دستورالعملی از فقیه و عارف متفکر آیت الله شاه آبادی

[مجله حوزه، شماره ۴۲، زمستان ۱۳۶۹]
در محلهٔ دانشمندخیز حسین آباد، واقع در جنوب شهر اصفهان، دیده به جهان گشود. پدر او مرحوم حاج شیخ محمدجواد حسینآبادی اصفهانی بود. او فقیهی ژرفاندیش بود که فقاهت را از مرحوم صاحب جواهر آموخته بود. وی یکی از شاگردان برجستهٔ حوزه درسی آن بزرگفقیه گردید و از او اجازه روایت و اجتهاد گرفت.
اُنس او با جوامع احادیث شیعه و دعاهای مأثوره، او را با کرامت انسان و راز و رمز تربیت نفوس آشنا ساخت.
با بهرهگیری از مکتب جعفری و شیوههای تربیتی آنان به سازندگی نفوس پرداخت و در این راستا شب از روز نمیشناخت. این فقیه خودساخته، نسبت به تربیت فرزندان خود حساسیت ویژهای داشت و با تیزبینی و هوشیاری خاصّی، چگونگی حرکات و رفتار آنان را زیر نظر داشت و با زمزمه لالائی عشقِ حق در گوش آنان، فطرت پاکشان را به جمال مطلق پیوند داد. بر صفحهٔ نانگاشتهٔ قلب آنان سطور وحی را با مداد آل محمد نگاشت.
از برکت این تلاش مخلصانه، فرزندانی از آن بزرگوار به یادگار ماند که هر کدام از آنان ستارهای بر تارک حوزههای علمیه شیعهاند.
فرزند بزرگ او، مرحوم شیخ احمد که مربّی مرحوم شاه آبادی (مترجم ما) نیز بوده است، اعجوبهٔ عصر خویش بود. در احاطه بر فروع فقهی کمنظیر بود و در پارسایی یگانهٔ روزگار. وی شیفتهٔ آل محمد (ص) بود. با این که از بزرگان علمای زمان خود بود، (در سن جوانی به اجتهاد نایل شد و اجازاتی از مشایخ دریافت نموده بود.) بر منبر وعظ میرفت و شنوندگان خود را در دریای علوم آل محمد (ص) غوطهور میساخت و قلب آنان را با عشق آل علی (ع) منوّر میساخت.
فرزند دیگر او، مرحوم میرزا علی محمّد، که یک سال بزرگتر از عارف ما بود نیز شاگردی از مکتب صادق آل محمد (ص) بود که سالها در کاظمین بهره گرفت و بهرهها داد و در سال ۱۳۷۳ در نجف اشرف وفات یافت و در وادی السّلام مدفون شد.
به سال ۱۲۹۲ هـ ق، فرزندی دیگر در این خانواده دیده به جهان گشود. ناماش را محمدعلی نهادند. وی مقدّمات علوم را در محضر پدر فرزانهاش آموخت. در حقیقت مقدّمات وجودی خود را نزد او پی ریخت. در محضر برادر ارشدش آقا شیخ احمد بیدآبادی به ادامهٔ رشد علمی و عملی خود پرداخت و آنگاه به حوزه درسی مرحوم میرزا محمد هاشم خوانساری صاحب کتاب (مبانی الاصول) برادر صاحب کتاب (روضات الجنّات) راه یافت. پس از آن، به تهران هجرت کرد و به تکمیل اصول فقه نزد مرحوم، حاج میرزا حسن آشتیانی پرداخت. فطرت توحیدی و کمالجوی او به درس مرحوم میرزا هاشم لنکرانی، حکیم بزرگ، رهنموناش ساخت و در آن حوزه یافتههای خویش را در قالب براهین آموخت. فراگیری حکمت نیز عطش حقیاب او را فرو ننشاند؛ از این رو برای آموختن عرفان نظری و پیمودن پلّکان عرفان عملی، به محضر میرزا ابوالحسن جلوه شتافت و از او بهرهها و درسها گرفت.
حرص به فراگیری علوم و عشق به علوم آل محمد (ص) او را به جوار باب مدینه علم وحی، نجف اشرف کشاند و در آن دیار توفیق بهرهگیری از حوزههای درسی بزرگانی چون مرحوم آخوند خراسانی، شریعت اصفهانی، میرزا حسین خلیل را یافت. و آنگاه برای دستیابی به قلّهٔ علم زمان خویش به سامرّا هجرت کرد و در آستان میرزا محمد تقی شیرازی به تلمّذ نشست. او در درس این بزرگمرد، مردانگی را آموخت. دریافت که چگونه میشود فقاهت در خدمت امّت قرار گیرد و چطور یک فقیه باید از کیان اسلام و مسلمانان حراست کند.
