کردند. حضرت فرمود:

«انّه لا یستکمل أحد الایمان حتّی یعرفنی کنه معرفتی بالنور انیة فاذا عرفنی بهذا المعرفة فقد امتحن الله قلبه للایمان و شرح صدره للاسلام وصار عارفاً مستبصراً… تا می‏رسد: و اولنا محمد و او سطنا محمد و آخر نا محمّد.»، بحار، ج ۲۶ / ۳؛ ج ۲۵ / ۳۶۰.

[۵۷] . ذکر «یا فتّاح» است که در روایات سفارش شده و عارفان آن را عامل گشوده شدن قلب و آمادگی آن برای فیوضات خاصه دانسته‌اند. و در کتاب‌های دعا، خواندن آن بعد از فریضه صبح و بین الطلوعین سفارش شده است.

برخی عارفان گفته‌اند: دست راست روی قلب نهاده شود و نود مرتبه ذکر «یا فتّاح» ادا گردد.

در معنی و حقیقت فتح نوشته‌اند:

«الفتح ای الظهور باکمال المعنوی و غیره کالفتح القریب و هو الظهور بالکمالات الروحیه و القلبیه بعد العبور من المنازل النفسیه و هو المشار الیه بقوله تعالی: «نصر من الله و فتح قریب» ثم «الفتح المبین» و هو الظهور لمقام الولایة و تجلیات انوار الأسمأ الالهیّة المفنیة لصفات الرّوح و القلب، المثبة لکمالات السرّ و هو المشار الیه بقوله:

«انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً»… ثم الفتح المطلق و هو تجلّی الذات الأحدیّة و الاستغراق فی عین الجمع بفنأ الرسوم الخلقیه و هو المشار الیه بقوله تعالی: و اذا جأ نصر الله و الفتح…»، مصباح الانس، ابن فناری/ ۱۵؛ فجر اعجاز اللسان،صدر الدین قونوی / ۱.

[۵۸] . این مهم را بیش‌تر عارفان راه علوی توصیه کرده‌اند. امام خمینی، قدس سره، در آداب الصلواة می‌نویسد:

«چون صبح، افتتاح اشتغال به کثرات و ورود در دنیاست و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق انسان مواجه است، خوب است انسان سالک بیدار، در این موقع مبارک برای ورود در این ظلمتکده تاریک به حق تعالی متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمی‌بیند، به اولیاء امر و خضرای زمان و شفعاء انس و جان، یعنی رسول ختمی مرتبت، صل الله علیه و آله، ائمه معصومین(ع) متوسل گردد و آن ذوات شریفه را شفیع و واسطه قرار دهد…»/ ۳۷۹، مؤسسه آثار.

[۵۹] . ميزان الحكمه، ج ۱۲ / ۴۹۱

[۶۰] . در ابواب آداب النوم کتاب‌های حدیثی، فقهی و رساله‌های عملیه، اذکار و حالات وقت خواب آمده است.

[۶۱] . برای فهم انواع سکینه صدریه، قلبیه و معارف عرفانی بلند در این زمینه ر. ک: «شرح منازل السائرین عبد الرزاق کاشانی / ۱۵۷، محمودی؛«التعریفات» جرجانی / ۵۳ شرح منازل السائرین تلمسانی / ۳۶۹، بیدار؛ «مصباح الانس» فناری / ۲۲.

در اهمیت و مکانت «سکینة»، امام صادق می‌فرماید:

«ادنی الحقّ حبیبه من نفسه یقوله «دنا فتدلّی» بلا کیفیّته لأنّه اخرجه من حدود الکیف و آواه فی موقف لا وصف له و الدّنو من الحقّ لا حدله و لا نهایة ثمّ ادناه الی ما اودع فی قلبه من المعرف‌ة. و الایمان فتدلی، فسکن قلبه الی ما أدنا الی ما أدناه فزال من قلبه الشکّ و الارتیاب»، معراج نامه، بو علی سینا، تحریر ابرقوهی، آستان قدس رضوی.

