پری بر باد (۳)
با مزار این عارف بزرگ، انس ویژهای داشتم. با اینکه بچهدبستانی بودم، پیش از غروب میرفتم چراغهای مزار را روشن میکردم دعا و نماز میخواندم.
مادرم مزار را جارو میکرد و مرا بر علاقهام به این مزار تشویق مینمود. در پنجسالگی، خواندن قرآن را فراگرفتم و صد کلمهٔ کوتاه فارسی امام علی (ع) را حفظ کردم. از آن مکتبخانه که در همسایگی ما بود خاطراتی دارم.
ماه مبارک رمضان همان سال در جلسهٔ قرائت قرآن، قرآن خواندم. به چشم یکی از مردان که میگفتند چشماش شور است، چشم خوردم، در جلو مسجد حالام به هم خورد و افتادم. خداوند اراده کرده بود که زنده بمانم و با اینکه شرط ورود به دبستان، هفت سالگی بود، مدیر که تنها معلم دبستان نیز بود، با اصرار شوهرخالهام که قصّاب بود و با آقای مدیر دوست شده بود، مرا به مدرسه برد. معلم از بچهها شناخت حروف الفبا را امتحان میگرفت. من که خجالتی بودم، آهسته به شوهرخالهام گفتم من اینها را بلدم. معلم امتحان گرفت. همه را خواندم. مرا در کلاس اول پذیرفت. کتاب را باز کردم ( دارا وآذر) بود. درس اول را و نیز دیگر درسها را با کمی غلط خواندم، چون پیش از آن، صد کلمه را یاد گرفته بودم