فطرت پاک، ذهن وقّاد و دیدن اساتیدی والا، از او انسانی کامل و برخوردار از ابعاد و شؤون گوناگون ساخت. او در جوار مولی الموحدین (ع) به توحید حقیقی دست یافت و اسفار سهگانه را پیمود و برای چهارمین سفر به ایران بازگشت و در سواد اعظم ایران: تهران، اقامت گزید تا مرکز رسمی ایران را با روح الهی خود به والائیهایی کشاند و آنان را با دامهای شیاطین و نقشههای گوناگون و فریبندهٔ شیطانصفتان آشنا سازد.
وقتی نیاز و عطش شدیدی نسبت به معارف باطنی در طالبعلمان قم یافت به سراغ این شیفتگان حق شتافت. عاشقان علوم حقیقی و راهیان صراط ربوبی، پروانهوار به گرد شمع وجود او حلقه زدند تا با سوختن هر آنچه رنگ تعلّق پذیرد، جانشان را نورانی ساخته و با کرّوبیان همنوا گردند. ثمرهٔ این هجرت مقدّس، تربیت بزرگمردی چون امام راحل، قدّس سره، گردید که با تجلّی روح خداییاش، جهان ظلمانی امروز را منوّر گردانید و احیاگر دین و مذهب در این عصر انزوای دین و خشکیدن معنویت گردید.
مرحوم شاه آبادی، حکمت و عرفان را در خدمت نجات و پرورش انسان قرار داد. با درایتی تمام، از حقایق بلند عرفانی و از مقام توحید محض، به کثرتها و اجتماع انسانی نَقْب میزد. با مبانی فطرتپذیر به تفسیر اجتماع و نابسامانیهای آن پرداخت. امام خمینی که کلماتاش ریشه در جبروت دارد و ثمرهٔ آن، ناسوتیان را حیات میبخشید از برکت زانوزدن در نزد این بزرگمرد بوده است. امام خمینی، رحمة الله علیه، در موارد بسیاری از استاد خود به بزرگی یاد کرده و سخنان بلند و والایی را از او نقل میکند. در عرفان نظری، کمنظیر بود و خود، مکتب عرفانی ویژهای را بر اساس فطرت و با الهام از قرآن و سنّت پی نهاد.
در عین حال، زمان خود را به خوبی میشناخت و در جهت علاج نابسامانیهای آن میسوخت. سیاست را با چشم ربوبی دریافته بود و جوامع انسانی را مهد عروج انسان به مقامات الهی میدانست. حضور در متن سیاست را لازم ذاتی انسان میدانست و در این زمینه میگفت :
«سیاست عبارت است از تدبیر در جریان مصالح نوعیه و منع از تحقّق مفاسد آنها. . . . معرفت تشریع احکام الهیه چون از جهت مصالح و مفاسد واقعیه است قوانین اسلام خواهد بود و چون تدبیر در جریان همان مصالح و عدم ظهور مفاسد بوده باشد سیاسات الهیه است»[۱]
در زمینه عنصر سیاست در پیکرهٔ عبادات چنین نظر داد:
«معرفتِ اغلب احکام واقعیّه نیز مشتمل است بر سیاست، مثل: طهارت و صوم و صلوة و زکوة و حج و جهاد و لذا میتوان علی التّحقیق گفت که دین اسلام دین سیاسی است»[۲]
سِیر آن مرد الهی در کتاب تکوین و آگاهی از سنّتهای حاکم بر هستی و اتّصال فطرت او با کتاب فطرت، از او مصلحی شجاع و ژرفبین ساخت که از ظاهر امور، باطن و ریشه آنها را مییافت و از برخوردهای سطحی روحانیون و متدیّنین ظاهربین رنج میبرد و در این زمینه دردمندانه میگفت:
«جمعی از متدیّنین در محافل و مجالس، اظهار دردمندی و تأسّف بر اسلام مینمایند، ولی غافل از اینکه باید درد را معالجه نمود. مذاکرهٔ مرض و تعداد آن، معالجه درد نخواهد بود»[۳]
در آن دورهٔ استبداد سیاه رضاخانی، به تدوین طرحی برای سامانبخشی به نابسامانیهای جامعه و عرضهٔ آن اقدام کرد. او در کنار این طرحها علّتالعلل همهٔ مفاسد و نابسامانیها را دولت رضاخانی دانسته و در این زمینه و به حوزههای علمیه و پیروان اسلام هشدار میداد و میگفت :
«اسلام از وجود دولت وقت در خطر است.»
