لحظههای قرآنی، در استقبال آمدناش به قم
او در آن زمان رهبر معظم انقلاب اسلامی نبود. سیدی روحانی و خوشسیما بود که هر لحظه منتظر بود به خانهاش بریزند و او را با تحقیر و توهین به ساواک ببرند و یا در خیابان و کوچههای خلوت بدون خبر خانوادهاش بربایند. آن روزها چنین نبود که افتخار کنی خدمتاش رسیدی، بلکه میبایست در پوشش و پنهانی به نزدش میرفتی.
ارتباط با او خطرانگیز و هزینهبر بود و پیامد آن سلول و زندان. چون هرکس یک جلسه با او مینشست گل دوستیاش را میچید و مریدش میشد. در منطق جذاب و شور حضورش محو میشد، در حضورش خودت را فراموش میکردی و از مسئولیتبانی سرشار میشدی. رسالتی به گستره هدایت همه آدمیان بردوشات میدیدی و غمی به پهنه همه مرزهای جهان اسلامی بر جان و روانات مینشست. از غربت قرآن میگفت و از خواب زندگی مسلمانان. در این غم جاناش شعلهور بود. عطر آب شدن شمع وجودش دماغ را برمیانگیخت و انگیزهاش، جان را سبب میشد. چنان شوری در دل داشت که هرچه فریاد میکرد، آرام نمیشد. توهینها و تکفیرها، زندانها و شکنجهها، نه تنها مسئولیتبانی او را کمرنگ نمیکرد که فروغاش میبخشید و برافروختهترش میکرد. پایوری و مبارزه پیگیر او در گسترش اندیشهاش، جوانان حوزه و دانشگاه را بر شمع وجودش گرد آورد. در حوزه علمیه از قرآن زندگیساز میگفت و سیرت کمالبخش امامان معصوم علیهالسلام، از ستمستیزی پیروان علی(ع) میسرود و از تربیت انسان مجاهد قرآنی. سکوت سرد جامعه را با نفس گرم قرآنی و علویاش میشکست و ترس از رژیم ستمشاهی را با تفسیر از سوره توبه و انفال از دل شنوندگان میزدود.
در همان سالهای نخست طلبگی، وصف و نام او را از دوستان گنابادی شنیدم. با شور و شتاب از مدرسه نَوّاب، راهی مدرسه میرزا جعفر، واقع در صحن امام هشتم(ع) شدم. بست بالا را پشت سر نهادم و وارد صحن و سرای اسماعیل طلایی که امروز صحن انقلاب نام دارد، شدم. با ورود به صحن انقلاب چشمات بر گنبد طلایی امام غریب روشن میشود، امامی که صحن و سرا و رواق و روضهاش پر است از مردمی که با ولایت زندگی میکردند و ولایت امام معصوم را در دل پاس میداشتند. اشک میریختند و فریاد میکردند ولی بر جامعه و زندگیشان ولایت طاغوت سنگینی میکرد و سایه سنگین رژیم ستمشاهی پشت و کمرشان را شکسته و دهانشان را بسته بود. روبهروی پنجره فولاد میایستی، سلامی دیگر و حال و توجهی جدید. به ایوان ورودی مدرسه میرزا جعفر که روبهروی گنبد طلاست رسیدم. باز هم رو به گنبد حضرت(ع) و صفا و سلامی دیگر، مدرسه قدیمی میرزا جعفر، سرشار از خاطرات و خطرات است. در محوطه ورودی آن یک طرف کتابخانه مدرسه است و در طرف راست آن مدرس و مسجد مدرسه میرزا جعفر قرار داشت. چه انتخاب خوبی؟ در قلب مشهد و کنار مرقد امام غریب(ع)، سرود غربت دین جدش را سرودن و رنج و تنهایی و بیکسی او را در طوس زمزمه کردن. مسجدی که در پگاه آن زاهد وارسته و عالم ربانی میرزا جواد آقای تهرانی، تفسیر دل میگفت و در صبح و ظهر آن آیت الله میرزا حسنعلی مروارید نماز عشق میخواند و در این میان، تفسیر زندگی، تفسیر حماسه و حضور و اقدام، تفسیر شور و شعور قرآن آقا سیدعلی خامنهای جهاد را با اجتهاد آشتی میداد و اقدام و حماسه را با نیایش و نماز در هم آمیخت.
