نامهای از عالم متبحّر، فیض کاشانی
[مجله حوزه، شماره ۶ و شماره ۷، تابستان و پاییز ۱۳۶۳]
دریای موّاج معرفت و عرفان، جزر و مدهای فراوان داشته است و در این میان دُرهای شاهوار و مرواریدهای گرانبها را از صدفها به ساحل آورده و از آنجا به دورتر و دورتر، تا بیابانهای خشک و لمیزرع و کویرهای برهوت انسانی به ارمغان برده شده است.
یکی از حلقههای زیبای این سلسله، کسی است که به حق، استادش نام «فیض» را بر وی نهاد. «محمد بن مرتضی» مشهور به «ملا محسن فیض کاشانی» در سال ۱۰۰۷ متولد و در ۱۰۹۱ وفات یافت. وی در این مدّت، متجاوز از صد اثر نفیس بر جای گذارد. پس از وی هر کس که به تاریخ گذشتگان پرداخته و یا به مناسبتی نام وی را به میان آورده، والاترین ستایشهای ممکن را ازاو نموده است. شیخ «حر عاملی» در «امل الامل» در ستایش از وی و جامعیت ویژهاش چنین مینویسد:
«کان فاضلا عالما ماهرا حکیما متکلما محدثا فقیها محققا شاعرا ادیبا حسن التصنیف من المعاصرین»[۱]
و «محدث قمی» از او چنین یاد میکند:
«امر او در فضل و طول باع و کثرت اطلاع بر فروع و اصول و احاطه به مراتب معقول و منقول و کثرت تألیف و تصنیف و جودت تعبیر و توصیف اشهر از آن است که ذکر شود».[۲]
و «علامه امینی» در ترجمه و شرح زندگانی علمی علم الهدی (فرزند فیض ) میگوید:
«او فرزند کسی است که عَلَمدار فقه، پرچمدار حدیث، مشعلدار فلسفه، گنجینهٔ عرفان و کوه عظیم اخلاق و امواج خروشان علم و معرفت است»[۳]
و اکنون در این نوشتار مختصر با توان اندک، قدرت آن نیست که مجموعه پرتوهای فکری – روحی فیض را ترسیم نماییم. ازاینرو به اشارههای اجمالی به گوشههایی از شخصیت فکری – عرفانی وی بسنده میکنیم:
۱. استادان و شاگردان :
وی از خوشهچینان محضر استادانی بوده است چنان: پدر بزرگوارش، شاه مرتضی، سید ماجد بحرانی، مولی خلیل قزوینی، صدرالمتألهین شیرازی، نوادهٔ شهید ثانی (شیخ محمد بن حسن بن شهید ثانی )، محمد صالح مازندرانی و. . . لیکن در تکوین شخصیت فکری و روحی وی، صدرالمتألهین شیرازی نقشی اساسی و زیربنایی داشته است. نکته قابل توجه در زندگی تحصیلی فیض آن است که مدت تحصیلات عالیهٔ وی در شیراز و استفاده وی از «صدرالمتألهین» بیش از ۶ سال نبوده است.
مرحوم سید محمد مشکاة در مقدمهٔ[۴] گرانبار خود بر «محجة البیضاء» نگاشتهاند:
«مکان توقفه فی شیراز و استفادته من المولی صدرالمتألهین شیرازی و تزوّجه بِابٌنَته فیما بین سنه ۱۰۲۷ و سنه ۱۰۳۳»[۵]
از این رو میتوان اوج استعداد فیض را در پذیرش علوم و معارف و پیمودن قلّههای کمال علمی و عملی دریافت که چگونه در این مدت کوتاه برای خود سرمایهای جاودانی ساخت.
شاگردان :
فیض، به واسطه علاقه و اشتغال به تألیف و دوری وی در سنین تدریس از حوزههای رایج آن زمان (مانند اصفهان و شیراز و. . .) نتوانسته است چون استاداناش صدرالمتألهین و. . . در تربیت شاگردان توفیق تام یابد. لکن چند نفری از صاحبان علم و معرفت را از شاگردان فیض آن «فیض» بر شمردهاند، چونان فرزند دانشمندش علم الهدی، مجلسی دوم، سید نعمة الله جزائری و قاضی سعید قمی و. . .[۶]
۲. تألیفات :
نوشتههای فیض را متجاوز از صد اثر دانستهاند[۷] و پارهای به حدود دویست اثر رساندهاند.[۸] فیض، رسالهای در فهرست کتابهای خود نوشته و مقاصد خود را از تألیف هر کتاب و میزان حجم آن نگاشته است.
استاد آشتیانی مینویسد:
«در فن تألیف استادی ماهر است و همهٔ آثار او با ولعی که مؤلف به تألیف دارد، سودمنداست و از جمله درازنویسانی نیست که به ندرت در آثارشان مطلب قابل توجهی پیدا شود»[۹]
در قسمتی دیگر چنین آوردهاند:
«این مرد بزرگ و محقّق عظیمالشأن به واسطه دوری از مراکز قدرت و احتراز از موانع توفیق، اوقات خویش را صرف کارهای علمی نمود و در نتیجه، آثار نفیس و گرانبهایی از خود باقی گذاشت»[۱۰]
۳. فیض از مروجان حکمت متعالیه :
مکتب فلسفی «حکمت متعالیه» از این بخت برخوردار بود که مؤسس آن (صدرالمتألهین) از توانمندی حیرتانگیزی در ابراز اندیشههای بلند خویش بهرهمند بود و از سوی دیگر، شاگردان قوی برای مکتب خویش یافت. شاگردانی که آب حیات را از چشمهٔ خضر دریافت کردند و در زیباترین شکل و با بهترین قالب متصوّر، آنرا در عره افکار فلسفی جهانی قرار دادند. و در این میان سهم فیض انکار نکردنی است. وی با استعداد شایان خود و استفاده سالیان پیاپی از محضر ملاصدرا و داشتن روابط خانوادگی و تبعاً فرصتهای بیشتر برای بهرهوری از استاد توانست که اندیشههای والای حکمت متعالیه را در خود هضم کند و با افزودن شاخ و برگ و تزئینات و در پارهای از موارد ابتکاراتی نوین، جلوهای نو به این مکتب بخشد. و در مجموعه کتابهای فلسفی، عرفانی و حتی تفسیری و حدیثی وی حضور حکمت متعالیه مشهود و عیان است.
۴. تطبیق فلسفه با شریعت :
غنای معارفی اسلام، فلسفه قدیم را در خدمت شریعت درآورد و از آنجا که اسلام دین اندیشیدن است و فلسفه نیز در خدمت اندیشه، راه تطبیق حکمت و فلسفه با شریعت باز شد. و در این میان فیض کاشانی سهمی اساسی داشت. سید محمد مشکاة مینویسد:
«الفیض. . . بسط التطبیق و اکمل مزج الفلسفه فی الشریعه وان شئت فقلت : خطب الفلسلفة للشریعة «الکندی» فاجابته و عقد علیها «الراغب» و زوجها «الغزالی» و استنتج منهما «الملاصدرا» و رباه الی ان بلغ الکمال «ملامحسن الفیض. . .»[۱۱]
و خود فیض بر تلاش عظیم در این راستا تأکید میورزد و در بیان علتهای تدوین یکی از کتب خویش چنین مینگارد:
«و منها اراداتی ان اجمع بین طریقه حکماء الاوائل فی الحقائق و الاسرار و بین ما ورد فی الشرایع من المعارف والانوار فیما وقع فیه الاشتراک لیبین لطالب الحق آن لا منافاه بین ما ادرکته عقول العقلاء. . . و بین ما اعطته الشرائع والنبوات…»[۱۲]
۵. ترویج احادیث و نگارش تفسیر:
فیض با نوشتن سه تفسیر معروف خود «مصفی، اصفی، صافی» نقبی به اقیانوس بیکران معارف قرآنی گشود. تفسیر صافی وی همواره مورد بهرهوری عالمان و فضلاء و طالبان دانشپژوه قرار داشته و دارد. و در پارهای موارد، متن درسی طلاب حوزه علمیه بوده است. و تفسیر دیگر وی (اصفی) با تمام فشردگی و ایجاز، سزاوار آن است که آشنایان به ادبیات عرب، تلاوت قرآن را با مطالعه این تفسیر بیامیزند تا قرائت کتاب آسمانی از محدوده ثواب اخروی فقط خارج گردد.
و اما در حدیث، فیض، از [در جرگهٔ] پیشوایان ششگانه حدیث شیعی قرار دارد. این پیشوایان حدیث با نام «محمدین الاوائل» و «محمدین الاواخر» شناخته شدهاند.
محمدین اوائل عبارتاند از:
-
- محمد بن یعقوب کلینی.
- محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق ).
- محمد بن الحسن الطوسی (شیخ طوسی ).
و محمدین اواخر:
-
- محمد بن مرتضی (فیض کاشانی).
- محمدباقر مجلسی.
- محمد بن الحسن الحرالعاملی.
فیض با تألیف «وافی» در جمع احادیث کتب اربعه و حذف مکرّرات و افزودن توضیحات، یکی از بهترین کتب حدیث را تقدیم جوامع اسلامی نموده است.
