نگاهی دیگر به اجتهاد (۲)
[مجله حوزه، شماره ۴۸، زمستان ۱۳۷۰]
واژهٔ اجتهاد و سیر آن را در بسترها و اصطلاحهای گوناگون را باز نمودیم.
در این مقال، معنای واژه تفقّه را که مرادف است با عنوان اجتهاد در قرآن، سنّت و اصطلاح مجتهدان پی میگیریم.
در ضرورت و عدم ضرورت این ستون و طرح اینگونه مباحث، قضاوتهایی به طور حضوری و کتبی صورت گرفت.
خواننده محترمی نوشته بود:
«مباحثی چون: «سیر واژه اجتهاد» بویژه تعریف اصطلاحی آن، در نوشتههای فقیهان بهطور مبسوط آمده است؛ از این روی، پرداختن بدانها چندان ضرور نمینماید».
برخی دیگر به پیگیری اینگونه مباحث تأکید و بر ضرورت آن چنین استدلال کردهاند:
«نشاید یک عنوان را در بسترهای مختلف و اصطلاحهای گوناگون معنایی یکسان کرد؛ زیرا هر اصطلاحی را معنایی ویژه است و هر فرهنگی را زبان خاص؛ لذا تعیین قلمرو معانی در بدو پرداختن به یک دانش از اهم امور است».
آری تفکیک معانی و جداسازی بار هر عنوان در فرهنگها و دانشهای مختلف، زمینه و باب درک و دریافت درست مقولههای آن علم و فرهنگ است.
در قلمرو مفاهیم دینی، تبیین و تعیین مرزهای عناوین و گستره هر واژه به دلایل زیر ضرورت دارد.
۱. در فرهنگ دینی، عناوین از قداست و پایگاه خاصی برخوردارند، بهگونهایکه تفسیر یک عنوان، سمت و سوی یک فرهنگ را متحول میکند و در ترقی و انحطاط جامعهٔ مذهبی اثر میگذارد.
از باب نمونه: تقوا که معیار کرامت و پایگاه ارزشی و اجتماعی افراد در جوامع اسلامی و شرط اساسی رهبران و پیشوایان دینی است، اگر به پرهیز و گوشهگیری و آرایشهای اخلاقی فردی تفسیر شود، اثری که بر جامعه اسلامی خواهد داشت جز تأثیری است که وظیفهبانی، مسئولیتپذیری و مکتبمداری را معنای تقوا بدانیم.
۲. واقعیت این است که: شارع مقدس، اصول و خطوط اساسی دین را بر بشر نمود، به اصطلاح مجتهدان «القاءاصول» کرد. بسط این اصول و انطباق این رهنمودهای اصولی و کلی بر موارد جزئی و عینی مفاهیم نوی را وارد فرهنگ اسلامی کرد. این انطباقها و تفسیر، بهدور از صبغهٔ محیط، نیازهای زمان، ساختار اذهان و اندیشه عالمان و وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هر دوره نبوده است.
از این باب، تحول، توسعه و تغییر نیازها و موضوعها در هر دورهای، انطباق تفسیر و نگاهی نو را به دادههای ذهنی از سوی عالمان دینی ضرور مینماید، تا اسلام به عنوان آیین زندگی مردم مشکلات آنها را در عرصه تلاشهای فردی و حیات اجتماعی بگشاید.
۳. دانش احکام که مهبط آن، اعمال روزانهٔ مسلمانان و مقررات عینی جامعه اسلامی است و چگونگی تفسیر مفاهیم آن، در سمتگیریها، بافت اجتماعی و رفتار مسلمانان تأثیر زیادی داشت، بیشتر مورد هجوم حاکمان جاهطلب قرار گرفت. آنان با تهدید و تطمیع، به وسیله عالمان دربار و وعاظ السلاطین، از راه بدعت و تحریف در متون دینی، عناوین و مفاهیم احکام را همساز منافع خویش تفسیر کردند. در این راستا، احکام زندگیساز و ستمستیز اسلام را معنایی وارونه کردند. تقیه را عامل تسلیم و توکل را ابزار سکون تفسیر کردند. فضل و برتری که خاص مجاهدان بود، ویژهٔ مقدسمآبان کردند. آنان در این کار چنان سریع پیش رفتند که امام علی (ع) جنگ خویش را بر تأویل مکتب میداند و از وارونهشدن اسلام چنین خبر میدهد:
«…و غارَ الصِّدقُ، و فاضَ الكَذِبُ، و استُعمِلَتِ المَوَدَّةُ باللِّسانِ و تَشاجَرَ الناسُ بالقُلُوبِ، و صارَ الفُسُوقُ نَسَبا و العَفافُ عَجَبا، و لُبِسَ الإسلامُ لُبسَ الفَروِ مَقلُوبا.»[۱]
سرچشمهٔ راستی خشک شود و از آن دروغ جوشان، دوستی گناه و نافرمانی عامل پیوند گردد، پاکدامنی شگفت و عجیب نماید. اسلام پوستین باژگونه پوشد.