وارد شبستان شدم. طلاب پروانهوار دور او حلقه زده بودند. بارانیترین و دلپذیرترین لحظههای عمرم آن لحظهای بود که در آن جمع نشستم. آیات سوره انفال را با بیان جذاب و دلانگیزش قرائت میکرد و مراد و معانی آیات را بر مینمود، نور و شعور قرآنی با شوق جوانیام در هم میآمیخت و بهجت و لذّتی به عظمت همه زندگی بر جانام میریخت. هنوز غوغا و غلغله درونی شاگردان را که در جنبش شانهها و تکان سر و بدنشان نمود مییافت، حس میکنم. هنوز تصویر آن لحظهها جان و روحام را طراوت میبخشد. درس شروع میشود و هر کس به اندازه فهم و درک و ظرفیتاش بهره میبرد و من که هفده سال از عمرم را پشت سر گذاشته بودم نیز به اندازه گستره فهم و داناییام بهره میگرفتم. درس او تنها ذهن را اقناع نمیکرد که جان را قانع مینمود و لحظههای شورانگیز جوانی را شعور و شور الهی میبخشید، فطرت مخاطب را بیدار و تعهد فراموششده انسان را در ازل به یاد میآورد و صراط مستقیم زندگی را فرادید انسان مینهاد:
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا … وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ»
با تلاوت و تفسیر آیات «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ…» و «قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ» پایههای رژیم ستمشاهی را به لرزه در میآورد. میگفت در جهاد با کفر بایست از راهبران کافرپیشه آغاز کرد و موانع هدایت و فلاح را از سر راه نور هدایت قرآن برداشت و این را بایست از جامعه خودمان شروع کنیم.
«قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ»
کلمات را میبلعیدم و با قیدِ آنها در قلم و نوشتن در کاغذ، اندکی آرام میگرفتم. طنین صدای دلانگیز و رسای از سر درد او در فضای سنگین و خوابزده حوزه علمیه مشهد هنوز در جانام سرودی است که یاد آن در درونام حرکت و تعهد را زنده میکند.
او از اسلام زندگی میگفت، از قرآنی که بایست بر زندگان خوانده شود نه در گورستان و ایام برات: «۱۲ تا ۱۵ شعبان». آن روزها در صحن انقلاب امروز، قرآنخوانان اجیر میشدند و در آن صحن برای اموات قرآن میخواندند. او بر کرسی درس نشست با صورتی بر افروخته و دلی پر از غم، سرود غربت قرآن را خواند، با شور و هیجان شگفتی به نقد این نوع رفتار با قرآن پرداخت و از قرآن زندگی، قرآن نجاتبخش و قرآن جامعهساز میگفت. میگفت امامان معصوم در هجوم فتنههای تاریک در حزن ما را به قرآن فرا خواندهاند:
«اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقران»
او حرمتگذاری قرآن را در آوردن آن به متن جامعه میدانست و میگفت قرآن کتاب هدایت است، کتابی برای هدایت بشر، کتابی است که مکه جاهلی را از جهل نجات بخشید و یثرب جاهلی را به مدینه النبی و آرمانشهر اسلامی تبدیل نمود.