۶. اوج فقاهتی فیض :
فیض در فقاهت از مرتبهای والا بهرهمند بود. و با آنکه پیرو مسلک اخباری بود و انتقادهای شدیدی را بر مجتهدین وارد مینمود (به ویژه در کتاب «سفینة النجاة» که در بیان مدارک احکام و ردّ شیوه اجتهاد نگاشته است) دارای درجهای رفیع در فقاهت و اجتهاد بهشمار میرود. بر کتاب مشهور فقهی وی به نام «مفاتیح» شرح از سوی دانشمندان نوشته شده و آن را به ایجاز لفظ و عمق معنی ستودهاند. او در طرح فتواهای خلاف مشهور ابائی نداشت. اندیشههای وی در مسائل فقهی چنان: عدم تنجیس متنجس، طهارت اهل کتاب، طهارت عصیر عنبی بعد از غلیان، تنجس نیافتن آب مطلق به مجرد ملاقات با نجس و. . . مشهور است.
نظریهٔ وی در مسأله غنا حساسیتهای فراوانی را برانگیخت. وی ادله حرمت غنا را به افراد شایع در زمان ائمه منحصر نموده و مینویسد:
«الذی یظهر من مجموع الاخبار الواردة و یقتضیه التوفیق بینهما اختصاص حرمته و حرمة ما یتعلق به من الاجر و التعلیم و البیع و الاستماع و الشری کلها بما کان علی النحو المعهود المتعارف فی زمن بنی امیه من دخول الرجال علیهن و…»[۱۳]
لیکن این مسلک فیض وسیله توجیه اراذل و اوباش در ترویج هرزهگرایی قرار گرفت و به نوشته سید نعمت الله جزائری :
«در این زمان کسی را نمییابی که به واسطهٔ گوش فرا دادن به غنا بر وی بر آشوبی، مگر آنکه در جواز غنا و شنیدن آن به فتوای این عالم استناد میکند»[۱۴]
۷. بر فراز قلههای عرفان و اخلاق :
برای فیض در والایی تألیفات اخلاقی و عرفانی نتوان همسنگ فراوانی یافت، به ویژه در اخلاق به شیوهٔ غزالی از متخصصان آن بهشمار میآید و این قصوری از حوزههای علمیه شیعی است که در معرفی شخصیت تربیتی فیض در بین جوامع اسلامی و غیراسلامیکوتاهی ورزیدهاند. او در دو زمینه مذکور دارای تألیفات فراوانی است و از آن جمله: احیاءالاحیاء موسوم به «محجة البیضاء»، «کلمات مکنونة» «عین الیقین» «علم الیقین» و. . .
استاد آشتیانی مینویسد:
«فیض، در عرفانیات تسلّط کامل داشت و برخی از کتب عرفانی را تدریس میکرده است. قاضی سعید قمی در عرفان از تلامیذ فیض است. . . بر ما معلوم نشد که آیا فیض در الهیات استاد دیگری غیر از ملاصدرا که منغمر و متمحّض در عرفان و تصوّف باشد داشته است یا نه؟ اگر چه همان اندازه از مبانی متصوّفه که در آثار ملاصدرا موجود است، برای مطالعهٔ عالیترین آثار عرفانی کافی است و شخص مستعدی مثل فیض میتواند به مدد همین مطالب بر مشکلات عرفانی فائق آید».[۱۵]
لیکن در طرائق الحقائق وی و شیخ بهائی را مرید و سپس خلیفهٔ شیخ محمد مؤمن سدیری معرفی نموده و مشائخ وی را به سید محمد نوربخش میرساند[۱۶] و مُلا احمد نراقی در کتاب «خزائن» با نقل از رسالهٔ محقّق، میرزا محمد اردبیلی، مشایخ عرفانی او را به سید محمد نوربخش منتسب[۱۷] مینماید. تحقیق این مطلب، نیازمند به بررسی گستردهتری است که در این نوشتار کوتاه نمیگنجد.
۸. جایگاه فیض در شعر و شاعری :
از روزگار پیشین در جوامع اسلامی، شعر و ادبیات، با تفسیر و حدیث و فقاهت پیوندهایی داشته و دارند. چه بسیار از مجتهدان و عالمان اسلامی که نامآوران شعر بودهاند و بر تارَک ادبیات غنی فارسی و عربی، اشعار نغز و گرانمایهٔ دانشمندان اسلامی چونان : سید رضی، شیخ بهائی، ملا احمد نراقی، ملا هادی سبزواری، شیخ حر عاملی، مولوی، حافظ و. . . میدرخشد. و در این میان، فیض، از چنین جایگاهی برخورداراست. او برای اندیشههای والای عرفانی خود به قالب طبیعی آن «شعر» پناه برد و غزلیات زیبایی از خویش به یادگار نهاد. هدایت در «مجمع الفصحاء» تعداد اشعار فیض را شش الی هفت هزار بیت نوشته لکن در برخی از نسخ موجود تعداد ابیات او به سیزده بیت بالغ میشود.[۱۸]
در خاتمهٔ بررسی اجمالی شخصیت فیض و برای حسن ختام از غزلیات فیض مدد میجوییم :
گفتی مرا کن ذکر هو، سبحانه سبحانه من از کجا و یاد او سبحانه سبحانه. . .
از پیش من کی میرود، از من جدا کی میشود نسیان و یادش چون شود، سبحانه سبحانه
خود ذکر اویم سربهسر، گر چه ز ذکرم بیخبر وز خود نمیدانم خبر، سبحانه سبحانه
ذکرم من و او ذاکر است، شُکرم من و او شاکر است عینم من و او ناظر است، سبحانه سبحانه
هم ذاکر و مذکور او، هم شاکر و مشکور او هم ناظر و منظور او سبحانه سبحانه
جان مرا جانان بود، جانم تن و او جان بود او کی ز من پنهان بود، سبحانه سبحانه
معرفی متن :
علامهٔ متتبّع، شیخ آقا بزرگ تهرانی، از این رساله با عنوان «زاد السّالِکین» یاد نمودهاند[۱۹] و دیگران آن را «زاد السّالِک» نام بردهاند. در انتساب رساله «زاد السّاِلک» به فیض جای تردیدی نیست و به نوشتهٔ آقای محمدتقی دانشپژوه، این رساله در میان سالهای ۱۰۳۰ ـ ۱۰۴۰، نگاشته شده است.[۲۰]
در برخی از نسخهها، بعد از حمد و ثنای الهی آمده است:
«…و بعد از کیفیت سلوک راه حق پرسیده بودند…»[۲۱]
و در نسخهٔ کتابخانهٔ آیت الله نجفی مرعشی[۲۲] و متن تصحیحی سید جلال الدین محدّث ارموی:
«اما بعد این رسالهای است، موسوم به زادالسّالک در جواب سؤال یکی از برادران روحانی…»
و استاد متتبع، محدث ارموی، در مقدمهٔ زادالسالک که با تصحیح و تعلیقات گرانمایهٔ ایشان در سال ۱۳۳۲ به چاپ رسیده است نوشتهاند که:
این رساله در جواب یکی از دانشمندان معاصر نوشته شده است.
اما از مدرک نوشتار خود و نام آن دانشمند سخنی به میان نیاوردهاند.
ایشان افزودهاند:
«از ثقة الاسلام، شیخ آقا بزرگ طهرانی، صاحب ذریعه، مُدّ ظله (ره)، شفاهاً و بلاواسطه شنیدم که میگفت:
«این کتاب شریف، مشتمل بر مطالبی است که میتوان از آنها به کلمهٔ جامعهٔ سلوکِ شرعی و دستور دینی تعبیر نمود. و اظهار میداشتند که وقتی که من نسخهٔ این کتاب را دیدم و مندرجاتاش را از نظر گذرانیدم، چنان تأثیری در من کرد که نتوانستم به یک مطالعه قناعت کنم، نسخهٔ آنرا بطور تلخیص در یک صفحه فهرستوار یادداشت و تهیه کردم تا خود و خانوادهام پیوسته از مطالعه در مضامین حَقّهٔ آن بهرهمند شویم و به دستورات شرعیهٔ آن عمل کنیم»»[۲۳]
شیخ آقا بزرگ تهرانی، به تلخیص مذکور از رساله در الذریعه اشاره نمودهاند.[۲۴]
نسخهٔ متن و پاورقیها:
نسخههای متعدّدی از رسالهٔ «زاد السّالک» در دسترس است و لکن از آنجا که هدف از این بخش مجله در جنبهٔ تأثیر اخلاقی این رساله نهفته است، از آوردن اختلافات نسخهها خودداری و به متن مورد اعتماد محدث ارموی بسنده مینماییم و ایشان، گر چه از نسخههای مورد رجوع خود مطلبی نگفتهاند، لکن در ضمن پاورقیهایی که بر متن افزودهاند، روشن میگردد که نسخههای متعدّدی در اختیار ایشان بوده و یا به آن مراجعه نمودهاند. همچنین پارهای از تعلیقات ایشان را بر متن آورده و با افزودن نام، مشخص گردیده است. با تذکر این نکته که در برخی موارد که ایشان مراجع خویش را «بحار قدیم» قرار داده بودند، آن را با بحار جدید مطابق نموده و در داخل پرانتز آوردهایم.
[متن رساله]
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و سلام علی عباد الذین اصطفی.
اما بعد، این رسالهای است موسوم به «زادالسّالک»؛ در جواب سؤال یکی از برادران روحانی نوشته شده که از کیفیت سلوک راه حق پرسیده بود.
بدان «ایدک الله بروح منه»[۲۵] همچنانکه سفر صوری را مبدأی و منتهایی و مسافتی و مسیری و زادی و راحله و رفیقی و راهنمایی میباشد، همچنین سفر معنوی را که سفر روح است به جانب حق، سبحانه و تعالی، همه هست.