این است که بازنگری واژهها و اصطلاحات در قلمرو فرهنگ و معارف اجتماعی اسلام در انطباق با نیازها و موضوعهای نوپیدا و تغییریافته ضرور مینماید و دانش اجتهاد، نگاه دیگر را برای تجدید حیات مسلمین و پیریزی تمدن نوین اسلامی میطلبد.
ما در گذشته، سیر واژه اجتهاد در تطور معنایی را، که در بستر تاریخ یافته بود، باز نمودیم.
در این مقال، سرگذشت واژه تفقّه و فقه و معانی که در بستر تاریخ و عرصه فرهنگ اسلامی به خود گرفته است بهگونهای گذرا بررسی کرده و معنای حقیقی آن را در قرآن و سنّت میجوییم.
مکانت تفقّه و فقیهان
تفقّه و فقاهت در اسلام، از جایگاهی بلند برخوردار است. قرآن در حدود بیست مرتبه این واژه را به کار برده است و در آن آیات، مردم را به تفقّه تحریص و آنانی را که در آفاق و انفسِ حوادث و پدیدها تفقّه نمیکنند توبیخ میکند.
در متون روایی و گفتار معصومان نیز فقه و تفقّه از پایگاهی والا برخوردار است. فقیهان در بینش تشیع مکانتی عظیم دارند:
رحلت فقیه متعهد خلأی را پیش میآورد که جبران آن ناممکن است:
«اذا مات المؤمن الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لایسدها شیء»[۲]
هنگامی که فقیه وظیفهبان، از این عالم ماده رُخ برگیرد و یتیمان امت اسلامی را بیراهبر کند، فرشتگان آسمان نوحهگرند؛ زیرا چنین فقیهی دژ استوار اسلام و پدر مهربان مسلمانان است.
او چونان حصار شهر، حریم اسلام را پاس میدارد و توطئههای دشمنان را علیه خودشان برگرداند. چون شمع میسوزد تا راهیان کوی وصال را ره نماید و عاشقان کوی حقیقت را به وصال یار برساند.
صادق آل محمد(ص ) آن احیاگر معارف اسلامی و بنیادگزار علوم و حوزههای دینی فرمود:
«لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِي ضُرِبَتْ رُءُوسُهُمْ بِالسِّيَاطِ حَتَّى يَتَفَقَّهُوا»[۳]
دوست دارم با تازیانه بر سر یارانم بزنم تا در دین خویش فقیه گردند.
امام کاظم ( ع ) مکانت تفقّه را چنین مینماید:
«تَفَقَّهُوا فِي دِينِ اَللَّهِ فَإِنَّ اَلْفِقْهَ مِفْتَاحُ اَلْبَصِيرَةِ وَ تَمَامُ اَلْعِبَادَةِ وَ اَلسَّبَبُ إِلَى اَلْمَنَازِلِ اَلرَّفِيعَةِ وَ اَلرُّتَبِ اَلْجَلِيلَةِ فِي اَلدِّينِ وَ اَلدُّنْيَا وَ فَضْلُ اَلْفَقِيهِ عَلَى اَلْعَابِدِ كَفَضْلِ اَلشَّمْسِ عَلَى اَلْكَوَاكِبِ وَ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِهِ لَمْ يَرْضَ اَللَّهُ لَهُ عَمَلاً.»[۴]
در دین خدا فقیه شوید؛ چه، فقه کلید بصیرت، همه نعمت، عامل رسیدن به مقامهای بلند، درجات والا در دنیا و آخرت است. برتری فقیه بر عابد، چونان برتری خورشید بر ستارگان است. کسی که در دین خود فقیه نشود اعمال او مورد پسند خدا نخواهد بود.
در باب تفقّه و منزلت فقیه و ویژگیهای فقیهان گفتههای بسیاری از معصومان (ع) رسیده است ولی تصویری روشن و صریح از معنی و حقیقت آن ارائه نشده است. همین امر باعث برداشتهای گوناگون عالمان دین از فقه و فقاهت شده است، بهگونهایکه فقیهان و حدیثشناسان بزرگ در معنای فقه به اختلافنظر گرفتار آمدهاند.
معانی فقه و تفقّه
با تتبع و جستوجو در گفتههای مفسران، محدثان و مجتهدان به چهار تفسیر از تفقّه و فقه بر میخوریم.
۱. اجتهاد و دانش احکام
فقه و تفقّه در عرف عمومی و حوزههای علوم دینی، به دانش احکام گفته میشود. متخصص در استنباط احکام دین از متون و منابع معتبر را «فقیه» گویند. بر همین اساس، مکانت و ارزشهایی را که در منابع دینی برای فقیه و تفقّه گفته شده از آنِ مجتهدان میشمارند.
این تفسیر از فقه، نخست از جانب مجتهدان مطرح شد و در کتب احکام رواج یافت و رفتهرفته عنوان غالب برای دانش احکام گردید. عالمان دینی، نخست به معنای عام و حقیقی فقه و تفقّه توجه داشتند، ولی چون کشف و استخراج احکام موضوعهای نوپیدا از متون دینی نیاز به تفقّه داشت، بر اجتهاد عنوان تفقّه نهادند و محصول این تفقّه، فقه نام گرفت.
مجتهدان در دورههای بعد کتابهای استدلالی خویش را در حرام و حلال به عنوان فقه مزیّن کردند و معنای اصطلاحی را به جای معنای حقیقی گرفتند. این خلط معنای اصطلاحی با معنای اصلی، از حوزه مجتهدان فراتر رفت و به کتابهای مفسران و محدثان نیز راه یافت؛ در نتیجه آنان نیز در نوشتههای خویش فقه و تفقّه را در قرآن و حدیث به دانش احکام تفسیر کردند، از باب نمونه:
مؤلف کشف الاسرار ذیل واژه تفقّه در آیه انذار مینویسد:
بدانکه فقه، معرفت احکام دین است، بخشیده است بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایه:
اما فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلف واجب است شناختن و آموختن آن…
اما فرض الکفایه: هو ان یتعلم حتی یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا… روی ابن عباس قال: قال رسول الله (ص):
«من یردالله به خیرا یفقهه فی الدین.»[۵]
در تفسیر روح البیان نیز تفقّه در آیه انذار به علم احکام تفسیر شده است:
«یتفقّهوا فی الدین، لیتکلفوا الفقاهة فی الدین و یتجثموا مشاق تحصیلهما و الفقه معرفة احکام الدین.»[۶]
تا مسئوولیت سنگین فقاهت در دین را بر عهده گرفته و رنج تحصیل آنرا پذیرا گردند. فقه شناخت احکام دین است.
حدیثشناس بزرگ، مرحوم، شیخ فخرالدین طریحی در ذیل معنای فقه به نقل از برخی علماء مینویسد:
«در روایات، به تفقّه در دین بسیار توصیه شده است. مراد از تفقّه در دین همانطوری که بعضی شارحان حدیث گفتهاند: مجموعه افعال و کارهائی است که خداوند متعال بر انسان واجب کرده است مثل: وضو، غسل، نماز، روزه، حج، زکوة، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر که یادگیری آنها بر تمام مردم واجب است»…[۷]
بر یادگیری حلال و حرام الهی در قرآن و روایات توصیههای فراوانی شده است؛ چه، آن کس که فرایض خویش را نشناسد و حریم محرمات را نداند در عرصه زندگی دینی خویش به خطا خواهد رفت.
شاید اهمیت این مهم به انضمام معنای اصطلاحی رایج در زبان مجتهدان، عامل گرایش و گزینش این معنی برای تفقّه از سوی این بزرگان شده است وگرنه ما دلیلی برای حمل تفقّه به علم احکام نیافتهایم. فقط در برخی روایات لفظ تفقّه بر حلال و حرام اضافه شده است.
امام صادق ( ع ) در تحریص پیروان خویش بر شناخت حلال و حرام میفرماید:
«لَيتَ السِّياطَ عَلى رُؤوسِ أصحابي حَتّى يَتَفَقَّهوا فِي الحَلالِ والحَرام.»[۸]
کاش بر سر اصحابام تازیانه باشد تا حلال و حرام را دقیق بشناسند.
بیشک هر عبارت حدیث فوق، تعیینکنندهٔ معنای «تفقّه» نیست، بلکه واژه «تفقّه» با معنای حقیقی خویش بر حلال و حرام که بخشی از دین است تعلق گرفته است. وجود این تعلّق، دلیل بر حمل و حصر تفقّه در دین به شناخت حلال و حرام نمیگردد؛ زیرا در زمان نزول آیات قرآن و صدور احادیث، علم به احکام، دانشی مستقل نبوده و عالمانِ احکام، صنفی جدا از دینشناسان نبودهاند.
خلاصه: تفسیر تفقّه به استنباط احکام در عرف مجتهدان یک اصطلاح نوپیداست. روا نیست مواردی را که در متون دینی به این واژه به صورت مطلق یا با قید «تفقّه در دین» آمده است به دانش احکام حمل کرده و فقه را، عنوان برای مجموعه احکام حلال و حرام شمرد.
۱. علوم قلبیه
علوم قلبی برخاسته از تهذیب نفس و پالایش جان است. طالب این علوم نیاز به حافظه قوی و تیزهوشی ندارد. همتی بلند و عزمی استوار باید که با نفس اماره جهاد کرد و با رفع حُجُب، دل را آیینه تجلیات حقایق کرد.
برخی عالمان دین و مفسران بزرگوار، فقه و تفقّه را به علوم معنوی و معلومات قلبی تفسیر کردهاند:
«والتفقّه فی الدین هو من علوم القلب لا من علوم الکسب اذ لیس کل من یکسب العلم یتفقّه کما قال:
«وجعلنا فی قلوبهم اکنة ان یفقهوه»
الاکنة هی الغشاواة الطبیعیة و الحجب النفسانیة.»[۹]
تفقّه در دین در شمار علوم باطنی و قلبی است نه علوم اکتسابی؛ زیرا در فرهنگ قرآن بر تحصیل علوم کسبی «تفقّه» گفته نمیشود. همانطور که خداوند فرموده است:
بر قلبهایشان پردهای افکندیم که مانع «تفقّه» آنهاست.
اکنه: پردههای بُعد مادی و حجابهای نفسانی است.
جمله مورد استناد در گفته فوق که در سه آیه از قرآن آمده است بههیچروی انحصار «تفقّه و فقه» را به علوم قلبی نمیرساند. در سوره انعام، سخن از کافرانی است که آیات را میشنوند ولی حقایق و معانی آنها را نوش نکرده و راه سعادت را نمیپویند:
«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْکَ وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً»[۱۰]
در سوره اسراء نیز سخن از قرائت قرآن توسط پیامبر و ایماننیاوردن کافران است:
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَکَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»[۱۱]
در سوره کهف نیز گفتوگو از تذکار آیات الهی توسط پیامبر گرامی و اعراض کفار و هدایتنشدن آنهاست:
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدي فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»[۱۲]
دیگر آنکه در آیات فوق، چون سخن از ایمان و هدایت است و جایگاه ایمان قلب انسان است، مانع تفقّه، حجابهای نفسانی و وابستگیهای مادی بهشمار آماده است. بیشک این مطلب دلیل انحصار «فقه و تفقّه» به علوم قلبی نمیگردد و مانع از کاربرد این واژه در علومی چون: علم احکام و فهم حلال و حرام نمیشود.
۲. خصایص والای اخلاقی وانسانی
حدیثشناسان ژرفاندیش شیعه، با توجه به موارد کار برد فقه و تصویرهایی که از حقیقت آن در گفتار معصومان نموده شده است فقه را به خصایص والای انسانی و اخلاقی الهی تفسیر کرده و در اینباره نوشتهاند:
«و اطلق الفقیه غالبا الاخبار علی العالم بعیوب النفس و آفاتها التارک للدنیا الزاهد فیها الراغب الی ما عنده تعالی من نعیمه و قربه و وصاله.»[۱۳]
فقیه در بیشتر روایات بر عالمی گفته میشود که: آفات و بیماریهای نفس را شناخته و بر زخارف دنیا پشت کرده و ناچیزی آنرا یافته است. آنان شیفته نعمتهای پایدار حق و عاشق و قرب و وصال اویند.
آلوسی در تفسیر روح المعانی به نقل از حسن بصری در معنای فقه مینویسد:
«فرقد سنجی از بصری سؤالی کرد.
او پاسخ داد.
فرقد گفت: فقها با این نظریه شما مخالفاند.
حسن گفت: مادرت به عزایت توجه کند! تو فقیه پیدا کن. همانا فقیه کسی است که وارسته از حُطام دنیا و بسته به آخرت و بصیر در دین باشد از آبروریزی مردم خود را نگه دارد نسبت به اموال و ثروت آنان عفت ورزد و خیرخواه مردم باشد».[۱۴]
این معنی گویا از گفته امام باقر(ع) الهام گرفته شده است:
«مردی از امام محمد باقر پرسشی کرد.
حضرت پاسخ داد.
او به حضرت عرض کرد: فقها چنین نمیگویند.
امام باقر( ع ) فرمود:
ای وای برتو. آیا تو فقیهی دیدهای؟ فقیه راستین کسی است که نسبت به دنیا زهد ورزد و به نعمتهای آخرت عشق ورزد».[۱۵]
روایات بسیاری گواه این مدعاست از جمله:
«لا يَفقَهُ العَبدُ كُلَّ الفِقهِ حتّى يَمقُتَ الناسَ في ذاتِ اللّهِ، وحتّى لا يكونَ أحَدٌ أمقَتَ مِن نفسِهِ»[۱۶]
انسان حقیقت فقه را نمییابد تا اینکه خشم خلق را در راه خدا تحمل کند. چنان باشد که دشمنی را منفورتر از هواهای نفسانی خویش نداند.
«مِن عَلاماتِ الفِقهِ : الحِلمُ والعِلمُ والصَّمتُ.»[۱۷]
از نشانههای فقه، بردباری، دانایی و سکوت بجاست.
۳. درک حقیقت و بصیرت در دین
برخی دیگر از بزرگان، با توجه به معنایی که در فرهنگ لغات از فقه عرضه شده است فقه را اخص از علم دانسته و تفقّه در دین را شناخت و دریافت زوایای پنهان یک امر و دستیابی به حقیقت امور دانستهاند.
مفسر، کلامی و فقیه بزرگوار شیعه، شیخ الطائفه، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی مینویسد:
«و الفقه فهم موجبات المعنی المضمنة بها من غیر تصریح بالدلالة علیه و صار بالعرف مختصا بمعرفة الحلال والحرام»[۱۸]
فقه، درک پیام و جهت مطلب است، آن جنبههایی که معنی بهطور ضمنی بدانها اشاره دارد ولی تصریح به آن مطالب و مضامین نشده است، اما در عُرف مجتهدان، به شناخت حلال و حرام تفسیر شده است.
حکیم ترمذی که از مجتهدان بزرگ و مورد اعتماد اهل سنّت است مینویسد:
«الفقه بالشیی هو معرفة و الوصول الی اعماقها فمن لایعرف من الامور الا ظواهرها لایسمی فقیها»[۱۹]
فقه به چیزی، شناخت باطن آن و رسیدن به ژرفای آن است. آن کس که فقط ظواهر امور را میشناسد فقیه نیست.
این معنی افزون بر تأیید لغتشناسان و فرهنگنویسان بزرگ، با مضمون شماری چند از روایات نیز هماهنگ است.
در چندین حدیث، تفقّه و فقیه را کسی میداند که لحن آهنگ و سمت و سوی کلام شارع را نیک بشناسد و نصوص متعارض را تأویل و تفسیری درخور نماید:
«إنّا و اللّهِ لا نَعُدُّ الرجُلَ مِن شيعَتِنا فَقيها حتّى يُلحَنَ لَهُ فَيَعرِفَ اللَّحنَ.»[۲۰]
«لاَ يَكُونُ اَلرَّجُلُ مِنْكُمْ فَقِيهاً حَتَّى يَعْرِفَ مَعَارِيضَ كَلاَمِنَا وَ إِنَّ اَلْكَلِمَةَ مِنْ كَلاَمِنَا لَتَنْصَرِفُ عَلَى سَبْعِينَ وَجْهاً»[۲۱]
فردی از شما فقیه نمیباشد مگر که گفتههای معارض ما را نیک تأویل کند. گاه میشود که سخنی از ما هفتاد معنی پیدا میکند.
بر هر یک از معانی چهارگانه مؤیدات و گواهانی از احادیث و قرآن وجود دارد و هر کدام از این معانی، بُعدی از معنای واژه فقه را نشان داده و از زاویه خاصی به فقه نگاه کرده است.
با استقصا و تدبر در موارد کاربرد این واژه در متون دینی سه معنای کلی به دست میآید:
۱. از مقولهٔ علم و تعقل، منتهی با معنای دقیقتر و محدودتر از علم.
۲. از مقوله صفات اخلاقی و خصائل معنوی.
۳. از سنخ رفتار و اعمال نیکو. این گروه فقیه واقعی را چنین تصویر میکنند:
«اَلْفَقِيهُ كُلُّ اَلْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ اَلنَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اَللَّهِ وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اَللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اَللَّهِ »[۲۲]
فقیه حقیقی کسی است که مردم را از رحمت خدا نومید نسازد و از تفضلات او مأیوسشان نکند و از مکر الهی ایمنشان نگرداند.
بیشک فقه را عنوان بخشی از دین شمردن و تفقّه را معادل اجتهادِ مصطلح قراردادن مطلبی است که نه از قرآن بر او تأییدی است و نه گفتار امامان (ع) گواه صحّت آن. اطلاق تفقّه بر اجتهاد شاید بدان جهت باشد که مجتهد به استخراج احکامی میپردازد که آسانیاب نیست و دستیابی به آن احکام، بصیرتی ویژه میطلبد. معنای مادّهٔ فقه در لغت، پیبردن به معانی پنهان و دشواریاب است. اگر بر دین حمل شود منظور، بصیرت در دین، شناخت ملاکها، مناطها و محاسن آن است و اگر بر اشیاء گفته شود، درک غایت، خاصیت و منافع آن برای انسان است.
ولی معنای فقه در فرهنگ اسلامی جامعتر از معنای لغوی آن است. علامهٔ محقق، شیخ بهائی، قدس سره، کاربرد واژه فقه را در مجموعه منابع اسلامی بررسی کرده و معنایی درخور همه این موارد عرضه داشته است.
وی در ذیل تفسیر حدیث: «من حفظ علی امتی اربعین حدیثا…» مینویسد:
«منظور از فقه در این روایت «فهمیدن» نیست؛ چه، این معنی متناسب با آهنگ حدیث نیست و نیز به معنای علم به احکام هم نیست؛ چون این معنای نوپیدایی برای فقه است، بلکه مراد از فقه درک حقیقت دین، فهم مذاق شارع و بصیرت در حقایق دین است. فقه معمولاً در روایات به این معنی است. و فقیه، عالِمی است برخوردار از اینگونه بصیرت. به همین معنی پیامبر گرامی اشاره دارد: عبد، فقیه کامل و توانا نگردد، تا اینکه در راه جلب خوشنودی حق، خشم خلق را بر خویش بخرد و قرآن را با وجوه گوناگون و بسیار او بفهمد و ببیند. چون به نفس خویش روی آرد او را مبغوضترین چیز نزد خود ببیند.
این بصیرت دو گونه است:
موهبتی، چنانکه در دعای رسول گرامی برای امام علی (ع) هنگام هجرت امام به یمن آمده است: «بار خدایا! او را فقیه در دین خود کن». یا اکتسابی است چونانکه مولی الموحدین امیرالمومنین (ع) در وصیت خود به فرزندش امام حسن مجتبی اشاره دارد: پسرم فقیه در دین شو».[۲۳]
عارف محدث و فقیه بزرگوار، فیض کاشانی، افزون بر تفسیر تفقّه به بصیرت، دایره تفقّه در دین را، همه علوم عقلی و نقلی باطنی و ظاهری میداند:
«والتفقّه فی الدین عبارة عن تحصیل البصیرة فی المسائل الدینیة علمیة کانت او عملیة باطنیة او ظاهریة متعلقة بالعبادة او المعاملات فرضا معرفتها والعمل بها او سنة او ادبا.»[۲۴]
تفقّه در دین تحصیل بصیرت در مسائل دینی است: مسائل علمی و عملی، معارف باطنی و ظاهری، احکام مربوط به عبادات و معاملات، اعم از آنهایی که شناخت آنها واجب است یا مستحب، یا مربوط به آداب یک مسلمان است.
در قرآن نیز که بیست مرتبه این واژه با صیغههای گوناگون آمده است بر نوع خاصی از فهم و تعمّق در علوم و تدبّر در آیات الهی دلالت میکند. از کفار چون درک سطحی از امور و هستی داشتند سلب و نفی فقه شده است. تنها در یک مورد، آن هم نیایش حضرت موسی (ع) بر قول حمل شده است:
«و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی»[۲۵]
که با معنای حقیقی آن هماهنگ است؛ زیرا فصاحتِ مبلّغ دینی و واعظِ منذر، بستگی به درک عمیق پیام و گفته خود دارد؛ تا خود، به زوایای مصالح و منافع پیام نرسد، از ابلاغ صحیح آن به دیگران ناتوان خواهد بود.
خلاصه، فقه در جغرافیای اندیشه اسلامی، بویژه گفتار معصومان، درک روح و حقیقت دین، شناخت مذاق شارع و اتصال جان با حقایق تکوین و تشریع است. و فقیه کسی است که رفتار، گفتار و زندگی او تبلور عینیِ وَحی و ارزشهای الهی باشد.
پیامد معانی چهارگونه
در زبان قرآن و سنّت، فقه را جایگاهی بلند و منزلتی والاست. فقیه، در بینش دینی، مرزبان اسلام، خلیفه رسول الله، وارث علم دین، امین خدا و رسول اوست. سرپرستی و ولایت خلق و… در غیبت معصوم (ع) بر عهده فقیه است.
در این راستا، چگونگی تفسیر و تعریف فقه، پیامدهای گوناگون در دو بعد: نظر و عمل مسلمانان خواهد داشت. برخی از آن پیامدها بهگونهای گذرا چنین است.
۱. در عرصه نظری و سیستم تعلیمی اسلام اگر فقه به علم احکام و شناخت مسائل عملی فرعی تفسیر شود، آنچه در حوزههای علوم دینی ارج و بها مییابد آگاهی به مسائل احکام است. رتبهها بر آن اساس داده میشود، توجه دانشجوی علوم دینی به آن سمت معطوف میگردد حتی صرف وجوهات شرعی که فلسفه وجودی آنها حفظ عملی و عینی کلیت اسلام است به حفظ ذهنی و تصوری منحصر میشود. طالبعلم خوشحافظهای که متون فقهی و اصولی را حفظ کرده است و نقّال این متون است، بر آن کسی که تفسیر قرآن میداند و روح مکتب را یافته است برتری مییابد. طالبعلم قاعدی که ذهناش را انباراصطلاحات کرده است بر مجاهد نستوهی که حقیقت دین را با عمل خود ابلاغ میکند مقدّم داشته میشود. صرف وجوهات در راه فهم قرآن، درک تاریخ اسلام، شناخت امامان و پیامبران (ع) و تبیین اخلاق و ارزشهای دینی ناروا میگردد و بذل آن در یادگیری و غور در مسائلی چون… روا و بایسته است.
بر این اساس در حوزههای علوم دینی در زمینه احکام فرعی عملی و دقتهای اصولی، کتابها و نوشتهها بیش از حد فزون میگردد و این بُعد از علوم اسلامی فربه میشود ولی مسائلی چونان: فلسفه سیاسی اسلام، نظامها و مقررات اجتماعی آن، دیدگاههای اسلامی در زمینه هستی، انسان، تاریخ و تمدن اسلامی نحیف و فراموش میگردد.
برخی منشأ نحیفشدن علوم اجتماعی و سیاسی اسلام را جدایی حوزهها از اداره امور جامعه و نبودن زمینه از طرف حاکمان وقت برای اجرای ابعاد سیاسی و اجتماعی اسلام دانستهاند و علت را در این حرکت اجتماعی میجویند ولی شاید بتوان گفت علت العلل همه این خسارتها، در تفسیر اشتباهی است که در متون دینی از عالم دین بویژه فقیه پیش آمده است. این تفسیر غلط، حوزهٔ عمل و مسؤولیت عالمان دین را، از مرزبانی تمامیت اسلام و رهبری جهان اسلام، به پاسداری نظری از احکام اسلام و عمل در بخش فردی این احکام منحصر نمود و این انحصار، عامل کناررفتن عالمان از صحنههای اجتماعی و سیاسی شد. با استمرار این کنارهگیری، نهتنها ابعاد سیاسی اجتماعی و مسؤولیتبانی جهانی متولیان دین فراموش شد، که در قلمرو احکام فرعی، ذهن طالبان علم و عالمان دین از عینیتها فاصله گرفت، حالت کاربردی و قدرت حل مشکلات اجتماعی و تطبیق یافتههای دینی را با عینیتهای اجتماعی از دست داد.
۲. در عرصه نظامبندی و تبیین و استقرار تشکیلات اجتماعی اسلام، چگونگی تعریف فقه نیز سرنوشتساز است.
نظام سیاسی اسلام در عصر غیبت مبتنی بر ولایت فقیه است. همه مقررات و نهادها مشروعیت خود را از ولایت فقیه میگیرند.
تفسیر فقه به دانای احکامِ عملی فرعی، رهبری جامعه اسلامی را سمت و سوی خاصی میبخشد. با این تفسیر اگر کسی بر آیات الاحکام قرآن واقف باشد و دیدگاه اصولیان و فقیهان را بتواند نقض و ابرام کند، قائد جامعه اسلامی است. خاستگاه ولایت در این تفسیر دانستن احکام است.
آیا با صرف توانایی استخراج احکام اسلامی از متون اسلامی بدون آگاهی از ابعاد دیگراسلام فرجامی سعادتبخش را برای امّت اسلامی درپی دارد؟
یا اینکه رهبر جامعه اسلامی افزون بر تقوای بالای دینی، بصیرت کامل و ژرفی باید از دین داشته باشد، روح اسلام را خوب یافته باشد، مذاق شارع را نوش کرده باشد و با آگاهی از سیرت امامان معصوم و عبور از عبرتهای تاریخ، کِشتی امّت اسلامی را از هجومها و انحرافها نگهدارد:
«ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات.»[۲۶]
چقدر تفاوت است بین اینکه عارف به دین و آگاه به زمان قائد جامعه باشد یا عالم به احکام!
یادکردنی است، علم به احکام، جزئی از عرفان دین است؛ زیرا عارف به دین، تمام دین را در همه ابعاد شناخته و بر هر محیط و سمت و سوی همه دانشهای نظری و عملی آن واقف و داناست و چنین شخصیتی است که میتواند زمان جامعه اسلامی را به دست بگیرد وامت اسلام را دراین قرن تاریک هدایت کند
کوتاه سخن: تصویر و تعریف درست و نادرست از واژگان در فرهنگ اسلامی چون فقه و… ساختار فلسفه سیاسی اسلام را تعیین میکند و سبک آموزشی و نظام ارزشگذاری جامعه را جهت میبخشد و در چگونگی وظیفهبانی و مسؤولیتشناسی متولیان دین و بینش و گرایش طالبان علم تأثیر میگذارد و سرنوشت یک امت بزرگ را جهت میبخشد.
این است که طالبان علم هوشمند و وظیفهشناس بایسته است با اعانت از روح اسلام و استعانت از تقوای الهی، به فرهنگ و علوم حوزهها نگاهی دوباره بیفکنند و احکام و حقایق ناب اسلام را از دیدگاهها و نظریاتی که برخاسته از سنّتهای قومی و تحمیل شرایط محیطی بوده است جدا کنند و با نمودن روح منوّر قرآن و محاسن کلام امامان، طالبان علم را از حیرت برهانند و با تبیین و تبلیغ صحیح و روشن اسلام نسل سرگردان امروز را ره نمایند.
[۱] . نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸، ترجمه:
…راستى بخشكد و دروغ برجوشد، مردم ، به زبان با هم دوستى كنند، و در دل با هم دشمنى ورزند ، فسق و فجور باعث نسب (شرافت) شود و پاكدامنى، مايه شگفتى باشد و اسلام مانند پوستينِ وارونه پوشيده شود.
[۲] . الاصول من الکافی، چاپ دارالتعارف، بیروت، ج ۱/۳۸
[۳] . کافی،ج ۱/۳۱
[۴] . بحار الانوار، ج ۱۰/۲۴۷
[۵] . کنزالفوائد، ج ۲/۱۰۸
[۶] . روح البیان، دار احیاء التراث العربی، ج ۳/۵۳۵
[۷] . مجمع البحرین، المکتبة المرتضویة، ج ۶/۳۵۵
[۸] . محاسن، ج ۱/۳۵۸
[۹] . تفسیر القرآن الکریم، محیی الدین عربی، ج ۱/۵۱۴
[۱۰] . سوره انعام، آیه ۲۵
[۱۱] . سوره اسراء، آیه ۴۵
[۱۲] . سوره کهف، آیه ۵۷
[۱۳] . بحارالانوار، ج۲/۱۵
[۱۴] . روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج ۱۱/۴۹
[۱۵] . الاصول من الکافی، ج ۱/۷۰
[۱۶] . كنز العمّال، ج ۱۰/۱۸۲، ح ۲۸۹۵۰، عن شداد بن أوس .
[۱۷] . الاختصاص/ ۲۳۲
[۱۸] . التبیان فی تقسیر القرآن، ج ۵/۳۲۲
[۱۹] . تفسیر المنار، ج ۹/۴۲۱
[۲۰] . بحار الأنوار، ج۵۱/۱۱۲
[۲۱] . معانی الاخبار، ج۱/۲
[۲۲] . نهج البلاغه، حکمت ۹۰
[۲۳] . اربعین/۱۲
[۲۴] . الحق المبین/۲۱
[۲۵] . سوره طه، آیه ۲۷ و ۲۸
[۲۶] . نهج البلاغه، خطبه ۱۶