خود او در جهت نابودی دولت رضاخان و جلوگیری از پیاده کردن برنامههای شوم او، یازده ماه در حرم حضرت عبدالعظیم به تحصّن نشست. با این اقدام خود، بسیاری از علما را به صحنهٔ مبارزه کشانید. در زمانی که رضاخان اقدام به تعطیل کردن مساجد کرد، او استوار ایستاد و سنگر مسجد را حفظ کرد و در آن به ارشاد مردم و افشای ماهیت پلید دولت وقت پرداخت. او همانند شمعی سوخت و به راهیان راه حق، رهروی آموخت. آن بزرگوار در ۷۷ سالگی ندای:
«یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک»[۴]
را لبیک گفت. «راضیة مرضیة»، به لقاء جانان پیوست و در جوار حضرت عبدالعظیم سر بر خاک نهاد. آنچه پیش روی شماست رشحهای از «رشحات المعارف» اوست که به گروهی از شاگردان خود القا کرد و نفوس آنان را از ظلمت ناسوت و مادّه، به سیر در ملکوت و معنی به پرواز در آورد. اینک دروازه قلبمان را بر مقدم «نفس» قدسی او میگشاییم تا وعظ نیکو و ملکوتی او نفسمان را تکانی دهد و قلبمان را گشایشی بخشد.[۵] ان شاءالله
[دستورالعمل]
بسم الله الرحمن الرحیم
بدان که تو هستی و نمیمیری. بدن است که میمیرد. تو هستی، و زنده. حساب کار خودت را بکن که چه تهیّه دیدهای برای زندگی آخرت. ببین برای این دو روزه که میدانی ثباتی در آن نیست چه کوششها و تقلّاها میکنی! برای آنجا که به حکم فطرت، هستی و زندگی ابدی است چه کوشش کرده و چه تهیه دیدهای؟ در آنجا زندگی انفرادی است، احتیاجات را خودت منفرداً باید رفع کنی، باب استقراض و استعداد مسدود است. اینجا آمدهای که تهیه برای آنجا ببینی.
معصوم میفرماید:
«ما کانت الدنیا مرّتین»
باید به اراده، کارَت درست شود. به صرف اراده، اداره شود زندگی آخرت. آنجا نتیجهٔ تحصیلات عقلی و نفسی و حسّی است؛ یعنی باید عقلات منوّر باشد به معارف حقّه و عقاید صحیحه، و نفسات که قلب است باید منوّر باشد به اخلاق حسنه، و حسّات منوّر به اعمال صحیحه و صالحه. مقیاس مقاصد مهمّه عالم برزخ و ماوراء این عالم، همانا شخص شخیص وجود مقدّس پیغمبر اکرم (ص) و ائمهٔ هدی (ع) هستند.عقاید وقتی صحیح، و اخلاق در صورتی نیکو، و اعمال هنگامی درست است، که مطابق عقاید و اخلاق و اعمال محمّد (ص) باشد. میزان صحّتاش این است.
تشکیل عالم برزخ بر این منوال است که آنچه اینجا عمل کردهای آنجا یابی چنانچه قرآن مجید میفرماید:
«…و کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیمة کتابا یلقیه منشورا»[۶]
این مرحله، به حکم «ملک دوران» است که سلطان حسّ است و آنچه از حسّ سر زده، محکوم به حکم اوست، لیکن صورت برزخی آن. در اینجا نظر به نامحرم کرده، فاصله میان باصره و صورت حسّی در اینجا نور است و در آنجا نار است. در اینجا میل به وصال و نزدیکی بود، در آنجا به طوری کریه المنظر است که میگویی :
یا لیت بینی و بینک بُعد المشرقین.
در اینجا مرغ بریانکرده حرام خوردی و تمام حواسّات از آن ملتذذ بود، و در آنجا مرغ بریانکرده آتشین است و تمام حواسّ هم معذّب؛ لذا کشف خاتم انبیاء برای نجات بشر که میفرماید:
«الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انما یأکلون فی بطونهم نارا»[۷]
مثال است، ولی صورت کلیّه دارد. در اینجا رنج و تعب است. برای پرستش حق، در هوای سرد وضو گرفتن است و در هوای گرم روزه گرفتن و صرف نظر از مال، و در برزخ، صورت خشنودی حق را ملاحظه کردن و متنعّم به نِعَم الهی بودن است.