مبدأش جهل و نقصان طبیعی است که با خود آورده از شکم مادر:
«والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا».[۲۶]
و مُنتهایش کمال حقیقی است که فوق همهٔ کمالات است و آن، وصول است به حق، سبحانه و تعالی:
«وان الی ربک المنتهی»[۲۷]
«یاایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه».[۲۸]
و مسافت راه در این سفر، مراتب کمالات علمیه و عملیه است که روح، طیّ آنها میکند «شیئا فشیئا»، هرگاه بر صراط مستقیم شرع، که مسلوک اولیا و اصفیا است، سایر باشد:
«وان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله».[۲۹]
و این کمالات، مترتّب است بعضی بر بعضی؛ تا کمالِ متقدّم طی نشود، به متأخّر منتقل نتوان شد، چنانکه در سفر صوری تا قطعهٔ مسافت متقدّمه طی نشود، به متأخّر نتوان رفت.
و منازل این سفر، صفات حمیده و اخلاق پسندیده است که احوال و مقامات روح است، از هر یک به دیگری که فوق آن است منتقل میشود، به تدریج.[۳۰] منزل اوّل، یقظه است که آگاهی است و منزل آخِر، توحید است، که مقصد اقصی است از این سفر.[۳۱] و تفاصیل این منازل و درجات آن در کتاب «منازل السائرین»[۳۲] مذکور است.
و مسیر این سفر، جِدّ تمام و جَهد بلیغ نمودن و همّت گماشتن است در قطع این منازل، به مجاهده و ریاضت نفس، به حمل اعباء[۳۳] تکالیف شرعیه از فرایض و سنن و آداب و مراقبه و محاسبهٔ نفس آناً فَآناً و لحظه به لحظه، و هموم را واحد گردانیدن[۳۴] و منقطع شدن به حق، سبحانه و تعالی:
«و تبتل الیه تبتیلا»[۳۵]
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»[۳۶]
و زاد راه این سفر، تقوی است:
«و تزودوا فان خیر الزاد التقوی»[۳۷]
و تقوی، عبارت است از قیام نمودن به آنچه شارع، امر به آن فرموده است، و پرهیز کردن از آنچه نهی از آن کرده از روی بصیرت[۳۸]، تا دل به نور شرع و صیقلِ تکالیف آن، مستعد فیضان معرفت شود از حق، عزّوجَلّ:
«واتقواالله و یعلمکم الله»[۳۹]
و همچنانکه مسافرِ صوری، تا قوّت بدن از زاد حاصل نکند، قطعِ راه نتواند کرد، همچنین، مسافرِ معنوی، تا به تقوی و طهارت شرعیه، ظاهراً و باطناً قیام ننماید، و روح را تقویت به آن نکند، علوم و معارف و اخلاق حمیده که بر تقوی مترتّب میشود و تقوی از آن حاصل میشود (نه بر سبیل دور)، بر او فائض نمیگردد[۴۰] و مَثَل این، مَثَل کسی است که در شب تار، چراغی در دست داشته باشد و به نور آن، راهی را میبیند و میرود. هر یک گام که بر میدارد، قطعهای از آن راه را میبیند و میرود، هر یک گام که برمیدارد، قطعهای از آن راه، روشن میشود و بر آن میرود و هکذا… و تا گام برندارد و نرود، روشن نشود و تا روشن نشود، نتواند رفت. آن دیدن، به منزلهٔ معرفت است، و آن رفتن، به منزلهٔ عمل و تقوی:
«من عمل بما علم، اورثه الله علم ما لم یعلم»[۴۱]
«العلم یهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل»[۴۲]
«لا یقبل الله عملا الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل، فمن عرف دلته المعرفة علی العمل و من لم یعمل، فلا معرفة له الا ان الایمان بعضه من بعض»[۴۳]
و کذا عن الصادق علیه السلام. . . و همچنانکه در سفر صوری کسی که راه نداند به مقصد نمیرسد هم چنین در سفر معنوی کسی که بصیرت در عمل ندارد به مقصد نمیرسد:
«العامل علی غیر بصیرة، کالسائر علی غیر الطریق، ایزیده کثرة السیر الا بعدا»[۴۴]
و راحلهٔ این سفر، بدن است و قوای آن، و همچنانکه در سفر صوری اگر راحله ضعیف و معلول باشد، راه را طی نتواند کرد، همچنین در این سفر، تا صحّت بدن و قوّت قوا نباشد، کاری نتوان ساخت. پس تحصیل معاش، از این جهت ضروری است و آنچه از برای ضرورت است، به قدر ضرورت باید؛ پس طلب فضول در معاش، مانع است از سلوک، و دنیای مذموم که تحذیر از آن فرمودهاند، عبارت از آن فضول است که بر صاحباش وبال است، و امّا قدر ضروری از آن، داخل امور آخرت است و تحصیلاش عبادت، و همچنانکه اگر کسی راحله را در سفرِ صوری، در اثنای راه، سر دهد، تا خود سر میچرد، راه او طی نمیشود، همچنین در این سفر معنوی، اگر بدن و قوا را بگذارند تا هر چه مشتهای آنها است به فعل آورند و به آداب و سنن شرعیه مقیّد نگرداند و لجام آن را در دست نداشته باشد، راه حق طی نمیشود.
و رفیقان این راه، علماء و صلحاء و عِباد سالکاند که یکدیگر را مُمِدّ و معاوناند؛ چه، هر کسی بر عیب خود زود مطلع نشود، امّا بر عیب دیگری زود واقف میشود، پس اگر چند کس با هم بسازند و یکدیگر را از عیوب و آفات باخبر سازند، زود راه برایشان طی میشود و از دزد و حرامی دین، ایمن میگردند؛ چه،
«الشیطان الی المنفرد اقرب منه الی الجماعة و یدالله علی الجماعة»[۴۵]
اگر یکی از راه بیرون میرود دیگری او را خبردار میگرداند و اگر تنها باشد، تا واقف میشود، هیهات است.
و راهنمای این راه پیغمبر است (صلی الله علیه و آله و سلم) و سایر ائمهٔ معصومین (صلوت الله علیهم) که راه نمودهاند و سنن و آداب وضع کرده و از مصالح و مفاسد راه خبر دادهاند و خود به این راه رفتهاند و امّت را به تأسّی و اقتفای خود فرمودهاند:
«لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة»[۴۶]
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»[۴۷]
و محصل آنچه ایشان میکردهاند و امر به آن میفرمودهاند، چنانکه از روایات معتبره به طریق اهل بیت، علیهم السلام، مستفاد میشود از اموری که سالک را لابد است از آن و اخلال به آن به هیچ وجه جائز نیست بعد از تحصیل عقائد بیست و پنج چیز است:
[قسمت دوم]
اول : محافظت بر صلوات خمس، اعنی گزاردن آن در اوّل وقت، به جماعت و سنن و آداب؛ پس اگر بی علّتی و عذری از اول وقت تأخیر کند یا به جماعت حاضر نشود یا سنّتی از سنن یا ادبی از آداب آنرا فروگذارد، الّا نادراً، از سلوک راه بیرون رفته و با سایر عوام که در بِیْداء (بیابان) جهالت و ضلالت سرگردان میچرند و از راه و مقصد بیخبرند و ایشان را هرگز ترقّیای نیست، مساوی است .
دوم : محافظت بر نماز جمعه و عیدین و آیات با اجتماع شرایط الا مع العذر المُسقِط[۴۸] که اگر سه جمعهٔ متوالی ترک نماز کند، بیعلّتی، دل او زنگ گیرد، به حیثیتی که قابل اصلاح نباشد.[۴۹]
سوم: محافظت بر نماز معهودهٔ رواتب یومیه که ترک آن را معصیت شمردهاند، الّا چهار رکعت از نافله عصر و دو رکعت از نافلهٔ مغرب وتیره که ترک آن بیعذری نیز جایزاست.[۵۰]
چهارم: محافظت بر صوم ماه رمضان و تکمیل آن، چنانچه زبان را از لغو و غیبت و دروغ و دشنام و نحو آن و سایر اعضا را از ظلم و خیانت، و فطور را از حرام و شبهه، بیشتر ضبط کند که در سایر ایّام میکرد.
پنجم: محافظت بر صوم سنّت که سه روز معهود است از هر ماهی که معادل صوم دهر است، چنانچه بیعذری ترک نکند[۵۱] واگر ترک کند قضا کند یا به مُدّی از طعام تصدق نماید.[۵۲]
ششم: محافظت بر زکوة بر وجهی که تأخیر و توانی (سستی) جایز ندارد، مگر عذری باشد، مثل فقد مستحق یا انتظار مستحقین و نحو آن.
هفتم: محافظت بر انفاق حقّ معلوم از مال: اعنی مقرّر سازد که هر روز یا هر هفته یا هر ماه چیزی به سائل یا محروم میداده باشد، به قدر مناسب مال، چنانچه اخلال به آن نکند و اگر کسی را نیز بر آن مطلع نسازد بهتر است:
«والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم»[۵۳]
ففی الحدیث، انه غیر الزکوة.[۵۴]
هشتم: محافظت بر حجة الاسلام، چنانچه در سال وجوب به فعل آورد و بیعذری تأخیر روا ندارد.