قرآن را کتابی دشوار که نباید مردم به معانیاش نزدیک شوند و تفسیر آن مخصوص ائمه معصوم است، نمیدانست که میگفت همدم انسان است و چراغ راه او در فراز و فرودهای زندگی. شیوهای ویژه در تفسیر قرآن داشت، آیات را جدا جدا معنا نمیکرد که در منظومه حرکت و تربیت و مبارزه با شیطان درون و بیرون و درس زندگیسازی و جامعهپردازی و تابلو راهنمای بشر به سوی سعادت و خوشبختی، به تفسیر آیات میپرداخت و هر پیام قرآنی را یک پازل سعادت زندگی و خشتی از بنای جامعه عدل اسلامی به شمار میآورد که بایست هم آن را فهمید و هم در زندگی فردی و اجتماعی نماد و نمود بخشید. در جایگاه نماز فرمود:
نماز سرود ملی مسلمانان است اگر درست برپا گردد. اقامه نماز به برپایی و انجام درست نماز است نه فقط خواندن آن، مهمترین حالتی که نماز به او برپا میشود توجه به خداست که اگر این حالت در نمازگزار رسوخ پیدا کرد همه رذایلی که قائم به خود و اجتماع است، دور خواهد شد.
در جایی دیگر:
«باید بدانیم که موضوع نماز در مجموع احکام اسلامی کجا قرار دارد، نماز در رأس عبادات است، اما نمازی که انسانها را بالا میبرد و میسازد و آنها را برای نبرد در راه خدا آماده میکند. نماز یعنی ضامن تحمل تمام رنجها و مشقات در راه خدا. این چنین نمازی است که دشمن از برپایی آن هراس دارد.»
جایگاه «امر به معروف و نهی از منکر» را در جغرافیای زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان چنین تصویر کرد:
«مجموعه دین مانند یک دستگاه و بنیانی است دارای اجزای گوناگون. هرجزیی یک نقش در بنای این بنیاد و کارکرد دستگاه بر عهده دارد که اگر آن جزء نباشد دستگاه ناقص و مختل میشود و امر به معروف و نهی از منکر ضامن بقاء و سلامت اسلام است بدین معنا که اگر نباشد قطار جامعه اسلامی منحرف خواهد شد.»
او از سکوت عالمانی که تقیه را بهانه عافیتطلبی خویش کرده بودند و به بهانههای گوناگون امر به معروف و نهی از منکر را وانهاده بودند، رنج میبرد و میگفت:
«عالمان و روشنفکران دینی در صدر اسلام با نور قرآن زوایای تاریک زندگی بشر را روشن مینمودند و چهره ستم را از پس ماسک عوامفریبی و غوغاسالاری بر ملا میکردند، آنان احیای امر به معروف و نهی ازمنکر را در جامعه واجب میدانستند، هم مردم را دعوت به اقامه این فریضه بزرگ میکردند و هم خود جلودار در امر به معروف و نهی از منکر بودند.»
گرچه در یادداشتهای تفسیریام نکتههای بدیع بسیاری از نوع نگاه و نگرش او به دین و قرآن ثبت شده است ولی در این جا با آوردن توصیه روایتی که درباره عالمان بیعمل خواندند، بسنده میکنم:
با زبان و دل و قلب خود از هر راهی که ممکن است در مقابل منکر بایستید ولی متوجه باشید که بدی را که از بین میبرید، برای خدا باشد نه برای سلطنت و قدرت، طالب مال در این راه نباشید و بر طبق طاعت خدا عمل کنید. قال ابو جعفر الباقر«ع»:
«ان الهون ما انا صانع بعالم غیر عامل ان اخرج من قلبه حلاوه ذکری»،
آسانترین چیزی که با دانشوران بیعمل انجام میدهم آن است که شیرینی و لذت مناجات با خود را از او میگیرم.
چه زیباست مفسر ژرفاندیش و فقیه قرآنشناس ما بار دیگر بر کرسی تفسیر در کنار منبر فقه قرار گیرد و میلیونها تشنهکام حقایق قرآن را از گوارای دریای حیاتبخش قرآن سیراب سازد.
انشاءالله
عبدالرضا ایزدپناه