خلاصه، تأمین حیات آخرت، به علم و ادب است؛ چه عملی و چه قلبی و چه حسّی. فلاح و رستگاری، تابع ایمان و عمل است. «یا ایّها الذین آمنوا»، یعنی در مرتبه پرستش نبینید الّا معبود را. حریّتِِ آنجا، نتیجهٔ بندگی در اینجاست؛ که نه خود را بیند و نه عبادت خود را.
لذا میفرماید: «عبدتک» عبادت میکنم تو را. این یکی از مراتب نازلهٔ ولایت و جلوهٔ معبود و تجلّیات ربوبی و کبریایی حق است و حرارت فطرت عشق است که موجب پرستش و فناء در معبود و عدم ادراک عبادت میشود.
یکی از سلاطین عالم برزخ «مَلَک فتان» است. «کثیر الفتن» و «کثیر الامتحان»، که ممتحن اعمال قلبی است و سنگینی و سبکی انسان را میرساند. میبیند اینکه در دنیا بوده، آیا دارای ملکه صبر بوده است یا نه؟ آیا دارای ملکه حیاء و عفّت و ملکه عدالت بوده یا خیر؟ اگر داراست سنگین و خیلی عظیمالشأن است و اگر واجد نباشد، سبک و بیوزن است.
یکی دیگر از سلاطین عالم برزخ که عظیمترین سلاطین است «سلطان عقل» است که بشیر و مبشّر است، به اعتبار مواجهشدناش با مؤمن – که دارای عقاید حقّهٔ صحیحه و واجد معارف الهیه است-؛ و نکیر و منکر است، به اعتبار مواجهشدناش با منافق و کافر – که دارای عقاید باطلهٔ فاسده است.
خلاصه، از جمله مقامات عالم برزخ، که باطن این عالم است، ملک مبشّر و بشیر است، که سلطان عقل است.
پس سلاطین عالم برزخ، تشکیل شده از: سلطان حِسّ، سلطان نفْس، سلطان عقل. اینها مأمور محصّلات حسّ، نفس و عقلاند.
خداوند عالَم، انسان را مُدرِک حقایق گردانیده که مبدأ عالَم را بفهمد و مرجعاش را بداند که کیست؟ و موجِد این موجودات کیست؟ عقل را به انسان عطا فرموده که کشف این حقایق کند و به عالَم اسماء و صفات احدیت و مقام غیبالغیوبی مطّلع شود. اینها معقولات انسان است؛ لذا در عالم برزخ، یک سلطنت عظیمی برای امتحان عقول است که در مدرسهٔ دنیا، بیست سال، چهل سال، هفتاد سال یا بیشتر مانده چه تحصیل کرده؟ و در این مدت چه بوده؟ و چه شده؟ و چقدر معارف آموخته است.
دنیا، مدرسه است و انبیاء و علماء، مدرّسین، و کتب سماوی کتب تدریسی، که بالاترین آنها قرآن کریم است. میپرسند با این کیفیّات چه کردی؟ نسبت به مؤمنین «بشیر» و نسبت به منافقین [ترساننده] و نذیر است. عالمی است وحشتانگیز و وحشتآور؛ لذا دارد: وقتی علیا مخدّره، فاطمه بنت اسد را در قبر میگذارند (از شدّت وحشت است یا خجالت میکشد) در پاسخ مقام ولایت، لُکنتی در لسان مبارکشان پیش میآید (نه این که نعوذ بالله معتقد نبوده معاذالله) لذا حضرت رسول (ص) تلقین میفرماید :
«هذا القائم علی شفیر قبرک لا جعفر و لاعقیل. [۸]
یعنی علی است واجد ولایت مطلقه.
تلقین به معنای تعلیم نیست؛ زیرا جای یاد گرفتن نیست، بلکه یادآوری و تذکّر است :
می فرماید: (اِبْنک، ابنک) پسر تو، پسر تو.[۹]
برزخ، عالم ماندن نیست، بلکه عالمی است برای تصفیهٔ اعمال و اخلاق و عقاید، تا رجوع به عالم قیامت کند و توحید ذاتی و صفاتی و افعالی را تکمیل کرده، تحصیل لباس تقوا نموده و از مسارعت به سوی حق، واجد مقامی شود که دیگران حسرت برند؛ زیرا ستایش و پرستش عابد، وزناش به معارف اوست.
پس معلوم شد که مایحتاج ما در عالم برزخ، افعال و اعمال صالحه و حسنه و عقاید صحیح است و در آنجا درست و نادرست آنها نمایش داده میشود لکن مسأله عبودیت و ثناء و قرب حق و معارفی که در عبادت است وجه ملکوتیش در عالم قیامت کبری ظاهر خواهد شد.
یکی از علما مجلسی، رحمة الله علیه، را در عالم رؤیا مشاهده نمود، در مراتب عالیه و دستگاه مرتّب و منظّمی؛ از وی پرسید بر شما چه گذشت؟
مجلسی، علیه الرحمه، میفرماید: سؤال کردند چه هدیه و تحفهای برای ما آوردهای؟
عرض کردم: بحارالانوار. جوابی برای آن داده نشد.
آنان گفتند: پیش ما چیزی داری و آن سیبی است که به آن بچه یهودی دادی برای رضای ما.
آن کس که خواب دیده بود گمان کرد که، بحار را رد کردند، لکن اشتباه نموده بود؛ زیرا «بحارالانوار» مسکوتٌعنه واقع شد؛ یعنی «بحارالانوار» چون علم است، محل ظهورش در برزخ نیست و همان سبب صورت ملکیاش که التذاذ طفل بوده در برزخ ظهور کرده است؛ بنابر این به حکم تناسب هر چیزی اگر نظر التفات به عالم انبیاء کنی که غرض و مقصود این یکصد و بیست و چهارهزار پیغمبر چه بوده، خواهی یافت که همه، داعی الی الله بودهاند، تا مردمان را عابد و عارف به حق کنند و جز این مقصد دیگر نداشتند؛ به قسمی که احدی از این مطلب خارج نبوده، لکن معلوم است دماغهای آنان فرق میکند در بسط معارف؛ یکی مأمور شخصی است نسبت خودش و یکی دیگر مأمور به بسط معارف است در خانوادهاش و دیگری عالیتر و مأمور به محلهاش میباشد در این مقصد، و یکی به مملکتی تا میرسد به آن که دماغاش منوّرتر و فکرش بازتر و میتواند عالمی را اداره کند. روحاش به حدّی نورانی و بسیط است که میتواند عالم را منوّر کند و همهٔ اهل عالم، مأمور به اطاعت او شوند، حتی مثل امیرمؤمنان که میفرماید:
«انا عبد من عبد محمد(ص)»
تا میرسد به معلم کل و استاد انبیاء والمرسلین، وجود مقدّس ختمی مرتبت (ص)، لکن نحوه اداره این بزرگمرد، که مدیرکل است در دار تحقیق و عالم بشریت، به نفس او که وحی اوست یعنی علی ابن ابیطالب (ع) میباشد و او هم به همین نحوه تا امام حسن عسکری (ع). بعد از امام حسن عسکری (ع) با فرزند اوست. حقایق و اسرار به وسیله او در زمان او آشکار می شود چنانکه امیر المومنین (ع) به کمیل فرمود:
«ما من علم الا و انا افتحه و ما من سر الا و القائم یختمه»
هر مدعی که ادعای این مقام کند حاصلش برای او رسوایی خواهد بود چنانکه ادعا کردند و رسوا شدند و جهالت خود را آشکار کردند.
پینوشتها
[۱] . شذرات المعارف/۱۰
[۲] . همان مدرک/۳
[۳] . همان مدرک
[۴] . مجله نور علم، شماره ۱۲۱
[۵] . برای آگاهی بیشتراز زندگی ایشان مراجعه شود به: تذکره القبور یا دانشمندان و بزرگان اصفهان و ریحانة الادب، ج ۳؛ گنجینه دانشمندان، ج ۲و۴؛ آینه دانشوران؛ تاریخ حکماء و عرفا متاخر بر صدرالمتالهین؛ خدمات متقابل اسلام وایران؛ تاریخ طهران؛ آثارالحجة
[۶] . سوره اسراء آيه ۱۳
[۷] . سوره نساء، آیه ۱۰
[۸] . روایت بهاینگونه یافت شد:
در کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص: ۱۳۹:
«…فَتَقُولُ هَذَا الْقَائِمُ عَلَى شَفِيرِ قَبْرِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب…»
و در: (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۲ / ۳۴۳)، در خاکسپاری فاطمه بنت اسد سلام الله علیها:
«…اِبْنُكِ اِبْنُكِ لاَ جَعْفَرٌ وَ لاَ عَقِيلٌ…»
[۹] . پیشین