اساتید سلوک گفته‌اند: تمام همّ‌شان این بود که سالک را به حالی رسانند که «سکینة» در قلب او مقام گردد می‌افزاید:

«و لا مقام لبشریة لا نسان نبیّا کان اوولیّاً او تابعاً لهما اشرف من هذا المقام کما قال فی مقام الامتنان فی هذه السورة: ثمّ أنزل السکینة علی رسوله و علی المؤمنین.»، بیان السعادة، ج ۲ / ۲۵۷.

حضرت امیر(ع) می‌فرماید:

«اذا احب الله عبداً زینة بالسکینة». غرر الحکم، ج ۳ / ۶۶، دانشگاه‌

[۶۲] . ر.ک. پی‌نوشت ۵۵

[۶۳] . منظور، شهادات سه گانه: الهیه، نبویه، و علویه است.

[۶۴] . کعبه باطنیه، وجه دوست است و شطر معنویّه وصل دوست؛ چه به قول قاضی سعید قمی:

«انّه یحاذی عرش الله الاعظم الذی هو«عرش الوحدانیة…»، توحید صدوق / ۶۹۵.

[۶۵] . «سرّ السّر ما تفرّد به الحقّ عن العبد کاالعلم بتفصیل الحقائق فی اجمال الاحدیة و جمعها و اشتمالها علی ماهی علیه و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الاّهو»، «التعریفات» جرجانی / ۵۲؛ اصطلاحات کاشانی / ۱۳۲؛ نقد النصوص جامی / ۲۱۱.

[۶۶] . عارفان شیعه به پیروی از مولی الموحدّین که فرمود: «الشریعة ریاضته النفس». (غرر الحکم ج ۱ / ۱۴۵) راه رسیدن به مقامات و اتّصال به حقایق احدی را جز از راه عبادات ظاهری و عمل به شریعت ممکن ندانسته و توصیه نخستین و همیشگی شان مراقبت از تکلیفات عبادی و وظایف شرعی بوده است. ر. ک: مجلّه حوزه شماره ۱۳

[۶۷] . اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة سیّد حیدر آملی / ۱۱۶.

خواجه عبدالله انصاری، به نقل از حضرت داود از پروردگار متعال می‌نویسد:

«… دل… محراب وصال ماست، خیمه اشتیاق ماست مستقر کلام ماست گنج خانه اسرار ماست، معدن دیدار ماست… کما قال النبّی قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلّبها کیف شاء…»، کشف الاسرار، ج ۴ / ۳۸، امیر کبیر.

[۶۸] . نقد النصوص» جامی / ۱۱۷:

«القلم الاعلی المسمی بالعقل الاول.»

«تفسیر القرآن الکریم»، ج ۲ / ۸۲۸:

«القلم الاعلی الذی هو الروح الاول الاعظم.»

جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی / ۳۸۰:

«اعلی همان نبوت مطلقه است که دانا به استعداد همه ماهیات و قوابل است و حق هر ذی حقی را بر اساس قابلیت و پذیرش آنان اعطا می‌کند چه از مقوله وجود باشد، یا علم، یا…»

سید حیدر آملی در جای دیگر می‌نویسد:

«و بالقلم الأعلی… لأنّها تنقش العلوم و الحقائق علی الواح الارواح و سطوح النفوس کلّها… قد تقرّر عند ارباب التحقیق أنّ جمیع العلوم و الحقایق ثابتة فی العقل الاوّل الذی هو «ام الکتاب» و «القلم الاعلی» علی سبیل الاجمال و مسطورة فی النفس الکلیة التّی هی «اللوح المحفوظ» و «الکتاب المبین» علی سبیل التفصیل» / ۵۳۴

مرحوم بید آبادی نیز در آغاز دستور العمل، قلم اعلی را همان روح اعظم می‌داند.

[۶۹] .«فصوص» ابن عربى، فص اسحاقى و شرح‌هاى فصوص

[۷۰] . سوره «انبیاء »، آیه ۳۰؛ « کشف الاسرار »، ج ۴ / ۲۳۵

[۷۱] . برای آگاهی از حقیقت ظهور قرآنی و ظهور فرقانی، ر.ک: «مصباح الانس» حمزه فناری / ۲۲۹ به بعد ؛ «الفتوحات المکیّة» ج ۴ / ۳۴۶؛ «بحار الانوار»، ج ۵۲ / ۷۲، ۹۷، ۲۰۸.