نهم: زیارت قبور مقدّسهٔ پیغمبر و ائمهٔ معصومین، صلوات الله علیهم، خصوصاً امام حسین، علیه السلام؛ چه، در حدیث آمده که زیارت حسین، علیه السلام، فرض است بر هر مؤمن که هر که ترک کند، حقی از خدا و رسول ترک کرده باشد[۵۵] و در حدیث دیگر وارد است که هر امامی را عهدی است بر گردن اولیاء و شیعه خود و از جمله تمامی وفای به عهد، زیارت قبور ایشان است.[۵۶]
دهم: محافظت بر حقوق اخوان و قضای حوایج ایشان؛ چه تأکیدات بلیغه در آن شده، بلکه بر اکثر فرایض مقدّم داشتهاند.[۵۷]
یازدهم: تدارک نمودن هر چه از مذکورات فوت شده باشد وقتی که متنبه شده باشد مَهْما اَمْکَن.
دوازدهم: اخلاق مذمومه مثل کبر و بخل و حسد و نحو آن را از خود سلب کردن به ریاضت و مضادت (مخالفت)، و اخلاق پسندیده، مثل حسن خلق و سخا و صبر و غیر آن بر خود بستن تا ملکه شود.
سیزدهم : ترک منهیات جمله و اگر بر سبیل ندرت معصیتی واقع شود، زود به استغفار و توبه و انابت تدارک نماید تا محبوب حق باشد
«ان الله یحب التوابین»[۵۸]
«وان الله یحب کل مفتتن توّاب»[۵۹]
چهاردهم: ترک شبهات که موجب وقوع در محرمات است و گفتهاند: «هر که ادبی را ترک کند از سنتی محروم میشود و هر که سنتی را ترک کند از فریضهای محروم میشود.»
پانزدهم : در «ما لایَعْنی» خوض نکردن که موجب قسوت و خسران است و فی الحدیث:
«من طلب ما لایعنیه فاته ما یعنیه»[۶۰]
و اگر از روی غفلت صادر شود، بعد از تنبّه تدارک نماید به استغفار و انابت:
«ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون و اخوانهم یمدونهم فی الغی ثم لایقصرون»[۶۱]
و تا ترک مجالست بطالین و مغتابین و آنهایی که سخنان پراکنده گویند و روز میگذرانند نکند، از ما لایعنی خلاص نشود؛ چه، هیچچیز مثل این نیست در ایجاب قسوت و غفلت و تضییع وقت.
شانزدهم: کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن را شعار خود ساختن که دخل تمام در تنویر قلب دارد.
هفدهم: هر روز، قدری از قرآن تلاوت کردن و اقلاش پنجاه آیه است[۶۲] به تدبّر و تأمّل و خضوع و اگر بعضی از آن در نماز واقع شود بهتراست.[۶۳]
هیجدهم: قدری از اذکار و دعوات، وِرد خود ساختن در اوقات معیّنه، خصوصاً بعد از نمازهای فریضه و اگر تواند که اکثر اوقات زبان را مشغول ذکر حق دارد و اگرچه جوارح در کارهای دیگر مصروف باشد، زهی سعادت.
از حضرت امام محمد باقر، علیه السلام، منقول است که زبان مبارک ایشان، اکثر اوقات تر بوده است به کلمهٔ طیبهٔ «لااله الاالله»؛ اگر چیزی میخوردهاند و اگر سخن میگفتهاند و اگر راه میرفتهاند، الی غیر ذلک[۶۴]؛ چه، این مُمِدّ و معاونی قوی است مر سالک را و اگر ذکر قلبی را نیز مقارن ذکر لسانی سازد، به اندکزمانی، فتوح بسیار روی میدهد. تا میتواند سعی نماید که دمبهدم متذکّر حق میبوده باشد، تا غافل نشود، که هیچ امری به این نمیرسد در سلوک، و این مددی است قوی در ترک مخالفت حق، سبحانه و تعالی، به معاصی.
نوزدهم: صحبت عالم و سؤال از او و استفادهٔ علوم دینیه به قدر حوصلهٔ خود تا میتواند که علمی بر علم خود بیافزاید:
«اکیس الناس من جمع علم الناس الی علمه»[۶۵]
صحبت اعلم از خود را فوزی عظیم شمرد و اگر عالمی یابد که به علم خود عمل کند متابعت او را لازم شمرد و از حکم او بیرون نرود و پیری که صوفیه میگویند عبارت از چنین کسی است و مراد از علم، علم آخرت است، نه علم دنیا، و اگر چنین کسی نیابد و اعلم از خود نیز نیابد، با کتاب صحبت دارد و با مردم نیکوسیرت که از ایشان کسب اخلاق حمیده کند و هر صحبتی که او را خوشوقت و متذکّر حق و نشئهٔ آخرت میسازد، از دست ندهد.
بیستم: با مردم به حسن خلق و مباسطت معاشرت کردن، تا بر کسی گران نباشد و افعال ایشان را مَحْمِلی نیکو اندیشیدن و گمان بد به کسی نداشتن.
بیستویکم: صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن.
بیستودوم: توکّل بر حق، سبحانه و تعالی، کردن در همهٔ امور و نظر بر اسباب نداشتن و در تحصیل رزق، اجمال کردن و بسیار به جدّ نگرفتن در آن، و فکرهای دور به جهت آن نکردن، تا میتوان به کم قناعت کردن و ترک فضول نمودن.
بیستوسوم: بر جفای اهل و متعلّقان صبر کردن و زود از جا در نیامدن و بدخویی نکردن که هر چند جفا بیشتر میکشد و تلقی بلا بیشتر میکند زودتر به مطلب میرسد.
بیستوچهار: امر به معروف و نهی از منکر، به قدر وسع و طاقت کردن و دیگران را نیز بر خَیْر داشتن و غمخواری نمودن و با خود در سلوک شریک ساختن، اگر قوّت نفسی داشته باشد، و الّا اجتناب از صحبت ایشان نمودن با مدارا و تقیه تا موجب وحشت نباشد.
بیستوپنجم: اوقات خود را ضبط کردن و در هر وقتی از شبانهروز وِردی قرار دادن که به آن مشغول میشده باشد، تا اوقاتاش ضایع نشود (چه هر وقتی تابع موقوت له است) و این عمده است در سلوک.
این است آنچه از ائمهٔ معصومین، صلوات الله علیهم، به ما رسیده که خود میکردهاند و دیگران را میفرمودهاند.
امّا چلّهداشتن و حیوانی نخوردن و ذکر چهار ضرب کردن[۶۶] و غیر آن که از صوفیه منقول است از ایشان (ع) وارد نشده و ظاهراً بعضی از مشایخ، امثال اینها را بهجهت نفوس بعضی مناسب میدیدهاند در سهولت سلوک، بنابر آن امر به آن میفرمودهاند و مأخذ چلّه شاید حدیث:
«من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»[۶۷]
باشد و مأخذ ترک حیوانی:
«لاتجعلوا بطونکم مقابر الحیوانات»
و نحو آن، و شکی در این نیست که گوشت کم خوردن و در خلوت نشستن و به فراغ بال و توجّه تام مشغول ذکر بودن، دخلی تمام در تنویر قلب دارد و لیکن به شرط آنکه مانع جمعه و جماعت نباشد.
و از جملهٔ اموری که عمده است در سلوک، حُریّت است؛ اعنی آزاد بودن از شوائب طبیعت و وساوس عادت و نوامیس عامّه[۶۸]؛ چه، سالک را هیچ سدّی عظیمتر از این سه امر نیست و بعضی از حکماء اینها را رؤسای شیاطین نامیدهاند و هر قبیحی که از هر کس سر میزند، چون نیکو مینگری به یکی از این سه منتهی میشود.
و امّا شوائب طبیعت، مثل شهوت و غضب و توابع آن از حب مال و جاه و غیر آن:
«تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض ولا فسادا»[۶۹]
و اما وساوس عادت مانند: تسویلات نفس امّاره و تزیینات او و اعمال غیرصالحه به سبب خیالات فاسده و اوهام کاذبه و لوازم آن از اخلاق رذیله و ملکات ذمیمه:
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضلّ سعیهم فی الحیواه الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا»[۷۰]
امّا نوامیس عامّه، مانند: متابعت غولان آدمیپیکر و تقلید جاهلان عالِمآسا و اجابت استغوا و استهوای شیاطین جنّ و انس و مغرور شدن به خُدَع و تلبیسات ایشان:
«ربنا ارنا الذین اضلانا من الجن والانس نجعلهما تحت اقدامنا لیکونا من الا سفلین»[۷۱]
امّا بعضی رسوم و اوضاع در مانند لباس و معاشرت با ناس که در عرف زمان مقرّر شده باشد، متابعت جمهور در آن باید کرد به حسب ظاهر، تا در پوستین این کس نیفتند؛ چه، امتیاز، باعث وحشت و غیبت میشود، مگر آنکه متابعت ایشان در آن، مخالفت با امر مهم دینی که ترکاش ضرر به سلوک داشته باشد، که در آن هنگام متابعت لازم نیست، مگر از باب تقیّه، و امثال این امور را به رأی بصیر زمان، منوط باید داشت.
و هر که این بیستوپنج چیز مذکور را بر خود لازم گرداند و بهجِدّ میکرده باشد از روی اخلاص، اعنی: «ابتغاء لوجه الله، لا لغرضٍ دنیوی عاجل» روزبهروز حالاش در ترقّی باشد، حسناتاش متزاید و سیئاتاش مغفور و درجاتاش مرفوع؛ پس اگر از اهل علم باشد، اعنی: مسائل علمیهٔ الهیه از احوال مبدأ و معاد و معرفت نفس و امثال آنها بر گوشاش خورده و دانستن آن را کما هو، مقصدِ اقصی داند و کمال اهتمام به معرفت آن دارد و از اهل آن هست که بفهمد، روزبهروز معرفتاش متزاید میگردد به الهام حق، به قدر کسب استعدادی که از عبادت و صحبت علماء و سخنان ایشان او را حاصل میشود، و الّا صفای باطنی و دعای مستجابی و نحو آن از کمالات، درخور سعی و توجّه خود مییابد، و بر هر تقدیر او را قربی به حق، سبحانه، حاصل میشود و محبّت و نوری، و محبّت کامل و نور وافر، ثمرهٔ معرفت است و معرفت، گاه به حدّی میرسد که اکثر امور آخرت، او را مشاهده میشود در این نشئه، چنانکه از حارثة بن نعمان منقول است و حدیث او در کافی مذکور است[۷۲] . و محبّت هرگاه که اشتداد یافت و به حدّ عشق رسید و به ذکر حق مستهتر گشت، تعبیر از آن به لقاء و وصول و فناء فی الله و بقاء بالله و نحو آن میکنند.
و این است غایت و غرض از ایجاد خلق چنانکه در حدیث قدسی وارد است:
«کنت کنزا مخفیا فاحبتت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف»[۷۳]
و فی التنزیل:
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»[۷۴]
قیل: ای لیعرفون و انّما عبّر عن المعرفة بالعبادة لانّها لاتنفک عنها و انّما عبّر عن اللازم بالملزوم لئلّا یتوهم ان المقصود ایة معرفة کانت، بل المعرفة الخاصة التی لا تحصل الا من جهة العبادة»
چه، معرفت را انواع متعدّده و طرق متکثّره است و هر معرفتی موجب قرب و وصول نمیشود؛ چه، اکثر عامّه را نیز معرفتی از راه تقلید حاصل است، متکلمین را نیز معرفتی از راه دلائل جَدَلیّه که مقدمات آن از مسلّمات و مقبولات و مظنونات ترکیبیافته هست و فلاسفه را نیز معرفتی از راه براهین عقلیه که مقدّمات آن یقینیات مرکبشده هست و هیچیک از اینها موجب وصول و محبّت نمیگردد، پس هر که معرفت از راه عبادت، او را حاصل شده، او ثمرهٔ شجرهٔ آفرینش است و مقصود از ایجاد عالم، و دیگران همه به طُفیْل او موجود شدهاند و از برای خدمت او
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری[۷۵]
و لهذا در حدیث قدسی وارد است:
«خطاباً للنبی صلی الله علیه واله وسلم که لولاک لما خلقت الافلاک»[۷۶]
پس هر که همّتی عالی دارد و در خود جوهری مییابد، باید که بکوشد تا از راه عبودیت و تقوی و طهارت، خود را به این مرتبه نزدیک سازد.
گر چه وصالاش نه بهکوشش دهند
آنقدر ای دل که توانی بکوش
هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش
گفت ببخشید گنه می بنوش[۷۷]
اگر به مقصد رسیدی زهی سعادت و اگر در این راه مردی زهی شهادت
اگر در راه او مُردی شهیدی:
«من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله»[۷۸]
در غرور این هوس گر جان دهم به که دل در خانه و دکّان دهم
و التوفیق من الله العزیزالحکیم و الحمد لله رب العالمین والصلوة علی محمد واله اجمعین
پینوشتها
[۱] . ریاض العلماء، افندی، ج۵ / ۱۸۰.
[۲] . تحفت الاحباب / ۲۳۳
[۳] . الغدیر، ج ۱۱ / ۳۶۲
[۴] . ر. ک. ریحانة الادب، ج ۴ / ۳۷۰. محجة البیضاء، ط اسلامیه، مقدمه از سید محمد مشکاة.
[۵] . محجة البیضاء، ط اسلامیه، ۲۶
[۶] . ر.ک. ریحانة الادب، ج ۴ / ۳۷۱؛ محجة البیضاء،مقدمه مشکات
[۷] . محجة البیضاء، مقدمه مشکاة،/۲۵.
[۸] . زهر الربیع، سید نعمت الله جزائری، به نقل از محجة البیضاء، مقدمه مشکاة /۲۵ ؛ کلمات مکنونه فیض کاشانی، مقدمه از عطاری قوچانی.
[۹] . اصول المعارف، ط انتشارات دفتر تبلیغات قم، مقدمه/۳۳.
[۱۰] . همان مدرک /۳۰
[۱۱] . محجة البیضاء، مقدمه مشکاة / ۲۳.
[۱۲] . اصول المعارف /۵
[۱۳] . مفتاتیح الشرائع، باب ۲ از مفاتیح عهود و نذور، به نقل از محجة البیضاء، مقدمه مشکاة / ۳۶.
[۱۴] . کشف الاسرار فی شرح الاستبصار، به نقل از محجة البیضاء، مقدمه مشکاة / ۳۷.
[۱۵] . اصول المعارف، مقدمه، پاورقی ۲۳.
[۱۶] . طرائق الحقائق، معصومعلیشاه، با تصحیح محمدجعفر محجوب، ج ۲ / ۲۲.
[۱۷] . محجة البیضاء، مقدمه مشکاة / ۴۸ – ۴۹. لکن مؤلف طرائق الحائق بهگونهای دیگر مطلب را از خزائن نقل میکند که با نقل مرحوم مشکاة تفاوت اساسی دارد. و متأسفانه به متن خزائن در فرصت مختصری که در اختیار بود دسترس نبود تا صحّت و سقم یکی از دو نقل آشکار گردد. طالبان مراجعه کنند به طرائق، ج ۲ / ۳۲۱.
[۱۸] . دیوان فیض با تصحیح و مقابله محمد پیمان مقدمه.
[۱۹] . الذریعه،ج ۲ / ۱۲
[۲۰] . فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،ج ۱۰ / ۱۷۴۵.
[۲۱] . همان مدرک
[۲۲] . فهرست کتابخانه، ۱ . ۱۰۰
[۲۳] . زادالسالک، مقدمه.
[۲۴] . الذریعه، ج ۳ / ۱۲.
[۲۵] . از تأیید به «روح الهی» در آیات و روایات متعددی یاد شده است و از آنجمله: «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان وایدهم بروح منه» (۲۲ مجادله ). علامه طباطبائی در ذیل آیه نوشتهاند: «روح، مبدأ حیات است و از حیات، قدرت و شعور بر میخیزد و در نتیجه ظاهر آیه آن است که مؤمنان علاوه بر روح مشترک از روح اختصاصی نیز بهرهمندند که حیات، قدرت و شعوری جدید به آنان عطا میکند. اومن کان میتا فاحییناه»، ۲۲ انعام (المیزان، ج ۱۹ / ۱۹۶).
[۲۶] . سوره نحل ،آیه ۷۸
[۲۷] . سوره نجم ،آیه ۴۲
[۲۸] . سوره انشقاق، آیه ۶
[۲۹] . سوره انعام ، آیه ۱۵۳
[۳۰] . درجهبندی کمالات معنوی و ترتیب مراحل بر یکدیگر در آیات و احادیث مورد تذکر قرار گرفته است. در کتابهای حدیث و اخلاق با بابهای گوناگونی برخورد میکنیم چون: درجات ایمان، رابطه اسلام وایمان و تقوی، طبقات رسل و… این عنوانها و مطالب مندرج در آن، با روشنی تمام، طبقهبندی مراحل سلوک روحی را مشخص میکنند. از امام صادق (ع) نقل شده است: «الایمان عشر درجات بمنزله السلم یصعد منه مرقاة بعد مرقاة. (اصول کافی، با کوشش علی اکبر غفاری، ۲. ۴۵). با تذکراین نکته که مرحلهبندی مذکور در سلوک عملی خلاصه نشده و سلوک نظری را نیز فرا میگیرد. امام صادق، علیه السلام، فرموده اند: «…ان المؤمنین بعضهم افضل من بعض و بعضهم اکثر صلوة من بعض و بعضهم انفذ بصرا من بعض و هی الدرجات». ( اصول کافی ، ج ۲ / ۴۸). مرحوم ملا صالح مازندرانی در شرح حدیث نوشتهاند: «فهواشارة الی تفاوت الدرجات فی القوة النظریة و ما قبله الی الدرجات فی القوة العملیة». (الکافی، الاصول والروضه با شرح ملا صالح مازندرانی و تعلیقات میرزا ابوالحسن شعرانی. ج ۸ / ۱۳۵).
[۳۱] . در کتابهای عرفانی و اخلاقی، تعبیرهای گوناگونی از مراحل سیر و سلوک وجود دارد، و غالب آن به اختلاف در اصطلاح و الفاظ و یا تفاوت در اجمال و تفصیل بازگشت مینماید. عطار در مثنوی دلانگیز خود با نام «منطق الطیر یا مقامات طیور» از سرگذشت سالکان راه سخن میسراید که چگونه در پی سیمرغ بر آمدند. عطار در این داستانواره میگوید: «پرندگان، انجمن کردند که سلطان برگزینند. هدهد فرزانه گفت که آنان را سلطانی است به نام سیمرغ که بایستی از پی وی برآیند. و در این راه بایستی از هفت وادی بگذرند.
هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است از آن پس بیکنار
پس سیم وادی است آن معرفت هست وادی چهارم استغتا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا بعد از آن راه و روش نبود ترا
دسته های بسیار مرغان از راه ماندند. و فقط سی مرغ جان به سلامت بردند. و آنگاه در برابر آینه حقنما قرار یافتند. بیش از عکس مرغ نیافتند و بر آنان معلوم شد که به حقیقت سیمرغ با آنان یکی است. و…»
صدرالمتألهین از برخی از عرفا نقل میکند که ولایت معنوی به ۴ رکن وابسته است: ۱. ایمان ۲. توبه ۳. زهد ۴. عبادت. و ترتیب این مراحل را به تفصیل بیان میکند. (ایقاظ النائمین. مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۵۳ ـ ۵۷).
شیخ الرئیس در مقامات العارفین، سیر وسلوک عارف را از مرحلهٔ «ارادت» شروع و به مرحله «فناء» پایان میدهد و در این میان از مراحلی یاد میکند. (الاشارات والتنبیهات. النمط التاسع ).
در بینش حکمت متعالیه، سیر و سلوک انسانی در قالب «اسفاراربعه» میگنجد. برای بهرهوری از این سیر مراجعه کنید به نوشتارهای متعدد مؤسس این اندیشه، صدرالمتألهین در غالب کتابهایی که وی نگاشته است و از آنجمله کتاب متنی و محوری اندیشههای وی، یعنی «الاسفارالاربعه» – در زمینه این مراحل سلوکی بزرگانی چونان آقا محمد رضا قمشهای، حاج ملا هادی سبزواری، حسن نوری (فرزند آخوند ملا علی نوری) و. . . مطالبی دارند که در پاورقیهای اسفار آورده شده است ( اسفاراربعه ج ۱ مقدمه)
[۳۲] . منازل السائرین، تألیف خواجه عبدالله انصاری است و غالب آن به شیوه املاء به نگارش در آمده است. وی این مراحل را به ده قسم و هر یک از آن را به ده باب تقسیم مینماید و بدینگونه، مراحل صدگانه سلوک را به پایان میبرد. وی در مقدمه افزوده است که برای دوری گزیدن از درازنویسی مبانی سلوک را بیان داشته است، و غیر این صورت، گفتار «ابوبکر کتانی» را تحقق میداند که «بین بنده و حق، هزار مقام نوری و ظلمانی است» و به بیان این مراحل میپرداخت.
چاپ این کتاب با تصحیح انتقادی توسط مستشرق فرانسوی، سرژ بورکوی، در قاهره به سال ۱۹۶۲، انجام یافته است. وی در این راه از تلاش و سعی فراوان خودداری نورزید و با دست یافتن به ۳۶ نسخه خطی از کتابخانههای جهان و برگزیدن متن اصلی به تصحیح انتقادی کتاب پرداخت.
شرحهای متعددی بر منازل السائرین نگاشته شده است و از آنجمله ۱۴ شرح عربی و فارسی مورد مراجعه و استفاده مصحح مذکور قرار داشته است. از مشهورترین شرحهای نوشته شده براین کتاب شرح ملاعبدالرزاق کشانی است که همواره مورد استفاده مراجعین «منازل السائرین» بوده است. (ر. ک. منازل السائرین با تحقیق بورکوی، مطبعه العلمی الفرنسی للاثار الشرقیه ۱۹۶۲ و منازل السائرین به همراه علل المقامات صد میدان از دکتر روان فرهادی.)
[۳۳] . اعباء، جمع «عبو» و به معنی بارهای سنگین.
[۳۴] . همّ، به معنای عزم و تصمیمهای درونی و یا اندوه شدید. (قاموس مجمع البحرین مفردات و. . . ) و متن با هر دو سازگار است.
[۳۵] . مزمل «و تبتل» به سوی خدا، به جدا شدن از مظاهر مادی و پیوستن به حق تفسیر شده است، ( المیزان، ج ۲۰ / ۶۵)؛ در حدیث آمده است:
«ان القلب اذا صفا ضاقت به الارض حتی و» (بحار ۷۳. ۵۶).
[۳۶] . سوره عنکبوت، آیه ۶۹
[۳۷] . سوره بقره، آیه ۱۹۷
[۳۸] . آمیختگی تقوی با بصیرت، نکتهای اصولی است و نشاندهنده این مهم که تقوی در چارچوب عمل محدود نیست، بلکه بایستی فرو زندگی قلبی و عقلی را به همراه داشته باشد. از این رو علی «ع» میفرماید: «ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلاث حجزته التقوی عن تقحم الشبهات» (نهج البلاغه خطبه ۱۶) که جلوگیری تقوی را از شبههها، بر آشکار شدن عبرتها و رخدادهای گذشته مترتب مینماید. ک
[۳۹] . سوره بقره، آیه ۲۸۲
[۴۰] . امام علی (ع) میفرماید: «الا فصونوها و تصونوا بها»، از تقوی پاسداری کنید و از آن سو، به وسیله تقوی شخصیت انسانی خود را حفاظت نمائید. (نهج البلاغه خطبه ۱۸۹). «محدث ارموی»
[۴۱] . در مجلد تاسع بحار (۴۰. ۱۲۸) ضمن بیانی و استدلالی که از مفید، رضوان الله علیه، منقول است، این عبارت هست: «. . . و مثل هذا قول النبی (ص) من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لم یعلم». در جلد هفدهم بحار، ص ۱۶۸(۷۸. ۱۸۹) از کتاب اعلام الدین نقل کرده که حضرت امام محمد باقر، علیه السلام، فرموده: «من عمل بما یعلم علمه الله ما لم یعلم» و در جلد اول بحار، ص ۷۸(۲. ۳۰) از ثواب الاعمال صدوق مسنداً نقل کرده که حضرت صادق، علیه السلام، فرموده است: «من عمل بما علم کفی ما لم یعلم. . . » «محدث ارموی»
[۴۲] . مجلسی، در جلد بحار، ص ۷۹(۲. ۳۳)، ( از عوالی اللئالی ابن ابی جمهور نقل کرده: «عن النبی (ص): ان العلم یهتف بالعمل، فان اجابه و الا ارتحل عنه»؛ و نیز در همین مجلد از همان کتاب، ص ۸۰ (۲. ۳۶) از نهج البلاغه نقل کرده که امیرالمؤمنین (ع) فرموده: «العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل و العلم یهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه». . . و نیز در همین جلد از منیة المرید شهید ثانی نقل کرده، ص ۱ ظ (۲. ۴۰) قال ابو عبدالله، علیه السلام: «العلم مقرون الی العمل فمن علم عمل و من عمل علم والعلم یهتف بالعمل فان اجابه والاارتحل». «محدث ارموی»
[۴۳] . در جلد اول بحار، در باب «العمل بغیر علم» ص ۶۴ (۱. ۲۰۶). این حدیث را از امالی صدوق و محاسن نقل کرده. . . و این مضمون از حضرت باقر، علیه السلام، نیز مروی است، چنانکه در جلد هفدهم بحار، ص ۱۶۴ (۷۸. ۱۷۴) ضمن کلمات مأثوره، از آن حضرت، علیه السلام، نقل کرده است. «محدث ارموی»
[۴۴] . کلینی، در اصول کافی… در باب «من عمل بغیر علم» از حضرت صادق، علیه السلام، نقل کرده: «العامل. . . لاتزیده سرعة السیر الا بعدا»؛ مجلسی در جلد اول بحار، در باب «العمل بغیر علم»، ص ۶۴، (۱. ۲۰۶) از امالی صدوق… روایت نموده: «. . . لایزیده سرعة السیر من الطریق الا بعدا». . . «محدث ارموی»
[۴۵] . سیوطی در جلد دوم «الجامع الصغیر من حدیث البشیرالنذیر»، (ص ۵۹ نسخه مطبوعه در مصر به سال ۱۳۵۲ ه. ق ) گفته: «الشیطان یهم بالواحد و الاثنین فاذا کانوا ثلاثه لم یهم بهم»؛ و نیز در ص ۶۶۵ همین جلد نقل کرده: «یدالله علی الجماعه»؛ و سید رضی، رضی الله عنه، در نهج البلاغه. . . ازامیرالمؤمنین نقل کرده: «والزموا السواد الاعظم، فاِن یدالله علی الجماعه و ایاکم و الفرقة فاِن الشاذ من الناس للشیطان کما ان الشاذ للذئب». «محدث ارموی»
[۴۶] . احزاب، ۲۱
[۴۷] . آل عمران، ۳۱
[۴۸] . فیض کاشانی و عدهای از بزرگان فقهی شیعه چونان: شهید ثانی، مجلسی اول و دوم، محقق سبزواری و… از معتقدان به وجوب عینی نمازجمعه در زمان غیبت میباشد.
خوانساری مینویسد:
«سبب مناسبت و یکرنگی که در میان این گروه از بزرگان (فیض، مجلسی دوم، محقق سبزواری) بوده همان است که نامبردگان، نمازجمعه را در زمان غیبت، واجب عینی میدانسته و به تصویب سلطان شیعه، نمازجمعه را در شهرهای ایران به پای داشته و با مخالفان خود که نمازجمعه را نمیخوانده و یا قائل به حرمت آن بودهاند مبارزه میکرده و رسالههایی در رد آن مینگاشتهاند) (روضات الجنات، ج ۶ / ۸۲).
فیض، در اثبات وجوب عینی نماز جمعه، دارای دو رساله است به نامهای: (شهاب الثاقب و رجوم الشیاطین) و ابواب الجنان. رسالهٔ اولی را به عربی و دومی را به زبان فارسی نگاشته است .
«ملااسمعیل مازندرانی» مشهور به «خواجوئی»، رسالهای در انکار وجوب عینی نمازجمعه نوشته و در مقدمهٔ آن ارزش رساله «شهاب الثاقب» را چنین بیان میدارد:
«در میان آنهمه رسالهای که برای عینیت نماز جمعه تألیف شده، رسالهٔ «محمدبن مرتضی» مشهور به محسن از جامعیت بیشتر بهرهمند بود؛ ازاینرو، اثر وی را اساس کار خود قرار دادم». (روضات الجنات، ج ۶ / ۸۳)
فیض، ریشهٔ رأی به تخییر در نماز جمعه را در جهت ذیل خلاصه میکند:
«انگیزه سستی اصحاب در نماز جمعه آن بود که امامان جمعه از سوی پیشوایان ضلالت و گمراهی منصوب میشدند و این مسأله، قویترین موجب تردید در وجوب نماز و رأی به تخییر شده است) . (وافی ج ۲ کتاب الصلاه ص ۱۶۸)
[۴۹] . در کتابهای روائی شیعه و اهل سنت با تعبیرهای گوناگون آمده است و ما به نقل پارهای از مراجع آن بسنده مینماییم: سنن ترمذی، ط دارالفکر، ج ۲ / ۵؛ سنن ابی داود طاول، ج ۱ / ۲۴۲؛ سنن نسائی (با شرح سیوطی و حاشیه سندی) ط دارالاحیاء، ج ۳ / ۸۸؛ الترغیب والترهیب، امام حافظ ابومحمد منذری، ط داراحیاء،ج ۵ / ۹ و ج ۱ / ۵۱۱؛ الامام شافعی، ط دارالمعرفة، ج ۱ / ۲۰۸؛ موطأ مالک، ط داراحیاء، ج ۱/۱۱۱؛ مستدرک حاکم، ط مکتب مطبوعات الاسلامیه حلب، ج ۱ / ۲۸۰؛ وسائل الشیعه حر عاملی، ج ۵ / ۶۴؛ تهذیب، شیخ طوسی، ج ۳ / ۲۳۸؛ دعائم الاسلام، قاضی نعمان تمیمی مغربی، ج ۱ / ۱۸۰؛ جامع احادیث الشیعه، ج ۶ / ۵۰ – ۵۱؛ روضة المتقین، محمد تقی مجلسی، ج ۲ / ۵۶۶.
[۵۰] . مشهور فقهای شیعه ـ و به نقل شیخ طوسی، اجماع آنان، الخلاف، ج ۱ / ۱۸۳- تعداد نوافل روزانه را ۳۴ رکعت دانستهاند و شیوه خاصی در ترتیب انجام آن معرفی نمودهاند. سید مرتضی مینویسد:
نحوه ترتیب ۵۱ رکعت نماز روزانه (واجب و مستحب) از ویژگیهای امامیه به شمار میآید و دیگر فقهاء به این شیوه اعتقاد ندارند (الانتصار، ط شریف الرضی، قم / ۵۰)
[۵۱] . احادیث شیعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند. و از آن جمله: سنن ترمذی، ج ۱ / ۵۷۰ – ۵۷۱؛ سنن نسائی، ج ۴ / ۲۲۵ – ۲۲۷؛ الترغیب والترهیب، ج ۲ / ۱۲۰؛ وسائل الشیعه، ج ۷ / ۳۰۳ – ۳۱۶؛ من لایحضره الفقیه، ج ۲ / ۴۹ – ۵۱؛ تهذیب، ج ۴ / ۳۰۲ – ۳۰۴؛ جامع احادیث الشیعه، ج ۹ / ۳۸۷ – ۴۰۲؛ وافی، ج ۲ ، کتاب الصیام / ۸۹؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال صدوق /۱۰۴.
پیروان نظریه مشهور جمع روائی را به تاکید استحباب در میزان اندک نمودهاند. بدین معنی که نافلههای صبح، ظهر، چهار رکعت عصر و دو رکعت عصر و دو مغرب و نافلههای شب از ثواب فزونتری بهرهمندند. برای تحقیق مراجعه کنید به: الحدائق الناضرة، شیخ یوسف بحرانی، ج ۶ / ۲۷ – ۳۴؛ جواهر الکلام، محمدحسن النجفی، ج ۷ / ۱۴ – ۱۶ و ۳۶؛ مستمسک العروه الوثقی، سید محسن الحکیم / ۱۰۸.
لیکن در برخی احادیث و آراء پارهای از فقهای شیعه از تعداد نافلههای روزانه کاسته شده است واز آن جمله: ۳۳ رکعت، ۲۹ رکعت و ۲۷ رکعت که به ترتیب با حذف نافله عشاء، آن به همراه ۴ رکعت نافله عصر و آن دو با ساقط نمودن ۲۲رکعت نافله مغرب .
[۵۲] . وسائل الشیعه، ج ۲ / ۳۱۴؛ جامع احادیث الشیعه، ج ۹ / ۴۰۲؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال / ۱۰۷.
[۵۳] . سوره معارج، آیه ۲۴ – ۲۵
[۵۴] . تفسیر برهان، ج ۵، ذیل آیه؛ صافی، ذیل آیه؛ نورالثقلین، ج ۵، ذیل آیه، احادیث: ۲۳، ۲۶، ۳۲۳.
وی وجوب یک مرتبه زیارت سیدالشهداء را در شرایط توانایی، دور از رأی صواب نمیشمرد و آن را مورد پسند پدر ارجمند خود معرفی میکند. (بحار،ج ۱۰/ ۱۰۱)؛ توجه به احادیث مندرج در صفحههای ۱۰ و ۹۱ جلد مذکور بحار رهنمونی در جهت ارج عظیم زیارت امام شهیدان در دیدگاه ائمه شیعه به شمار میآید.
[۵۵] . مجلسی دوم، پارهای از احادیثی که در فضیلت زیارت حسین بن علی (ع) جمعآوری نموده چنین عنوان داده است:
«باب ان زیارته صلوات الله علیه واجبة مفترضة مأمور بها و ما ورد من الذم و التانیب والتوعد علی ترکها) (بحارالانوار، ۱۰۱.۱).
[۵۶] . عن ابی الحسن الرضا (ع):
«ان لکل اماماً عهدا فی عنق اولیائه و شیعته وان من تمام الوفاء بالعهد زیارة قبورهم»
[۵۷] . از ثقة الاسلام، میرزا محمد طهرانی (ره)، صاحب مستدرک البحار شنیدم که خاتم المحدثین، حاجی میرزا حسین نوری (رض)، در قضا و حوائج برادران مؤمن خود، یعنی افراد شیعیان اثنیعشری، مبالغه و اهتمام بیش از حد متعارف مینمود. بعضی از تلامذهاش سِرّ این اهتمام را از او پرسیدند، در جواب فرمود: ما در بین فرائض و سنن کمتر عملی داریم که در فضیلت و ثواب، به زیارت امام حسین (ع) برسد؛ با وجود این، من در اخبار دیدهام که ثواب قضاء حاجت برادر مؤمن برتر از ثواب زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) است.
هر امامی را بر عهدهٔ موالیان و شیعیان وی پیمان است و زیارت قبور امامان در زمرهٔ پایان رساندن پیمان جای دارد) (وسائل الشیعه، ج ۱۰ / ۲۵۳) (محدث ارموی)
[۵۸] . سوره بقره، آیه ۲۲۲
[۵۹] . دراصول کافی حدیث چنین نقل شده است:
«ان الله یحب من عباده المفتن التوّاب» ( اصول کافی، ج ۴، باب التوبه، ص ۱۶۵ ح ۴).
و یا
«ان الله یحب العبد المفتن التواب» (همان مدرک، ص ۱۶۸ ح ۹).
[۶۰] . در حدیث ازامیرالمومنین نقل شده است:
«فتکلم بما یعنیک ودع ما لایعنیک»
در آنچه سودمند است سخن بگو و کارهای بیفایده را واگذار. (وسائل الشیعه، ج ۸ / ۵۳۸).
[۶۱] . سوره اعراف، آيه ۲۰۱ – ۲۰۲
[۶۲] . عن ابی عبدالله علیه السلام قال:
«القرآن عهدالله علی خلقه فقد ینبغی للمرء المسلم ان ینظر فی عهده وان یقرأ منه فی کل یوم خمسین آیة»
قرآن پیمان خداوند بر مردمان است؛ از این رو سزاوار است که انسان مسلمان در پیمان الهی بنگرد و هر روزه پنجاه آیه از آن تلاوت نماید. (اصول کافی، با کوشش علی اکبر غفاری، ج ۲ / ۴۴۶)؛ و در حدیثی دیگر از رسول خدا (ص) نقل شده است:
«و من قرأ خمسین آیة کتب فی الذاکرین…»
(در شب) هر آن کس که پنجاه آیه تلاوت کند در یادآوران بهشمار آید. (ثواب الاعمال و عقاب الاعمال / ۱۲۹)
[۶۳] . در ثواب خواند قرآن در نماز چنین آمده است:
«من قرأ القرآن قائما فی صلاته کتب الله له بکل حرف مائة حسنة»
هر کسی قرآن را ایستاده در نماز بخواند خداوند در نامه اعمال وی پاداش صد حسنه را در برابر یک حرف از آن می نویسد. (ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ۱۲۶).
[۶۴] . عن ابی عبدالله علیه الاسلام قال: کان ابی کثیرالذکر لقد کنت امشی معه وانه لیذکرالله و آکل معه الطعام انه لیذکرالله و لقد کان یحدث القوم و ما یشغله ذلک عما ذکرالله و کنت اری لسانه لازقا بحنکه یقول : لااله الاالله و کان یجمعنا مرنا باالذکر حتی تطلع الشمس و یامر بالقرائه من کان یقراء منا و من کان لایقرا مناامره بالذکر.
امام صادق( ع): پدرم بسیار در یاد خدا بود. من با وی راه میرفتم و او در یاد خدا! با یکدیگر غذا میخوردیم و او در یاد خدا! با مردم سخن میگفت و از یاد خدا بازداشته نمیشد. زبان او را همواره با «لااله الاالله» مرطوب مییافتم. او ما را گرد هم میآورد و تا تابش آفتاب به ذکرمان میخواند و آنان را که توان قرائت قرآن بود، به تلاوت آن و دیگران را به ذکر و یاد حق امر مینمود. (بحارالانوار ۴۶.۲۹۷)
[۶۵] . عالم جلیل، سید عبدالله جزائری، در اول اجازه کبیر خود، در مقام ذکر سبب استجازه ایشان گفته:
«و ذلک لا لحاجة منهما الیه بل توسعا فی طرق الروایة و تصدیقا لحدیث امیرالمومنین (ع): اکیس الناس من ضم علم الناس الی علمه.
علامه مجلسی در مجلد هفدهم بحار ص ۳۳ (۷۷.۱۱۴)..از خاتم الانبیاء نقل کرده:
«من اعلم الناس قال : من جمع علم الناس الی علمه .»
و نیز در بحار (لیکن در مجلد اول ص ۲۹۵.۹۷)از محاسن برقی نقل کرده: سئل امیرالمومنین (ع): من اعلم الناس؟ قال : من جمع علم الناس الی علمه . (محدث ارموی)
[۶۶] . در غالب نسخ، عبارات همینطور است که نقل شد، لیکن در بعضی نسخ، به عوض (و ذکر چهارضرب کردن) این عبارت هست (و ذکر جلی و خفی کردن) و گمان میکنم که این عبارت دوم صحیح باشد…
ذکر جلی و خفی از اعمال شایعه در میان صوفیه واز کارهای مختص به ایشان بوده است که هر دو را عبادت میپنداشتهاند و به قصد تعبّد و نیّت تقرّب الهی بهجا میآوردهاند، مخصوصاً در زمان مصنف (ره )، پس سیاق این کلام (امّا چلّه داشتن و حیوان نخوردن و غیر آن که از صوفیه منقول است) صدراً و ذیلاً دلالت میکند که مصنّف میبایست به این دو ذکر نیز در اینجا اشاره کند، چنانکه به چلّهگرفتن و حیوانینخوردن اشاره کرده است. و این به خلاف ذکر چهارضرب است؛ زیراکه ذکر چهارضرب، علاوه بر اینکه از مختصات صوفیه نیست و در هیچجا تاکنون آن را از خصائص صوفیه نشمردهاند، اصلاً منافی با مذهب و عقیده جمهور اکابر صوفیه است… بلی ممکن است که بعضی از صوفیه که به حسب عقیده، امامیمذهب و اثنیعشری بوده باشند، این ذکر را قائل باشند. (محدث ارموی)
[۶۷] . این مضمون با تعبیرهای مشابه در کتابهای روائی شیعه و اهل سنت نقل شده است. و از آنجمله، ابن فهد حلی، از پیامبراسلام (ص) نقل میکند: (به شیوه مرسل)
«من اخلص لله اربعین یوما فجرالله ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»، (عُدَّة الداعی، ابن فهد حلی، نشر وجدانی، قم، ص ۲۱۸)؛
و در «عیون اخبارالرضا» از رسول خدا (ص):
«ما اخلص عبدا لله اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه» (عیون اخبارالرضا، ج ۲، باب ۳۱، فی ماجاء عن الرضا من الاخبارالمجموعه، ص ۶۹) و در کافی، از امام باقر (ع) آورده است:
«ما اخلص عبدا لایمان اربعین یوما…اوقال : ما اجمل عبد ذکرالله اربعین یوما الا زهده الله فی الدنیا و بصره دائها و دوائها و انبت الحکمة فی قلبه و انطق بها لسانه)… (کافی )
و در کتابهای روائی اهل سنت، به مراجع ذیل مراجعه کنید: حلیة الاولیاء، ج ۵ / ۱۶۹؛ جامع صغیر، ج ۲ / ۱۶۰، (به نقل از احادیث مثنوی فروزانفر / ۱۵۹)؛ احیاءالعلوم، ج ۴ / ۳۲۲؛ عوارف المعارف /۲۵۶ (به نقل از سیر و سلوک، منسوب به بحرالعلوم پاورقی ۲۳).
[۶۸] . بعضی از حکما، اینها را رؤسای شیاطین شمردهاند. شیخ بهائی در کشکول، در اواسط مجلد اول ص ۸۱ و در اواخر مجلد سوم ص ۳۶۵، نسخه مطبوعه به سال ۱۳۲۱، … قال جالینوس:
«رؤساء الشیاطین ثلاثة: شوائب الطبیعة و وساوس العادة و نوامیس العامة»
باید دانست که عبارت «اما شوائب طبیعت» تا… لیکونا من السافلین، مأخوذ از کتاب (آغاز و انجام) خواجه نصیر طوسی است به عین عبارت. (محدث ارموی)
[۶۹] . سوره قصص، آیه ۸۳
[۷۰] . سوره کهف، آیه ۱۰۳ و ۱۰۴
[۷۱] . سوره فصلت، آیه ۲۹
[۷۲] . خلاصهٔ این داستان مشهور چنین است که: پیامبر (ص) از حال (حارثة بن مالک بن نعمان الانصاری) پرسش میکند و او خود را مؤمن میخواند. رسول خدا از نشانهٔ ایمان وی سؤال میکند و او خود را چنین معرفی مینماید که: با ریاضت روحی به چنان مقامی رسیده است که قیامت را، شادی بهشتیان را، تغییر جهنمیان را مشاهده کرده و میشنود. پیامبر از او تمجید کرده و بندهای میخواند که خداوند قلب وی را روشنایی بخشیده است و پس از درخواست وی، دعا و شهادت برای او میکند و به این آرزو دست مییابد. طالبان تفصیل مراجعه کند به: اصول کافی، ج ۳ ، باب حقیقة الایمان والیقین / ۸۹ – ۹۰، ح ۲ و۳؛ بحارالانوار ۲۲.۱۲۶ و ۱۶۴.
ضمنا( مولوی) مضمون حدیث را در قالب اشعار نغزی در آورده و آن را به( زید بن حادثه) نسبت داده است . مطلع آن چنین آغاز می گردد:
گفت پیغمبر صباحی زید را کیف اصحبت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مومنا باز اوش گفت کو نشان از باغ ایمان گر شکفت؟ (مثنوی دفتراول)
[۷۳] . عرفا و صوفیه، این عبارت را بدون تردید حدیث قدسی دانسته و بهطور ارسال مسلم در کتب خود نقل کردهاند. جمعی از علمای ما نیز مخصوصاً آنها که مایل به مشرب عرفان و تصوّف هستند، مانند: مصنّف رحمة الله علیه، در نقل آن، به ایشان، یعنی به عرفاء و صوفیه، تبعیت و پیروی کردهاند، لیکن در خاطر ندارم که سند معتبری برای آن دیده باشم و مسموع افتاد که مرحوم خلدآشیان، میرزا مهدی اصفهانی، که از بزرگان متأخرین در شمار بود، آن را موضوع (از اقسام حدیث ضعیف) میدانست. جمعی از علمای اهل سنت نیز به موضوعیت آن حکم کردهاند، چنانکه شیخ ابوالمحاسن محمد قاوقچی حسنی شیشی در کتاب (اللؤلؤ المرصوع فیما لا اصل له او باصله موضوع) در حرف کاف (ص ۶۱ص ۱۲) گفته:
«حدیث: کنت کنز الله قال ابن تیمیه: لیس من کلام النبی(ص) و لایعرف له سند صحیح و لا ضعیف و تبعه الزرکشی و ابن حجر و لکن معناه صحیح ظاهر و هو بین الصوفیه دائر» (محدث ارموی)
[۷۴] . سورهٔ ذاریات، آیه ۵۶
[۷۵] . مطلع غزلی است از حافظ که مشتمل بر چهارده بیت است. (دیوان حافظ به تصحیح و کوشش ایرج افشار ۴۱۵)
[۷۶] . مشابه آن در مناجات حضرت موسی (ع) با خداوند آمده است:
«هم کذلک یا موسی الا انی اردت من اجله خلقت آدم و حواء و الجنه و النار فقال موسی (ع): یا رب و من هو؟ قال: محمد…»، کلمة الله، حسن شیرازی /۹۷.
[۷۷] . از حافظ است و ضمن غزلی با مطلع بیت دوم متن. (دیوان حافظ با کوشش ایرج افشار ۲۲۷).
[۷۸] . سوره نساء، آیه ۱۰۰