در روایات این کتاب، ماده حیاتی هستی هوا معرفی شده و خاستگاه آب نیز هوا داشته شده است

[۷۲] . سوره «مراسلات» آیه ۳۸.

این مضمون در چند آیه دیگر با عبارتی مشابه نیز آمده است. در زمینه حقیقت فصل و جمع در قیامت در اطوار آن، عارف بزرگوار قاضی سعید قمی، پس از بیان حقایقی، می‌نویسد:

«و هو الّذی قلناه من جملة الأسرار التی لا رخصة فی افشائها اکثر ممّا ذکرنا و لذالک لست تجده فی مصنّف و لا مکتوب اللّهم و علی سبیل الرمز الغامض». شرح توحید صدوق / ۴۱۷.

محی الدین عربی نیز در «تفسیر القرآن الکریم» در تفسیر سوره مرسلات، مطالب ژرفی دارد.

سید حید آملی در تفسیر: «المحیط الاعظم»، ج ۱ / ۳۹۰، در تفاوت فرقان و قرآن و حقیقت آن دو می‌نویسد:

مقام الجمعیّة الإلهیّه المشار الی التوحید الجمعی المحمّدی و عند البعض الفرقان علم فارق بین الکثرة و الوحدة و الوحدة و «الاجمال و التفصیل و الجمع و التفرقة و هو مقام التوحید التفصیلی الأسمائی الهادی الی مشاهدة الحقّ فی مظاهر صفاته و کمالاته و معناه أنّه یقول لعبیده: ان اتقیتم و احترز ثم فی طریق معرفتی و توحیدی و مقام شهودی و عیانی عن مشاهدة الغیر مطلقاً فقد هدیتکم الی علم الفرقان بعد القرآن و مطالعه الکتاب الآفاقی بعد الکتاب القرآن و وهبتکم علما کاشفا بین الحقّ و الخلق بمقتضی قوله: و علّمک مالم تکن تعلم».

[۷۳] . معارف بلند روح‌پروری در «مصباح الانس» ابن فناری و «مفتاح غیب الجمع و الشّهود» صدر الدّین محمّد قونوی آمده و این بخش از دستورالعمل، پرتوی از آن حقایق و معارف است.

قونوی در مفتاح غیب الجمع و الشّهود، پس از بیان ظهور اسماء حسنی الهیه از عالم غیب به عالم شهادت و تبیین اصولی چند می‌نویسد:

«فهذا اصل جامع، من عرفه معرفة ذوق و شهود او استحضره، عرف الوجود المفاض و الایجاد و صورة التبعیة العلم للعلوم و سرّ المراتب التی نظیرها المخارج و سر المضاهاة الانسانیة للحضرة الالهیّة فی الصفات و الأفعال و عرف ایضاً: السرّ الجامع بین العلم الذّاتی الألهی و الأوّل الانسانی و بین العلم المتعیّن من المعلومات و بها قبل الایجاد و بعده و العلم المستفاد من الحسّ و مرتبة الصّوت و اللّسان و النّفس و غیر ذلک ممّا لا یحصی تفصیله غیر الله.»

در شرح همین قسمت، عارف و اصل محمد بن اسحاق قونوی، فصلی با عنوان:

«البحث فی تطابق الکتاب و النطق و الایجاد» باز کرده و دانش‌های معرفتی و عرفانی والایی هدیه خوانندگان کرده‌اند.

[۷۴] .فقیه، عارف، حکیم و زاهد و الامقام، حافظ شیرین‌سخن را لقب «عالم لاریب» داده یعنی دانشوری که از روی یقین، حقایق و معارف بلند عرفانی – قرآنی و دینی را چشیده و این حقایق از زلال بلورین ابیات شعری او جوشیده است.

[۷۵] . شعر مستند معظّم له:

رواق منظر چشم من آشیانه تست

‌کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست

‌بیت آمده در متن، پنجمین بیت می‌باشد که شعر پس از آن این است که حافظ در اعجاب و شگفتی از جهان هستی می‌سراید:

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که توسنی چو فلک رام تازیانه تست

‌لسان الغیب / ۳۴، مؤسسه انتشارات امیر کبیر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا